داستان دینی – هشام و طاووس یمانی

هشام و طاووس یمانی

دوران حکومت هشام بن عبد الملک از خلفای اموی بود. او در روزی از روزها تصمیم گرفت تا به مکه و خانه خدا برای انجام اعمال حج برود. پس عازم مکه شد. او زمانی که به مکه وارد شد از همراهان خود خواست تا یکی از افرادی که دوران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده و در آن ایام حضور داشته و مصاحبت با رسول خدا نصیبش شده را به نزدش بیاورند تا در ارتباط با آن دوران سوالاتی نماید. آنان به هشام گفتند که امروزه شخصی از آن دوران باقی نمانده و همه به رحمت خدا رفته اند. هشام که این جواب را شنید گفت: پس از تابعین شخصی را به نزدم بیاورید. همراهان طاووس یمانی را به حضور هشام آوردند.

طاووس یمانی وارد مکانی که هشام در آنجا بود شد. او کفش خود را جلوی هشام و روی فرش از پا در آورد. سپس نوبت به سلام رسید. طاووس یمانی بر خلاف بقیه که از لقب امیر مومنان در ادامه سلام برای خلیفه اموی استفاده می کردند بدون هیچ لقبی به سلام علیکم بسنده کرد. در ادامه نیز بدون اینکه منتظر اجازه ای از سوی هشام برای نشستن باشد رو به روی هشام نشست. این در حالی بود که چون هشام خلیفه بود عمدتا افراد اول منتظر اجازه او برای نشستن می ماندند. علاوه بر تمامی این ها طاووس برای احوال پرسی به این جمله بسنده کرد که «هشام! حال تو چطور است؟»

هشام از این رفتارهای طاووس یمانی ناراحت شد. پس رو به او کرد و گفت: این چه کارهایی بود که در حضورم انجام دادی؟!

طاووس پاسخ داد: کدام کارها؟ من چه کردم؟!

هشام گفت: چه کار کردی؟! به چه دلیل کفش های خود را در حضورم در آوردی؟ چرا به من امیر مومنان نگفتی؟ بدون اجازه من نشستی! این کارت برای چه بود؟ و در آخر به شکل توهین آمیز احوالم را پرسیدی!

طاووس که سوالات هشام را شنید گفت: به همه این ها جواب می دهم.

داستان
داستان
  • کفش هایم را در حضور تو در آوردم چرا که من روزی پنج بار در نزد خداوند آن ها را در می آورم و او در این باره بر من خشمگین نمی شود.
  • تو را با لقب امیر مومنان صدا نکردم چرا که تو امیر همه مومنان نیستی و بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومتت ناراضی هستند.
  • و اما اینکه تو را با نام خوانده ام توهین ندان چرا که خداوند انبیاء را در قرآن به نام خواند و توهینی تلقی نمی شود. این در حالی است که خداوند شخص نکوهش شده ای مثل ابولهب را با لقب در قرآن ذکر کرده است نه نام.
  • و اما درباره نشستن بدون آنکه اجازه بگیرم نیز به کلامی از علی علیه السلام اشاره می کنم. ایشان فرمودند: اگر که می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی نظر کن به شخصی که خود نشسته است و بقیه مردم در اطراف او ایستاده اند.

پس از پاسخ به سوالات طاووس یمانی ساکت شد. در همین حین هشام گفت: به من نصیحتی کن. طاووس گفت: از علی علیه السلام شنیدم که می گفت: در جهنم مارها و عقرب های بزرگی وجود دارند. این مارها و عقرب ها مأمور گزیدن امیری هستند که عادلانه با مردم رفتار نمی کند.

طاووس یمانی این سخن را بر زبان آورد و از جای خود بلند شد و سریع از آن جا خارج شد[1].

منبع:

[1] داستان راستان شهید مرتضی مطهری – ج دوم – سایت اهل البیت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *