داستان مذهبی – برداشتی غلط از قرآن

داستان مذهبی - برداشتی غلط از قرآن

برداشتی غلظ از قرآن نامی است که به این داستان مذهبی داده ایم چرا که در این روایت دینی شخصی به غلط و بر اساس حدس و گمان و به نفع کارهای خود آیات قرآن را تفسیر می نمود …

در روزی از روزها برای امام صادق علیه السلام خبر آمد که گروهی کم مایه به فردی زیاد احترام می گذاشتند و فضائل و کمالات او را بر زبان می راندند و او را تعظیم می کردند. امام که چنین شنید تصمیم گرفت تا به صورت ناشناس به نزد او رفته و سخنانش را بشنود تا ببینید آنچه می گویند درست است و ارزش این فرد چقدر است.

روزی امام متوجه شد که گروهی مردم بی دانش دور آن شخص را گرفته اند تا از سخنانش بهره مند شوند. پس او نیز در گوشه ای به شکل ناشناس ایستاد و به مردم و آن شخص که میخواست از میان مردم بگذرد و راه خود را برود نگاه کرد. آن شخص در نهایت از میان جمعیت بیرون آمد و راه خویش را در پیش گرفت. امام نیز به تعقیبش پرداخت. آن شخص به یک نانوایی رفت و نانوا را غافلگیر کرده دو نان گرفت و بدون حساب کردن رفت. امام گمان کرد که با هم حساب و کتابی دارند.

دوباره راه را پیش گرفتند. امام دید آن شخص به بقالی رفته و دو انار دزدید و رفت. امام متوجه شد که آن شخص مراقب بود که بقال او را نبیند. امام بسیار متعجب شد. آخر اگر که حسابی نیز با هم داشته باشند چه نیازی به دزدیدن دو دانه انار است؟!

امام همچنان در پی او می رفت. حضرت دید که آن شخص وارد متروکه ای شد که در آن جا شخص مریضی وجود داشت. او دو نان و دو انار را آنجا گذاشت و راه خود را به سمت بیرون شهر در پیش گرفت.

امام نیز به دنبال او رفت. زمانی که به بیرون شهر رسیدند امام او را صدا زد و گفت: من مدتی است که نام و آوازه ت را شنیدم. پس تمایل داشتم تو را ملاقات کنم. امروز تو را دیدم اما کارهایی از تو دیدم که من را نگران کرده است. پس درباره این نگرانی از تو می پرسم.

من تو را دیدم که نان و انار دزدیدی. چرا این کار را کردی؟

آن شخص گفت: اول خودت را معرفی کن و بگو که هستی؟ از کدام خانواده و شهری؟

داستان مذهبی
داستان مذهبی

امام فرمود: مردی از بنی آدم و از امت محمد (ص) هستم. از اهل بیت علیه السلام هستم و از شهر مدینه.

آن شخص گفت: نکند تو جعفر بن محمد هستی؟

امام گفت: آره همان هستم.

آن شخص ادامه داد: چه فایده و سودی دارد که نواده پیامیری و از دین خدا بی خبر هستی و علم جد و پدر خود را ترک کردی! چرا که کاری که در خور ستایش است و کننده دن سزاوار تمجید است جا نداشت که مورد انکار و ناسپاسی قرار گیرد.

امام جواب داد: جهلم از کجا آشکار است و بی خبریم از دین کجاست؟ آن شخص گفت: همین که خداوند فرموده: آن که کار نیکی انجام دهد ده ده ثواب دارد و آن که کار بدی انجام دهد بیش از آن یک گناه بر او نیست.

من چهار چیز دزدیدم برای هر یک گناهی نوشته می‌شود. اما خود آنها را نخوردم و صدقه دادم و هر یک از آن چهار چیز بر اساس آنچه قرآن گفته ده حسنه دارد. پس در کنار ۴ گناه، ۴۰ حسنه برایم نوشته شده است. پس چهار گناه از چهل حسنه کم شده و برایم ۳۶ حسنه باقی می ماند.

امام با شنیدن چنین پاسخی شگفت زده شد و گفت: مادرا در عزای تو بنشیند! تو خودت به کتاب خداوند جاهل هستی. مگر به گوش تو نخورده که خداوند فرموده عمل خوب را از پرهیزکار قبول می‌کند(انما یتقبل الله من المتقین). یعنی شرط پذیرش تقوا است و تو با عمل دزدی که انجام دادی نه تنها چهار گناه را مرتکب شدی بلکه چون بدون رضایت صاحبان آن ها به فقیر دادی چهار گناه دیگر بر تو نوشته شد.

آن شخص همچنان به امام نگاه می‌کرد و این سخنان را قبول نمی کرد. امام نیز که چنین دید او را رها کرده و به شهر بازگشت.

منبع:

این داستان مذهبی برگرفته از سایت اربعینیات است.

 

  • تلاوت ترتیل آیه 27 سوره مائده – مصطفی اسماعیل

۞ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

و داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ امّا از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد؛ (برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» (برادر دیگر) گفت: «(من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا، تنها از پرهیزگاران می‌پذیرد!

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *