سال های ابتدایی بعثت بود و پیامبر (ص) هنوز تصمیم به مهاجرت نگرفته بود. او با آن که قوم خود را در گوش دادن به نصیحت و لبیک گفتن به دعوت الهی لجوج می دید اما از دعوتشان به صراط مستقیم دست نمی کشید. این همت و تلاش حضرت، قریش را ترسانده بود. آن ها کارشکنی های متعددی انجام می دادند به این امید که بتوانند جلوی دعوت حضرت را بگیرند. از جمله این کارشکنی ها و چاره اندیشی ها این بود که نگذارند افراد شهر و یا مسافرینی که به مکه می آیند با پیامبر برخورد داشته باشند و سخنان او را بشنوند. در یکی از همان روزها شاعری اندیشمند به نام طفیل بن عمرو دوسی وارد مکه شد. زمانی که او قدم در شهر گذاشت گروهی از قریشیان به نزد او رفتند و پس از سلام و احوال پرسی به او گفتند: ای طفیل تو به شهرمان آمده ای. در این شهر مردی میانمان زندگی می کند که ما را به ستوه آورده است و اجتماعمان را به هم زده است. کلام این مرد همانند سحر است. این کلام پسر را از پدر، برادر را از برادر و شوهر را از زن جدا می کند. ما آمده ایم تا به تو هشدار بدهیم چرا که برای تو و قبیله ات بیمناکیم که مبادا به سرنوشتمان دچار شوید. پس با او هم کلام نشو و سخنش را نشو و به گوش نگیر.
طفیل بن عمرو زمانی که این سخنان را شنید ترسید و تصمیم گرفت که نه با پیامبر (ص) صحبت کند و نه کلام او را بشنود. او به همین دلیل زمانی که وارد مسجد الحرام شد برای آنکه سخنی نشنود در گوش خود پنبه گذاشت. طفیل پیامبر را در کنار کعبه دید که در حال عبادت و نمازگزاردن است. پس رفت و در کنار او نشست. او بخشی از کلام حضرت را شنید و متوجه شد که سخنان خوبی هستند چرا که او شاعر و اندیشمند بود و می توانست تا حدودی سخن خوب و بد را از هم تمیز دهد. پس پنبه از گوش بیرون آورد و تصمیم گرفت که حرف های پیامبر را بشنود. اگر که خوب بودند قبول کند و اگر که بد باشند بی اعتنا گردد.
پیامبر اکرم نمازش را تمام کرد و از جای خود بلند شد تا به سمت خانه برود. طفیل نیز به دنبالش رفت تا زمانی که رسول خدا (ص) وارد خانه خود شد. او نیز به داخل خانه حضرت رفت و در آنجا گفت: یا محمد! همشهریانت سخنانی درباره تو گفتند و آنگونه من را ترساندند که برای نشنیدن سخنت پنبه در گوش خود قرار دادم اما خب خدا خواست و کلامت را شنیدم. سخنان خوبی بودند. حال مقصود و منظور خود را بگو.

پیامبر اکرم (ص) پس از شنیدن سخنان طفیل اسلام را بر او عرضه کرد و آیاتی از قرآن را برای او تلاوت نمود. طفیل اعتراف کرد که تا به آن روز کلامی چنین معتدل و خوب به گوش او نخورده است. پس مسلمان شد و شهادتین را بر لب جاری کرد. سپس رو به رسول خدا (ص) کرد و فرمود: من در بین افراد قبیله ام دارای احترام هستم و حرف من را گوش می دهند. قصد دارم به میان اهل خود رفته و آن ها را به اسلام دعوت کنم. پس از خداوند بخواه تا من را یاری نماید. پیامبر خدا برای طفیل دعا کرد.
طفیل به میان قبیله خود بازگشت. او زمانی که وارد خانه شد با استقبال پدرش که پیری سالخورده بود رو به رو گشت. طفیل که چنین دید به پدرش گفت: ای پدر! از من فاصله بگیر زیرا دیگر تناسبی میان من و تو نیست. پدر متعجب شد و پرسید: به چه دلیل؟
طفیل جواب داد: من به دین محمد (ص) در آمده ام. پدرش گفت: فرزندم دین من نیز دین توست. پس طفیل از او خواست تا برود غسل کند، لباس تمیز به تن کند و بیاید تا آنچه که از اسلام آموخته را به او بیاموزد. پس پدر رفت و برگشت. پسر نیز هر آنچه که از اسلام میدانست را برای پدر شرح داد. پدر پذیرفت و اسلام آورد.
در ادامه زن طفیل بن عمرو نیز به نزد همسرش آمد. اما طفیل او را نیز از خود راند و گفت که من دیگر نمی توانم با تو آمیزش نمایم. زنش تعجب کرد و گفت: قربانت شوم چه شده؟ طفیل ماجرای اسلام آوردن خود را گفت. زن طفیل گفت: من نیز به دین تو خواهم بود. پس طفیل از او خواست تا رو به روی بت ایستاده و از او بیزاری بجوید. همسرش گفت: نکند این کار من گزندی به بچه ها برساند. طفیل در پاسخ گفت: ضمانت می دهم گزندی به بچه ها نرسد. زن طفیل نیز غسل کرد و لباس پاک پوشید. پس به دوباره به نزد طفیل آمد. بن عمرو اسلام را بر او عرضه کرد. او نیز پذیرفت و مسلمان شد.
بن عمرو پس از آن به نزد افراد قبیله خود رفت و اسلام را بر آنان عرضه داشت. اما آنگونه که باید افراد به اسلام روی نمی آوردند. پس بن عمرو به مکه بازگشت و از رسول اکرم (ص) خواست که درباره آنان دعا کند. پیامبر دعا نمود و از طفیل خواست تا افراد قوم را دعوت نموده و با آن ها مدارا نماید.
پس از آن طفیل به میان قبیله خود بازگشت و دعوت را از سر گرفت تا آنکه رسول خدا (ص) به مدینه هجرت نمود. جنگ خیبر شد. پس طفیل با حدود 70 تا 80 خانواده مسلمان به خدمت حضرت رسید و پس از آن همواره در خدمت رسول خدا بود تا شهر مکه فتح شد[1] و …
منبع:
[1] سیره ابن هشام، ج 2، ص 256
- تلاوت ترتیل آیه 19 سوره محمد – محمد ایوب
فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ
پس بدان که معبودی جز «اللّه» نیست؛ و برای گناه خود و مردان و زنان باایمان استغفار کن! و خداوند محل حرکت و قرارگاه شما را میداند!