حکایاتی از داستان راستان

حکایاتی از داستان راستان

داستان راستان یکی از آثار به نام شهید مرتضی مطهری است. در این کتاب 125 داستان کوتاه دینی که در بردارنده آموزه های اخلاقی و اجتماعی بر پایه تعلیمات اسلامی قرار داده شده است. داستان های این کتاب واقعی هستند. نثرشان روان است و تاثیری اصلاحی بر عوام دارند. در این کتاب تعصبی وجود ندارد و اخلاص در نگارش کتاب مشاهده می شود. ناگفته نماند که این کتاب توانسته است جایزه یونسکو را از آن خود کند.

با ما باشید که در ادامه چند داستان از این کتاب را به نگارش در می آوریم.

مردی که پند و اندرز خواست.

مردی از بادیه به شهر مدینه و به نزد پیامبر (ص) رفت. آن مرد از پیامبر پند و اندرزی طلب نمود. حضرت به او فرمود: «خشم مگیر». حضرت بیش تر از این چیزی بیان نکرد. آن مرد به بادیه برگشت. در همان زمان متوجه شد جوانان قبیله دستبردی به مال قبیله دیگری زده اند. آن قبیله نیز مقابله به مثل کرده است و حال هر دو قبیله رو در روی هم برای کار زار صف آرایی کرده اند. آن مرد خشمگین شد. پس سلاح خود را برداشت و لباس رزم پوشید تا او نیز در میان مردمان قومش باشد و از قبیله خود حمایت کند. در این میان یادش آمد که به مدینه رفته و پیامبر چه توصیه ای به او کرده بود.

پس فکر کرد و در دلش این تهییج را بی جهت و با نتیجه ای وحشتناک دانست. پس آرام شد و به سمت بزرگان صف قبیله مقابل رفت و گفت: این جنگ برای چیست؟ اگر مقصود غرامتی است که بابت تجاوز جوانان نادان ما پرداخت شود آن را از مال خود می پردازم. دلیلی ندارد که برای چنین چیزی به جان هم افتاده و خون یکدیگر را هدر دهیم. بزرگان قبیله مقابل که سخنان به حق این مرد را شنیدند، گفتند که ما با شما هم عقیده هستیم. حال که این چنین است ما از ادعای خود منصرف می شویم.

شراب در سفره! – حکایتی از داستان راستان

دومین خلیفه عباسی – منصور دوانیقی – درعصر امام صادق علیه السلام ، هر از گاهی و به بهانه های گوناگون حضرت را از مدینه به عراق می خواند و تحت نظر داشت. برخی اوقات نیز مانع از بازگشت زود هنگام امام به سرزمین حجاز می شد. در یکی از این فراخوان ها، زمانی که امام در عراق بودند، شخصی از سران لشکر خلیفه عباسی پسر خود را ختنه کرد، عده بسیاری را دعوت کرد و ولیمه خوب و مفصلی داد. در این مهمانی اشراف و اعیان همگی حضور داشتند. امام نیز دعوت شده بودند. ایشان سر سفره حاضر شدند و مدعوین نیز حاضر شده و به غذا خوردن مشغول شدند. در این بین یکی ازز افراد آب خواست. به بهانه آب اما قدحی شراب به او دادند. زمانی که این اتفاق افتاد امام فورا و نیمه کاره از سر سفره بلند شدند و بیرون رفتند. خواستند حضرت را دوباره بازگردانند اما ایشان بر نگشت و فرمود: پیامبر خدا (ص) میفرماید: هر آنکه بر سفره ای بنشیند که در آن شراب می باشد لعنت خداوند بر او خواهد بود.

شراب نوشیدن
شراب نوشیدن

نیازمند و بی نیاز

پیامبر اکرم (ص) همچون همیشه در مجلس نشسته بود و یاران در اطراف او حلقه زده بودند گویی که نگین انگشتری را در میان داشتند. در این هنگام یکی از افراد مسلمان که مرد نیازمند ژنده پوشی بود از راه رسید و بر اساس سنت اسلامی که هر کس در هر جایگاهی هست همین که وارد مجلس می شود لازم است ببیند هر جا که خالی بود همان جا بنشیند.

پس مرد ژنده پوش به اطراف نگاه کرد مکانی را خالی دید، قدمی برداشت و آنجا نشست. از قضا جایی که نشست در کنار مرد ثروتمندی بود. آن مرد بی نیاز زمانی که دید مرد نیازمند در کنارش قرار گرفت، جامه خود را جمع کرد و خود را نیز به کناری کشید. پیامبر (ص) مراقب رفتار آن شخص بود. پس زمانی که دید این کار را کرد، رو به او فرمود: ترس داشتی چیزی از فقرش به تو بچسبد؟ آن مرد گفت: نه ای پیامبر خدا!

پیامبر (ص) ادامه داد: خوف این را داشتی که از ثروت تو چیزی به او برسد؟ آن مرد دوباره پاسخ منفی داد.

حضرت فرمود: ترسیدی که لباست آلوده شود؟! آن مرد گفت: نه ای پیامبر خدا!

حضرت ادامه داد: پس به چه دلیلی پهلو تهی کرده و خود را به کناری کشیدی؟

آن شخص گفت: اعتراف می کنم که امر خطایی را مرتکب شده ام. پس به جبرانش می خواهم نیمی از دارایی ام را به او بدهم. در این هنگام مرد ژنده پوش گفت: اما من نمی پذیرم. افرادی که در آنجا بودند متعجب گفتند: چرا؟

مرد ژنده پوش پاسخ داد: زیرا می ترسم من نیز روزی مغرور شده و با بردار مسلمانم چنان رفتار کنم که این شخص با من کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *