نامش هرثمه بود و به ابن ابی مسلم شهرت داشت. هرثمه بن ابی مسلم را از جاماندگان کربلا خواننده اند. آن هایی که حق را از باطل تمیز دادند اما با این وجود باز هم در صف یاران امام حسین علیه السلام قرار نگرفتند.
همراهمان باشید در ادامه داستان این جاماندگی را بیان می کنیم.
اواخر سال ۶۰ هجری بود. اوضاع سیاسی و دینی کوفه و سرزمین شام تعریفی نداشت. با اینکه امام حسین علیه السلام امام مردم بود اما اموی ها بر مصدر حکومت بودند و فرمانروایی می کردند. در این میان اما به سبب نامههایی که اهل کوفه برای امام فرستاده بودند او راهی عراق شد. او اهل و عیال خویش و جمعی از یارانش را همراه خود ساخت تا به امر الهی عمل نماید چرا که او از اولیا خدا بود و مامور به هدایت و رهبری انسان ها و به طور ویژه مسلمانان بود.
ولی امام به کوفه نرسید! او و کاروان همراهش در سرزمین کربلا توسط چند هزار مسلمانان تحت فرمان یزید و فرماندهانی همچون عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد محاصره شدند. مسلمانانی که در آن برهه از تاریخ به طرز عجیبی مورد آزمایش قرار گرفتند. آنان می بایست میان حق و باطل یکی را انتخاب می کردند و میانه ای وجود نداشت …
یکی از آن افراد هرثمه بود. هرثمه که به ابو مسلم شهرت دارد از افرادی بود که همراه با امام علی علیه السلام در جنگ صفین شرکت کرده بود اما حال رو در روی پسر علی (ع) ایستاده بود. هرثمه میان سپاهیان بود و منتظر که از سوی عبیدالله دستوری صادر شود که ناگهان یاد خاطره ای از جنگ صفین افتاد. او به یاد آورد که وقتی از کارزار جنگ بر می گشتند در این بخش از سرزمین نینوا سپاه امام توقف کرد و نماز صبح در آنجا برپا شد. اما بعد از نماز امام علی (ع) مشتی از خاک کربلا را گرفت و آن را بو کرد و سپس گفت: ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می گردند که بی حساب به بهشت وارد می شوند.
بعد از به یاد آوردن این خاطره هرثمه بر شتر خود نشست و به سوی امام حسین علیه السلام رفت. هرثمه به امام سلام کرد و این حدیث را خواند. امام پس از سلام به او گفت: هرثمه با ما هستی یا بر ضد ما؟
هرثمه با آنکه حق و باطل را تا حدودی تمیز داده بود اما گفت: نه با شما هستم نه بر ضد شما! دختران من در شهر مانده اند و من از عبیدالله بر آن ها نگران هستم.
امام که چنین شنید به او گفت: پس برو تا قربانگاه ما را به چشم نبینیو صدای ما را در طلب یار نشنوی؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست اگر که شخصی امروز صدایمان را بشنود و ما را یاری ننماید هر آن خدا او را یه صورت در جهنم می اندازد.
هرثمه نماند و رفت و امام را در این واقعه مهم تنها گذاشت. او بر دخترکانش نگران بود. آری او پدر بود و حق داشت اما امام نیز یک پدر بود پدری که نه تنها بر دخترکان خود نگران بود بلکه دلواپس تمامی مسلمانان نیز بود، پس در این آزمایش الهی اهل بیت خود را نیز همراه ساخته بود چرا که به خدای عز و جل توکل کرده بود و از جان، مال و اولاد خود در راه خدا می گذشت.