در اثبات نیاز به امام در هر عصر و زمانی، همچون عصر حاضر که وجود امام مهدی عجل الله فرجه الشریف امری ضروری است و از اهم امور به شمار میرود به روایتی جالب که در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» به عنوان یکی از مصادر مهم حدیثی در حوزه مهدویت آمده است اشاره میکنیم. در واقع گاه برخی بر این باورند که انسانها به راهنما و امامی نیاز ندارند و با وجود عقل میتوان تمامی مشکلات را حل کرد. اگر چه عقل و به کارگیری آن بسیار مهم است اما کافی نیست و وجود راهنمایی معصوم که ولی خداست برای پیمودن طریق سعادت و گام نهادن در آن ضروریترین امر به شمار میرود.
و حال شرح روایت:
اثبات نیاز به امام توسط هشام از یاران امام صادق (ع)
در روزی از روزها که هشام در نزد امام صادق علیه السلام حضور داشت؛ امام رو به هشام نموده و فرمود: ای هشام! هشام پاسخ داد: لبیک یابن رسول الله. حضرت فرمود: آیا درباره گفتگویی که با عمرو بن عبید داشتی چیزی نمیگویی؟!
هشام گفت: فدای شما شوم ای پسر پیامبر خدا (ص). من شما را والا و بزرگ میدانم و در مقابلتان زبانم حرکت نمیکند و خجالت میکشم.
امام فرمود: چون که شما را به امری فرمان دادم آن را به جای آورید.
هشام گفت: خبری درباره عمرو بن عبید و جلوسش در مسجد بصره به من رسید. پس بر من سخت آمد. تصمیم گرفتم که به بصره بروم. حرکت کرده و راهی بصره شدم. در روز جمعه به مسجد شهر رفتم. خود را در حلقهی بزرگ و در برابر عمرو بن عبید دیدم که مردم در حال سوال پرسیدن از او بودند. جلو رفتم و در اولین صف و نزدیک به عمرو دو زانو نشستم و گفتم: ای عالم! من شخص غریبی هستم آیا رخصت میدهی که از تو سوالی کنم؟ عمرو گفت: آری. من نیز گفتم: آیا چشم داری؟ عمرو متعجب رو به من کرد و گفت: این چه سوالی است، آنچه را که میبینی چطور از آن سوال میکنی؟!
گفتم: پرسش من این چنین سوالاتی است. عمرو گفت: بپرس، هر چند سوال تو احمقانه باشد. پس گفتم: جوابم را در این مسائل بده:
آیا چشم داری؟ عمرو گفت: آری. من گفتم که با آن چه میبینی؟ عمرو گفت: رنگها و افراد را.
پرسیدم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ عمرو جواب داد: بو را با آن حس میکنم.
در ادامه گفتم: زبان داری؟ با آن چه میکنی؟ عمرو نیز جواب مثبت داده و گفت: با آن سخن میگویم.
باز سوال کردم: آیا گوش داری؟ عمرو گفت: آری. گفتم که با آن چه میکنی؟ گفت که صداها را با آن میشنوم.
در ادامه درباره دستها و پاهای او نیز پرسیدم و کاربرد آنها را از او سوال کردم. عمرو بن عبید نیز پاسخگو بود سپس پرسیدم: دهان داری؟ عمرو گفت: آری. گفتم که با آن چه میکنی؟ عمرو پاسخ داد: غذاهای مختلف را با آن میچشم. پس از قلب پرسیدم به او گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: آری. گفتم که با آن چه میکنی؟ گفت: با آن دریافت این اعضا را تمیز میدهم. پس گفتم: این اعضا مگر بی نیاز از قلب نیستند؟ عمرو گفت: خیر. گفتم چرا اینگونه است در حالی که آنها صحیح و سلامت هستند؟
عمرو بن عبید گفت: پسر جان!این اعضا چون که در چیزی که دریافت کردهاند از بو و مزه و … تردید کنند آن را به قلب ارجاع میدهند و به واسطه آن به یقین میرسند.
پس گفتم: آیا خداوند متعال قلب را برای زدودن شک اعضا قرار داده است؟ عمرو گفت: آری. گفتم: باید قلب باشد و الا اعضا به یقین نمیرسند؟ عمرو تائید کرد.
پس گفتم: ای ابا مروان! خدای متعال اعضای بدنت را بدون امام نگذاشته است تا صحیح را صحیح دانسته و تردید را برطرف کند؛ ولی تمامی خلایق را در حیرت و تردید و اختلاف رها کرده و امامی برایشان قرار نداده تا تردیدشان را برطرف کند؟
عمرو ساکت شد و جوابی به من نداد. سپس رو به من کرد و گفت: آیا تو هشامی؟ گفتم: نه. گفت: آیا با او همنشین بودهای؟ گفتم: نه. پس گفت: اهل کجایی؟ گفتم: کوفه. پس گفت: تو همان هشام هستی. من را کنار خود نشاند و تا زمانی که از کنار او برنخواستم، سخنی نگفت.
حضرت صادق علیه السلام خندید و پس از آن فرمود: ای هشام این استدلال را چه کسی به تو یاد داد؟ هشام گفت: ای پسر رسول خدا بر زبانم جاری گشت. امام فرمود: ای هشام! به خداوند قسم این در مصحف ابراهیم و موسی مکتوب شده است.