حکایاتی و خاطراتی از زندگی امام خمینی (ره)

حکایاتی و خاطراتی از زندگی امام خمینی (ره)

در این مطلب پنج خاطره یا حکایت کوتاه از زندگی امام خمینی (ره) به نگارش در آمده است[1]. امام خمینی نه تنها رهبر یک انقلاب به شمار می رود. بلکه از لحاظ اخلاقی و عرفانی جزو علمای به نام بود. او در بسیاری از فراز و نشیب های زندگی به دلیل توکل بر خدا از اطمینان و آرامش قلبی خوبی برخوردار بود. آرامشی که باعث شده بود طوفان ها او را از پای در نیاورند و بتواند انقلابی مردمی را به سر منزل مقصود برساند …

افرادی با ظاهر متفاوت!

امام خمینی در نجف بودند. او برخی شب ها را به حرم امام علی علیه السلام می رفت. در یکی از شب ها گروهی از دانشجویان مسلمان اروپا به دیدار او آمدند. این گروه از افراد ظاهر ناپسندی بر اساس عرف محیط داشتند. این ظاهر ناپسند تنها به لباس خلاصه نمی شد و طرز برخورد و صحبت را نیز شامل می شد. با این وجود رفتار امام با آن ها تفاوتی نداشت. امام به گونه ای رفتار نمود که انگار دوستان قدیمی خود را دیده است و با آن ها مشغول صحبت است. آن گروه نیز مجذوب شخصیت امام شدند و پس از دقایقی هم صحبتی خداحافظی کردند و رفتند.

وقت گذاشتن برای نوجوانان

امام خمینی به پاریس تبعید شده بودند اما این تبعید باعث نشده بود او از امور تبلیغی خود و تبین دست بردارد. اغلب ایشان برای پنج یا شش نوجوان دختر و پسر جلسه ای تشکیل می دادند و روشنگری می کردند. ایشان وقت زیادی را برای آن ها صرف می کردند و به تشریح اسلام و تحلیل اوضاع سیاسی می پرداختند.

امام خمینی و نوجوانان
امام خمینی و نوجوانان

پی نوشت: حال امروزه بدون آن که مراقب نوجوانان باشیم و به تبین اسلام واقعی برای آن ها بپردازیم. در میان هجمه ای از اطلاعات درست و غلط رهایشان کرده ایم و آن را وظیفه ی خود نمی دانیم. جالب این جاست که بعدها اگر که نوجوانان به جوانانی سکولار یا مخالف با دین تبدیل شدند آن را تنها کار دشمن بدانیم و خود را تبرئه می کنیم. در حالی که اشتباه است! دشمن اسلام به خوبی کار خود را انجام می دهد و هزینه ها صرف می کند اما متاسفانه کوتاهی مسلمانان کم نیست و نمی شود از آن چشم پوشی کرد.

خوف دارم دردتان بیاید!

انگشت شست آیت الله خمینی درد می کرد. دکتری متخصص را برای معاینه آورده بودند. آن دکتر سوالاتی را پرسید. سپس و در حین معاینه دو دست خود را جلو آورد و به امام گفت که دستایش را فشار دهد. امام با لحنی خاص که در زمان شوخی استفاده می شد و با ملاحت گفت: خوف دارم که دردتان بیاید و تبسم کرد.

میز را بخور!

برای امام داروهای زیادی تجویز شده بود. در روزی از روزها دکتر پیشنهاد کرد که به جای آن که داروی زیادی بخورد یک سیخ کباب میل نماید. ولی امام مخالفت کرد. رابط میان امام و دکترنظر امام را به دکتر رساند. دکتر گفت که به ایشان بگو برای کمتر خوردن فلان قرص کباب بخورد. رابط به نزد امام برگشت و سخن دکتر را بازگو کرد. امام نگاهی به رابط کرد و گفت: این میز را بخور. رابط متعجب شد و گفت: بله؟! افرادی که آنجا بودند و خانواده امام به شمار می رفتند خندیدند. امام نیز خندید. آن فرد گفت: من که نمی توانم میز را بخورم. امام جواب داد: همانطور که تو نمی توانی میز را بخوری من نیز نمی توانم هر روز کبا بخورم.

فاطی که فنون فلسفه می خواند!

همسر امام می گوید: زمانی که به جهت رشته تحصیلی یکی از متن های فلسفی را می خواندم برخی عبارات آن متن و کتاب برای من مبهم بود. پس آن ها را در وقت مناسب با امام در میان می گذاشتم. این پرسش و پاسخ ها تبدیل به جلسه درس بیست دقیقه ای شد. در روزی از روزها برای درست خدمت ایشان رسیدم. دیدم که با یک رباعی طنر به من هشدار داده اند. رباعی این بود:

فاطی که فنون فلسفه می خواند

از فلسفه، فاء و لام و سین می داند

امید من آن است که با نور خدا

خود را ز حجاب فلسفه برهاند.

منبع:

[1] برگرفته از سایت حوزه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *