در شهر مکه خرما فروشی زندگی میکرد. نام خرما فروش میثم تمار بود. او از دوستداران ائمه اطهار علیهم السلام و از شاگردان تربیت شده علی بن ابی طالب (ع) است. او در زمان امیر المومنین (ع) از طریق فروش خرما امرار معاش میکرد. میثم تمار یک مومن واقعی بود. او در دین، ایمان و مذهب فوق العاده قوی بود و همیشه هر جا مینشست از علی (ع) میگفت.
در روزی از روزها میثم تمار با حضرت علی (ع) دیدار داشت. در آن دیدار امام به میثم گفت: ای میثم این سخن گفتن همیشگیات از من باعث خواهد شد که آنان که با من دشمنی دارند تو را آزار دهند.
میثم گفت: مولای من چه میکنند؟ امام گفت: دست و زبانت را بریده و از درخت خرمایی به دار میآویزند. میثم تمار متعجب گفت: آیا این اتفاق به راستی میافتد؟! حضرت فرمود: آری! این رازی است که پیامبر خدا (ص) درباره تو به من گفته بود. آیا میخواهی آن درخت را به تو نشان دهم؟
میثم موافقت خود را اعلام کرد. پس حضرت او را به نزد درخت خرمایی برد و فرمود: این همان نخل است.
میثم تمار از آن روز به بعد هر روز به کنار نخل میرفت، دو رکعت نماز میخواند و با نخل درد و دل میکرد و از شوف شهادت به جرم دوست داشتن علی علیه السلام میگفت.
محقق شدن پیشگویی امام علی (ع) درباره میثم تمار
سالها گذشت. علی (ع) به شهادت رسید. امام حسن (ع) نیز پس از سالها مسموم و شهید شدند. دوران امامت ابا عبدالله بود. میثم تمار از اوضاع کوفه و اینکه قرار است امام حسین (ع) به کوفه بیاید نیز با خبر شد. پس به نیت انجام حج و ملاقات با امام راهی عربستان شد. او به مدینه وارد شد و سراغ خانه امام را گرفت. پس به آنجا رفت و در زد. ام سلمه همسر پیامبر (ص) پاسخگو بود. ام سلمه زمانی که متوجه شد که این مرد میثم تمار است به او خبر داد که رسول خدا (ص) در زمان حیاتشان و حال حسین پسر علی و فاطمه نیز از او فراوان یاد میکنند. این خبر بر مسرت و شادی میثم تمار اضافه کرد. میثم تمار اجازه ملاقات با امام حسین علیه السلام را خواست. ام سلمه خبر داد که حضرت ابا عبدالله (ع) نیست. میثم با حضرت ملاقات نکرد و به کوفه برگشت (در برخی منابع ملاقات ایشان ذکر شده است).
در آن زمان عبید الله بن زیاد حاکم کوفه بود. او هر که را که جزو رابطین و یاران امام حسین علیه السلام بود دستگیر میکرد. میثم تمار که به عنوان شخصیتی مورد احترام و سرشناس بود و به عنوان دوستدار علی و آل او شناخته میشد نیز توسط ماموران عبید الله بن زیاد دستگیر شد.
مکالمه میثم تمار با عبیدالله بن زیاد
میثم را به دار الاماره و به نزد عبید الله بن زیاد بردند. عبید الله رو به میثم کرد و گفت: ای میثم تو که همیشه از فضائل علی بن ابی طالب برای همگان میگویی. بگو که علی (ع) درباره من چیزی نگفته است؟!
میثم گفت: آقایم فرمود که شما من را به دار خواهی آویخت، زبانم را نیز میبُری و لجام بر دهانم میگذاری.
ابن زیاد گفت: حال که این چنین گفته است، هیچ یک از این کارها را انجام نخواهم داد. میثم تمار گفت: امروز انجام ندهی، فردا و در آینده این اتفاق خواهد افتاد چرا که مولای من این سخن را گفته است که آن نیز از پیامبر خدا (ص) میباشد.
ابن زیاد امر کرد تا میثم را به زندان ببرند. او را به زندان بردند. تمار در زندان ساکت ننشست و در آنجا فراوان از علی علیه السلام گفت. یکی از زندانبانها این خبر را به ابن زیاد رساند و گفت: اگر که جلوی میثم تمار گرفته نشود، از میان زندانیان نیز شیعه و دوستدار علی درست میکند. پس دوباره میثم را به نزد ابن زیاد آوردند.
ابن زیاد گفت: دست از سخن گفتن از علی بر نمیداری؟ میثم پاسخ داد: من تا زمانی که زنده هستم هر جا که باشم از فضائل او خواهم گفت. ابن زیاد که چنین دید دستور داد تا او را به دار آویزند.
و در نهایت شهادت
دور دو بازوی میثم را ریسمان حلقه کردند و او را به بالای نخل آویزان کردند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد. اما میثم با آن حال نیز برای هر رهگذری از مناقب و فضائل امیر مومنان میگفت. این خبر نیز به ابن زیاد رسید. ابن زیاد دستور داد تا زبان میثم تمار را بیرون آورند و لجام به دهانش ببندند و دوباره به دار کنند. میثم سه روز به دار آویخته شده بود. روز چهارم نیز با نیزه به تهی گاه او زدند و او را به شهادت رساندند.