داستان دیدار سعد بن عبدالله اشعری با امام مهدی (عج) – بخش دوم

دیدار سعد بن عبدالله اشعری با امام مهدی (عج)

در قسمت قبلی داستان دیدار سعد بن عبدالله اشعری با امام مهدی ارواحنا له الفداء تا آنجا گفتیم که سعد بن عبدالله به دنبال احمد بن اسحاق قمی که از خواص امام عسکری علیه السلام بود، رفت تا سوالاتی که داشت را بپرسد. اما دید که او در راه سامرا است. پس به سرعت برای دیدار او به یکی از منزلگاه های بین راه رفت تا شاید او را ببیند. خوشبختانه او را ملاقات کرد. در این ملاقات زمانی که احمد بن اسحاق از نیت سعد برای این دیدار مطلع شد به او پیشنهاد داد تا با هم به سامرا بروند. سعد نیز پذیرفت و آن دو همسفر شدند …

رسیدن به سامرا و ملاقات امام

سعد و احمد پس از طی مسیر به سامرا رسیدند. آن دو به خانه امام عسکری علیه السلام رفتند. پس اجازه ورود خواستند. اجازه صادر شد. احمد بن اسحاق انبانی را با خود به همراه داشت که در آن 160 کیسه دینار و درهم بود که بر روی هر یک از این کیسه ها نام صاحبش مُهر شده بود.

آن دو وارد شدند. سعد بن عبدالله مشاهده کرد امام حسن عسکری (ع) که همچون ماه شب چهارده می درخشید نشسته و کودکی که همانند سیاره مشتری بود بر روی زانوی راستشان بود. آن کودک که پسر بچه بود موهایی داشت که تا دو گوش می رسید و فرق آن باز بود. رو به روی امام عسکری نیز اناری طلایی بود که یکی از روسای شهر بصره به ایشان داده بود. همچنین ایشان قلمی در دست داشت که با آن بر روی صفحه ای می نوشت اما تا می خواست چیزی بنویسد پسر بچه مانع می شد و حضرت او را با آن انار سرگرم می نمود.

پس به حضرت سلام کردیم. ایشان نیز با خوشرویی جواب ما را دادند و از ما خواستند تا بنشینیم. نوشتن حضرت که به اتمام رسید. احمد بن اسحاق انبان پُر کیسه را از زیر عبای خود بیرون آورد و در پیش حضرت قرار داد. حضرت به آن طفل نگاه کرد و فرمود: فرزندم! مُهر از هدیه های شیعیان و دوستان خویش بردار. آن پسر بچه پاسخ داد: ای مولای من! آیا شایسته و جایز است که من دست طاهر به هدیه های نجس و اموال پلیدی که حلال و حرام با هم مخلوط شده وارد شود؟

پس امام حسن عسکری رو به پسر اسحاق کرد و فرمود: یا بن اسحاق! آنچه که در کیسه است را بیرون بیاور تا فرزند من حلال و حرام آن را جدا نماید. احمد بن اسحاق اولین کیسه را خارج کرد. پس فرزند امام عسکری گفت: این کیسه برای فلان پسر فلان است. در آن 62 دینار وجود دارد. 42 دینار از این مقدار بهای فروش بنایی است که صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده است و 14 دینار آن برای نه طاق پارچه است و سه دینارش برای اجاره دکان ها است. امام حسن عسکری علیه السلام سخن فرزند خردسال خود را تایید کرد و رو به پسرش فرمود: حال حرام آن ها را به این مرد نشان بده. آن طفل گفت: بین سکه ها بگرد! یک دینار رازی وجود دارد که ضرب شده فلان تاریخ است و نقش روی آن محو شده و قطعه طلای آمل که وزنش ربع دینار است. آن را در آور …

امام مهدی (عج)
امام مهدی (عج)

سبب حرمت این پول آن است که صاحب این دینارها در فلان تاریخ از ماه و سال، یک من و یک چاک نخ به همسایه بافنده خود داد تا آن را ببافد و مدتی بعد دزدی آمد و آن نخ ها را دزدید. بافنده به صاحب نخ ها خبر داد اما صاحب نخ حرف او را تکذیب کرد و به جای آن یک من و نیم نخ باریک تر از او گرفت و از آن جامه ای ببافت که این پولی که گفتم بهای آن است.

احمد بن اسحاق کیسه را باز کرد. در آن کیسه نامه ای بود که بر آن نام صاحب دینارها و مقدارش نوشته بود و جالب تر اینکه آن قطعه طلا و دینار با همان نشانه ها در کیسه بودند.

احمد بن اسحاق کیسه ای دیگر در آورد و طفل خردسال امام عسکری همچون کیسه قبل حلال و حرام و صاحب آن را مشخص کرد. پس از این کار امام حسن عسکری (ع) رو به پسر اسحاق کرد و از او خواست تا این مال ها را به صاحبانش برگرداند و احتیاجی به این ها نیست و فقط پارچه آن پیرزن را بیاور.

احمد بن اسحاق اما آن پارچه را یادش رفته بود و در خورجین گذاشته بود. پس بلند شد که برود آن را بیاورد. در همین حین امام عسکری رو به سعد بن عبدالله کرد و فرمود: ای سعد تو برای چه آمده ای؟ پس سعد جواب داد: ابن اسحاق من را به زیارت و ملاقات تشویق نمود. امام فرمود: مسائلی که می خواستی بپرسی را چه کردی؟ سعد جواب داد: مولایم! همچنان بی پاسخ مانده اند. پس امام در حالی که به فرزند خردسال خود (امام مهدی (عج)) اشاره می کرد، فرمود: از نور چشمم سوال کن …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *