نقش محبت – داستانی کوتاه از زندگی امام جواد علیه السلام

نقش محبت - داستانی کوتاه از زندگی امام جواد علیه السلام

و در سیره و سلوک ائمه اطهار علیهم السلام درس هایی است که با آموختنشان می‌توان به سعادت ابدی نائل شد چرا که آنان قرآن ناطق خدای مهربانند و آنچه را که در قرآن کریم آمده عملی و در رفتار و کردار خود به نمایش می‌گذارد. از این رو بر آن شدیم تا در این مطلب روایت کوتاه اما شنیدنی از زندگی امام جواد علیه السلام را به نگارش در آوریم.

محمد بن ولید کرمانی نقل می‌کند: به امام جواد علیه السلام گفتم: دوستان، آنان که محب شما هستند و خدمتکارانتان چه پاداشی دارند؟

حضرت در پاسخ، روایتی را منصوب به امام جعفر صادق علیه اسلام بیان فرمود. ایشان گفتند: امام صادق (ع) خدمتکاری داشت. آن خدمتکار زمانی که جدم به مسجد می‌رفت، استر را نگه می داشت. در روزی از روزها همانطور که به نگهبانی استر مشغول بود، گروهی از اهل خراسان به دیدار حضرت آمدند. یکی از آن ها رو به آن خدمتکار کرد و گفت: من مال و ثروت بسیاری در سرزمینمان دارم بیا جایمان را با هم عوض کنیم، نگهبانی استر امام با من و هر آنچه که دارم برای تو.

خدمتکار از شنیدن این پیشنهاد خوشحال شد پس به آن مرد گفت: صبر کن از حضرت رخصت بگیرم.

پس خدمتکار به نزد امام رفت و گفت: فدای تو شوم اگر که خدای متعال برایم خیری در نظر گرفته باشد آیا شما از آن جلوگیری می کنید؟

امام متعجب فرمود: من خودم به تو نیکی ميکنم؛ چگونه میتوانم مانع احسان دیگران به تو گردم؟!

پس خدمتکار در ادامه قضیه مرد خراسانی را نقل کرد. امام به صورت خدمتکار نگاهی کرد و گفت: اگر که از مصاحبت با من خسته شدی و او مایل به این کار است، باشد می پذیرم.

خدمتکار بسیار خوشحال شد؛ تشکر کرد و راه خروجی را در پیش گرفت که امام صدایش کرد و گفت: چون که مدت مصاحبت ما زیاد بوده، دوست دارم نصیحتی کنم و انتخاب آخر را بر عهده خودت بگذارم.

خدمتکار گفت: بفرمایید.

امام فرمود: در روز جزا رسول خدا به نور خدا چنگ می زند، امام علی علیه السلام به نور پیامبر متوسل می گردد، امامان به نور حضرت امیر مؤمنان(ع) و شیعیان با تمسک و توسل به امامان به بهشت وارد می شوند.

خدمتکار این سخن را شنید و بدون تعلل! تصمیمش را گرفت. او رو به امام گفت: مولای من! من در خدمتکاری شما باقی خواهم ماند. من آخرت را به دنیا ترجیح می‌دهم. پس رخصتی دوباره گرفت که به امر نگهبانی اش برسد و آن مرد خراسانی را هم با خبر نماید.

او شاد به نزد امام رفته بود اما حال با آرامشی خاص به نزد مرد خراسانی رفت. آرامشی که ذوق پولدار شدن در آن نبود اما قلبی مطمئن و چشمانی مصمم را به وضوح می‌توان نظاره گر بود.

امام جواد (ع)
امام جواد (ع)

مرد خراسانی رو به خدمتکار کرد و گفت: برگشتی اما نه با آن حالی که رفتی!

خدمتکار گفت: آری؛ من منصرف شدم و در سِمت خدمتکاریم به امامم باقی می مانم. او در ادامه ماجرا و آنچه که امام فرموده بود را بازگو نمود.

در این میان امام به سبب اخلاص آن مرد خراسانی او را دعا کرد. همچنین ۱۰۰۰ دینار به خدمتکار خود هدیه داد.

پس از آنکه امام جواد علیه السلام بازگو کردن این روایت را تمام کرد محمد بن ولید کرمانی رو به ایشان می گوید: آقای من! اگر که زن و فرزندم در مکه نبودند هیچ گاه علاقه ای نداشتم که آستان شما را ترک نمایم. امام پاسخ داد: با آنکه رفتنت باعث اندوهگین شدن من می شود اما من با رفتن تو موافقم.

سپس پولی که آوردم را به من پس داد. گفتم: اجازه بفرمایید در نزد شما بماند. امام لبخند شیرینی زد و فرمود: آن را ببر به آن محتاج خواهی شد.

پس آن را بردم و راهی مکه شدم. زمانی که رسیدم. دیدم بخشی از دارایی ام از میان رفته و به آن پول نیاز بود.

منابع:

بحار الانوار ج ۵۵ ص ۸۸

سایت اهل بیت ع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *