در راستای آشنا شدن با زندگی علما و صالحین در این مطلب به بیان حکایاتی از زندگی شیخ جعفر مجتهدی خواهیم پرداخت. باشد که از آموزههای موجود در این حکایات آویزۀ گوش شده و در مسیر رسیدن به خداوند مفید باشند.
حکایت شماره 1: در آن سفره به جز خون چیزی ندیدم
استاد مجاهدی از شاگردان شیخ مجتهدی نقل میکردند: به یاد دارم که به همراه آقای مجتهدی، ناهار مهمان یکی از دوستان بودیم. صاحب خانه قول داده بود که غذای سادهای تدارک ببیند اما برخلاف آن عمل کرد. او سفرهای رنگین پهن کرد و به غذا کشیدن مشغول شد. شیخ مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا نمیخوردند اما از سفره نیز چشم بر نمیداشتند. صاحب خانه به ایشان اصرار میکرد که غذایی بخورد اما فایدهای نداشت و ایشان میگفتند که میل زیادی به غذا ندارند. دوستان به این امر اشراف داشتند که به شیخ نباید زیاد اصرار کرد و میبایست او را راحت گذاشت. صاحب خانه نیز احتمالا گمان میکرد که جناب مجتهدی غذا را دست ندارند. بالاخره ناهار تمام شد. دوستان همه در پی پاسخی برای غذا نخوردن ایشان بودند چرا که شیخ بدون حتی خوردن یک لقمه غذا از سر سفره برخاست.
من فردای روز مهمانی به نزد ایشان رفتم. چند تن از دوستان نیز در آنجا بودند. پس شخصی (مرحوم مصطفوی) از ایشان پرسید که چرا دیروز وقت ناهار غذا نخوردند. شیخ پاسخ داد: آقا جان! من در سفرهای که انداخته بود، جز خون چیزی نمیدیدم. غذا از پول نزول تهیه شده بود و نمیتوان آن را خورد.
از این پاسخ تعجب کردیم. ما صاحب خانه را میشناختیم. او از زندگی متوسطی برخوردار بود و با عفات روزگار میگذارند. در واقع هضم چیزی که شیخ گفت برایمان سخت بود.
ساعتی گذشت، آنکس که مهمانش بودیم نیز به نزد شیخ آمد. شیخ برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفت. همان دوستی که از شیخ سوال کرد، رو آن مرد کرد و گفت: غذای دیروز را از چه پولی تهیه کردی؟ آن مرد گفت: من قول داده بودم که غذای سادهای درست کنم اما همسرم راضی نشد و میخواست که به بهترین صورت از آن مرد خدا پذیرایی کنیم. پس من مجبور شدم از همسایه فلانی پولی قرض کنم. آقای مصطفوی گفت: حالا مشخص شد که چرا شیخ از غذا نخورد پول از شخص ربا خواری قرض گرفته شده است به همین دلیل تمایلی برای خوردن نداشتند.
جاذبه ولایی امام رضا (ع) – پاسخ شیخ جعفر مجتهدی
استاد مجاهدی در ارتباط با خاطرات خود از سفر مشهد میگفتند: یادم است که روزی از شهر قم به مشهد عازم بودم. در هنگام خداحافظی با دوستان، شخصی با نام حاجی سراجی به من گفت که اگر توفیق داشتید و در این سفر آقای مجتهدی را یافتید از قول من به ایشان عرض کنید که از حضرت (امام رضا (ع)) بخواهند که کمند جاذبه خویش را رها نموده، ما را نیز به سمت مشهد بکشانند.حاجی سراجی از دوستان شیخ مجتهدی بود و در شهر قم به کارخانه داری مشغول بودند.
پس به مشهد رسیدم. زمانی که شیخ را ملاقات کردم، پیام حاجی سراجی را به ایشان رساندم. پس ایشان گفتند: جاذبه ولایی امام علاوه بر ما تمامی عالم را به سوی خویش میکشاند اما ما زنجیری برداشته و آن را به کمر خود بستهایم. حال انتظار داریم حضرت ما را با کارخانهای که داریم به سوی مشهد بکشاند؟! شدنی نیست.
پس از زیارت به قم برگشتم. پیام شیخ را به حاجی رساندم. ایشان گفتند: ای والله که راست گفتند. مگر فکر و خیال کارخانه لعنتی میگذارد که ما به زیارت امام توفیق پیدا کنیم؟!
جراحی بدون بیهوشی
شیخ مجتهدی برای عمل پروستات در یکی از بیمارستانهای شهر تهران بستری شدند. ایشان برای عمل دو شرط قرار دادند. آن دو شرط عدم تزریق خون و بیهوشی نکردن بود. هیأت پزشکی ابتدا قبول نکردند و گفتند که عمل بدون بیهوشی ممکن نیست و به سبب خونریزیهایی که در طی جراحی صورت میگیرد ما مجبور به تزریق خون هستیم. اما پس از آنکه گفته شد که ایشان آدم فوق العادهای است و حسابش از دیگر بیماران جدا است با گرفتن امضاء از همراهان شیخ مبنی بر اینکه اگر خطری متوجه حال ایشان در زمان عمل شد کادر پزشکی مسئولیتی ندارد، قبول کردند تا عمل را بدون بیهوشی و بدون تزریق خون انجام دهند.
در میان پزشکان حاضر در اتاق عمل شخصی حضور داشت که اعتقاد زیادی به کرامت مردان خدا نداشت و پیشتر درباره شیخ و کرامات او شنیده بود اما باور نمیکرد. او مدتها نیز در پی شیخ مجتهدی بود تا به چشم خود آثاری از او ببیند اما موفق نمیشد. این شخص شیخ را با نام جعفر آقا میشناخت و نمیدانست که آقای مجتهدی است.
تیم در اتاق عمل آماده میشود. شیخ همان پزشک را به کنار خود میخواند. پس دست او را گرفته، چند ذکر نادعلی میگوید و از خود میروند و موجب حیرت تیم پزشکی میشود.
پزشکان برای مطمئن شدن در محل جراحی خراشی ایجاد میکنند تا عکس العمل او را ببینند. او هیج عکس العملی از خود نشان نداد. پس عمل دو ساعت طول کشید و بدون افت فشار و نیاز به خون و بیهوشی به پایان رسید. پس از اتمام عمل شیخ به اتاق منتقل میشود. همان پزشک در حال گرفتن فشار خون بودند و متعجب از صحنهای که در اتاق عمل مشاهده کرده بودند. در همان حین یکی از همراهان شیخ وارد میشود و میگوید: دیدید جعفر آقا به بیهوشی و خون نیاز نداشت و انسان فوق العادهای است؟! حساب مردان خدا از دیگران جداست. آن جا بود که پزشک متوجه شد ان فرد جعفر آقایی است که به دنبالش بوده است.