داستان غزوه بنی قینقاع

غزوه بنی قینقاع

غزوه بنی قینقاع اولین جنگ و مقابله رسول خدا (ص) با یهودیان شهر مدینه است. بنی قینقاع نام یکی از قبایل یهودی این شهر است. این افراد پیمانی که با پیامبر (ص) و مسلمانان بسته بودند را شکستند. از این رو جنگ آغاز شد و با تبعید یهودیان به پایان رسید.

درباره این غزوه سخن بسیار گفته شده است. مفسران و تاریخ نگاران به موارد مشابه و مختلفی اشاره کرده و علل مختلفی را به عنوان سرآغاز این غزوه معرفی کرده‌اند. همچنین پژوهشی درباره چگونگی انعکاس این غزوه در قرآن و منابع تاریخی نظیر سیره ابن هاشم، تاریخ طبری و طبقات ابن اسعد صورت گرفته است و نتایجی به دست آمده‌اند. اما در این مطلب به هیچ یک از این موارد اشاره نمی‌شود. در ادامه داستان این غزوه بر اساس برخی از منابع موجود و به زبان نویسنده به نگارش در آمده است.

داستان غزوه بنی قینقاع[1]

ابتدای ماه شوال بود. بیست ماه از هجرت رسول خدا (ص) می‌گذشت. مسلمانان به تازگی در جنگ بدر پیروز شده بودند. این پیروزی بازتاب وسیعی داشت. گروهی از اهالی مکه و مدینه از این اتفاق ناراحت بودند چرا که قدرت گرفتن اسلام به منافع آنان آسیب می‌رساند و گروهی دیگر خوشحال از این رخداد، به پیامبر و مسلمانان تبریک و شادباش می‌گفتند.

غزوه بنی قینقاع
غزوه بنی قینقاع

در این میان قبیله بنی قنیقاع که از قبایل یهودی شهر مدینه بود، جزو قبایلی بود که از این پیروزی، ناراحت شده بودند! آنان که در بخش جنوب غربی شهر سکونت داشتند همچون دیگر قبایل و ساکنین به کشاورزی مشغول نبودند. در واقع زمینی برای کشت نداشتند. اما قلعه و بازاری بزرگ و معروف را صاحب بودند. آن‌ها در آن‌جا به کارهای مختلفی چون کفشگری، زرگری و آهنگری مشغول بودند و مشتریانی از قبایل و ادیان مختلف داشتند.

این قبیله نیز همچون دیگر قبایل یهودی با پیامبر (ص) پیمان بسته بود که بر علیه آن‌ها کاری نکنند و کسی را بر ضد رسول خدا (ص) کمک ننمایند.

اهانت به زن مسلمان زمینه‌ساز غزوه بنی قینقاع

در یکی از همان روزها، زنی از انصار به بازار قبیله بنی قنیقاع می‌رود. او می‌خواهد زیورآلاتی برای خود تهیه کنند. پس به کنار زرگری رفت تا برای او زیوری بسازد. در همین حین بود که گروهی از مردان برای آزار این زن آمدند. آن‌ها به زن گفتند که نقاب خود را بردارد. زن مسلمان راضی نشد و از این کار امتناع کرد. به دلیل امتناع زن از این کار شخصی از بنی قنیقاع جلو آمد و بدون آن‌که زن مسلمان متوجه شود لباسش را از پشت گره زد. این گره باعث می‌شد تا هنگامی‌که از جای خود بلند شود، پشت او برهنه شود.

کار زن به اتمام رسید. پس از جای خود بلند شد. بلند شدن او برهنه شدن پشتش و خنده یهودیان حاضر را در پی داشت. زن فریادی زد. مرد مسلمانی در آن‌جا بود. پس به کمک او آمد و با ضربه‌ای مرد یهودی از بنی قنیقاع را کشت. کشته شدن مرد یهودی باعث شد یهودیانی که در آن‌جا بودند، مرد مسلمان را به خون خواهی هم کیش خود بکشند. با این اتفاق آن‌ها رسما پیمانی را که بسته بودند شکستند. پس داخل قلعه شدند تا تحصن کنند و از گزند در امان باشند.

و این خود سرآغازی برای ماجرا بود.

اتمام حجت رسول الله (ص) با یهودیان بنی قنیقاع

این خبر به پیامبر (ص) رسید. پس یکی از افراد را به عنوان پیک به سوی این قبیله یهودی فرستاد تا به آن‌ها اعلام کند که در بازار جمع شوند چرا که پیامبر (ص) می‌خواهد سخنرانی کند. یهودیان جمع شدند. پیامبر (ص) نیز با جمعی از مسلمانان در آن‌جا حضور داشت. حضرت محمد (ص) سخن آغاز کرد و در ادامه و برای آن‌که با یهودیان اتمام حجت کند فرمود: ای جماعت یهود! پیش از اینکه خداوند با شما آن کاری که با قریش کرد را انجام دهد اسلام آورید. قسم به خداوند که شما می‌دانید من فرستاده خدا هستم.

داستان مذهبی
داستان مذهبی

اما این سخن فایده‌ای نداشت. یهودیان با لحنی تمسخر آمیز و با گستاخی هر چه تمام‌تر رو به پیامبر کرده و گفتند: رخدادی که در جنگ بدر اتفاق افتاد تو را فریب ندهد، قریش نادان بود و تو به دلیل همین نادانی بر آن‌ها غالب گشتی و به خدا سوگند ما اهل جنگ و نبردیم و اگر که با ما جنگ نمایی، متوجه خواهی شد که هیچ‌گاه همانند ما نمی‌جنگی.

شروع جنگ و تبعید قبیله بنی قنیقاع

روایت شد که آیه هشتم سوره انفال بر پیامبر (ص) نازل شد. بعد از نزول این آیه، رسول خدا (ص) لشکریان را به صف کرد. همه به سوی قلعه‌ای که قبیله در آن تحصن کرده بود، رفتند. قلعه به محاصره مسلمانان در آمد. این محاصره پانزده شبانه روز به طول انجامید. مسلمانان حمله نمی‌کردند و یهودیان نیز از قلعه خود بیرون نمی‌آمدند. بعد از دو هفته، خدای متعال در دل یهود وحشت و ترسی انداخت.

آنان پیامی به این مضمون برای پیامبر فرستادند که اگر از قلعه خارج شویم، رها خواهیم شد؟ پیامبر خدا (ص) پاسخ داد: خیر، جز به حکم من. یهودیان رضایت دادند. پس بیرون آمدند و تسلیم شدند. قرار بر آن شد که وسایل طلا سازی آنان و سلاح‌هایشان برای مسلمانان باشد و زن و فرزندانشان برای خودشان.

در این میان شخصی به نام عبدالله بن ابی که با یهود هم پیمان بود، خواست یهودیان را فراری دهد. او موفق نشد و اقدام او لو رفت. پس به نزد رسول خدا (ص) رفت و با خواهش و تمنا خواست که پیامبر با آن‌ها به نیکی رفتار کند. پس از خواهش فراوان پیامبر (ص) کم‌ترین مجازات که تبعید بود را برایشان در نظر گرفت. قبیله بنی قنیقاع نخست به منطقه‌ای به نام وادی القری که در حوالی خیبر بود، تبعید شدند. سپس به نزدیکی شام کوچ کرده و در آن‌جا سکونت کردند.

منبع:

[1] برگرفته از سایت‌های ویکی فقه، دانشنامه اسلامی و ویکی شیعه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *