ابراهیم خلیل الله (ع) از جمله پیامبرانی است که در قرآن کریم نامش صراحتا بیان گردیده و سورهای نیز به نام او برای بیان برشی از زندگانی پُر حادثهاش در این کتاب آسمانی که سراسر درس است و آموزههایی برای بهتر زیستن، آمده است. حضرت ابراهیم (ع) در نوجوانی به پیامبری رسید و در تمامی عمر خویش از هیچ کار و تلاشی برای هدایت خلق الله به پرستش خدای یگانه و دوری و برائت جستن از بت پرستی فروگذار نکرد. او همانند دیگر رسولان سختیهای بسیاری در این راه کشید و توسط خداوند به ابتلائات زیادی دچار شد که از جمله این آزمونها میتوان به گرفتار آمدن در آتش نمرود، مأمور شدن برای ذبح فرزند برومند و جوان خود، هجرت از شهر و دیار خویش، جدا شدن از زن و فرزند و رها کردن آنها در سرزمینی بی آب و علف اشاره کرد. در مطالب پیشین [1] و در شرح بخشی از زندگی این نبی اولو العزم که برگرفته از آیات قرآن کریم است، تا آنجا بیان شد که ابراهیم (ع) پس از سپری کردن دوران کودکی به دور از خانه و خانواده به سبب تهدید نمرود بر کشتن کودکان و نوزادان پسر، در نوجوانی و در حالی که بدن ورزیدهاش سن او را بیشتر نشان میداد به شهر باز میگردد. او زمانی که قدم در شهر میگذارد با بت پرستی مردم رو به رو میشود، پس به شیوههای مختلفی اشتباه بودن کارشان را به آنان نشان میداد اما هیچ کس به حرف و گفتههای او گوش نمیداد.
ابراهیم علیه السلام در همان سالها به رسالت مبعوث شد و از سوی خداوند مأمور گردید تا مردم را هدایت نماید، پس تصمیم گرفت در آغاز، دعوت خویش را از آزر که سرپرست وی بود آغاز کند. در روزی از روزها به نزد آزر رفته و با او به گفتگو مینشیند اما آزر به جای آنکه سخن ابراهیم را بپذیرد او را تهدید نمود. تهدید آزر کارساز نبود و مخالفت ابراهیم با بت پرستی در سرزمین بابل پیچید و به گوش نمرود رسید، نمرود او را فراخواند و به مناظره با او پرداخت اما هنگامی که مشاهده کرد از جواب به سوالات او باز خواهد ماند تصمیم گرفت که برای جلوگیری از رسوایی موقتا از مخالفت کردن با او دست بردارد و در فرصت و زمانی درست انتقام بگیرد …
شکسته شدن بتها به دست ابراهیم
حضرت ابراهیم (ع) به شیوههای مختلفی مردم قوم را به یکتاپرستی دعوت می کرد اما کار او هیچ گونه اثری بر آنها نداشت و بسیاری از مردم به سبب هراسی که از نمرود داشتند به او رو نمیآوردند.
ابراهیم به این فکر میکرد که چگونه آنها را که در تمام عمر خویش بتها را پرستیدهاند به یکتاپرستی سوق دهد. پس تصمیم گرفت که این بار از درِ اخطار وارد شود تا شاید این عمل کار ساز شود. او با قاطعیت هر چه تمامتر آنان را تهدید کرد که در نبودشان نقشهای برای از میان برداشتن بتهایشان خواهد کشید [2]. در واقع او در پی فرصتی بود تا نقشهاش را عملی سازد.
مردم بابِل هر ساله در زمانی مشخص جشن و عیدی را در خارج از شهر برگزار می کردند و تمامی افراد شهر به جز بیماران در آن شرکت کرده و به عیش و نوش مشغول میشدند. زمان این جشن فرا رسید و همهی مردم به خارج از شهر رفتند. از ابراهیم نیز خواسته شد که با آنان به جشن آمد و خوش بگذراند، اما ابراهیم (ع) گفت که من بیمارم و نمیتوانم در این جشن شرکت کنم و از شهر خارج شوم (ممکن است در اینجا سوال شود که چرا ابراهیم (ع) دروغ گفته است؟ آیا او میتوانست دروغ بگوید؟! باید گفت که حضرت ابراهیم قصدش دروغ گفتن نبوده چون که به شیوه قوم خویش صحبت کرده است و آن سخن را به بهانه ای ماندن در شهر بیان نموده بود).
شهر بابِل خلوت شد، پس ابراهیم فرصت را غنیمت شمرد و به عبادتگاه آنان که محل قرار گیری بتهایشان بود رفت. او مشاهده کرد که بتها در کنار هم گذاشته شدهاند و بتی بزرگ در صدر آنان دیده میشود و خوراکی های بسیاری رو به روی تمامی آنها قرار داده شده است. در واقع مردم شهر پیش از خروج غذاهایی را در معبد و رو به روی بتها میگذاشتند تا هم خدایانشان در جشن با آنان شریک باشند و هم اینکه در زمان بازگشت از جشن از این غذاهای متبرک تناول کنند.
ابراهیم با تمسخر رو به بتها کرد و گفت: چرا غذا نمیخورید؟ چرا سخن نمیگویید؟ سپس خود در جواب گفت: سنگهای تراشیده چطور حرف بزنند!
ابراهیم علیه السلام با تبری که به همراه خویش برده بود تمامی بتها به جز بت بزرگ را شکست و در آخر تبر را در دست بت بزرگ قرار داد و از معبد خارج شد.
برآشفته شدن مردم و محاکمه ابراهیم (ع)
مردم پس از جشن به شهر برگشتند و مستقیم برای خوردن غذاهای متبرک و سر زدن به خدایان خود راهی معبد شدند که ناگهان با خُرد و درهم بودن بتهایشان رو به رو شدند. آنها که از این اتفاق سخت برآشفته بودند به دنبال کسی میگشتند که این عمل توهین آمیز را نسبت به خدایانشان روا داشته است. در همان حین برخی از آنان به یاد ابراهیم افتادند و گفتند که او همواره به بتها توهین میکند و ما گمان میکنیم که او این کار را انجام داده است.
خبر توهین و تعرض به خدایان، به حاکم آن سرزمین رسید، پس به مأموران دستور داد که ابراهیم را دستگیر و برای محاکمه در برابر مردم حاضر کنند. همچنین امر کرد آنهایی که به گوش خود توهین و عیب جویی ابراهیم را شنیده بودند، حاضر گشته و شهادت دهند.
ابراهیم به نزد نمرود آورده شد، نمرود به او گفت که آیا تو بتها را شکستهای؟ ابراهیم گفت: این کار را بت بزرگ که تبر به دست اوست انجام داده است، شما میتوانید از دیگر خدایانتان که بر این عمل گواه هستند، بپرسید.
این سخن ابراهیم سب شد که آنان به اشتباه و لغزش خود در پرستش بتهایی که قادر به سخن گفتند نیستند، پی برده و اعتراف کنند و برخی از آنها به یکدیگر بگویند که با عبادت این خدایان به خود ستم نمودهاید. اما سر به زیر انداخته (وجدان را به کلی فراموش کرده) دوباره مناقشه با ابراهیم را از سر گرفتند و گفتند: تو می دانی که اینها سخن نمیگویند. ابراهیم در جوابشان گفت: آیا به غیر از خدا چیزی را عبادت میکنید که نه سودی برایتان دارد و نه ضرر و زیانی به شما میرساند؟! اُف بر شما و بر آنچه که عبادت میکنید، آیا تعقل نمیکنید (عقلتان را به کار نمیبندید).
نمرودیان که از پاسخ به ابراهیم باز مانده بودند، همچنین نمیتوانستند برای او حکمی صادر کنند از مناقشه و مناظره با او دست کشیده و با یکدیگر به مشورت پرداختند تا حکم و مجازاتی برایش در نطر بگیرند. در نهایت و از ترس رسوایی تصمیم گرفتند او را در آتش بسوزانند (گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری نمایید اگر که از شما کاری بر میآید [3]).
گلستان شدن آتش بر ابراهیم خلیل الرحمان
تصمیم بر این شد که ابراهیم به سبب یکتا پرستیاش و توهین و شکستن بتها در آتش افکنده شود. پس نمرودیان مشغول جمع آوری هیزم شدند.
نمرودیان از اقصی نقاط سرزمین بابِل در طی روزهای متوالی هیزم و چوب بسیاری جمع کردند به گونهای که کوهی از هیزم ایجاد شد. سپس آنان در زمینی هموار دیواری ایجاد کردند و هیزم را آتش زدند (بیان شده که شعلههای آتش به اندارهای بوده اند که هیچ پرندهای نمیتوانست از بالای آن بگذرد).
همچنین برای نمرود جایگاه بلندی را مهیا کردند تا بتواند به تماشای سوختن ابراهیم بنشیند. آتش به اندازهای سوزان بود که هیچ کس نمیتوانست به آن نزدیک شود پس برای انداختن ابراهیم در آتش از منجنیق استفاده کردند. آن ها ابراهیم علیه السلام را در منجنیق قرار دادند. در کتب تاریخی و روایی آمده است که تمامی کائنات در آن هنگام به جوش و خروش آمدند و از خداوند خواستند که او را از آتش نجات دهد و معترض بودند. اما خداوند به آنان فرمود که اگر بندهام مرا بخواند اجابتش میکنم و در وقت نیاز دستش را میگیرم.
بیان شده که ملائک مقرب یکایک به نزد ابراهیم آمده و از او می خواستند اگر که بخواهد کاری کنند تا او در آتش نسوزد اما او در جواب آنان فرمود که خدا مرا کافی است و همین که او مرا میبیند بس است. در واقع ابراهیم (ع) با توکل به خدا، اطمینان و یقین با صورتی شاد که عجزی در آن نمایان نبود زیر لب گفت: ای خدای بزرگ، ای خدای بی همتا که نه پدر کسی می باشی و نه فرزند کسی، و نه نظیر و مانندی داری، به لطف و کَرم خویش من را از آتش رها ساز [4].
ابراهیم به سوی آتش شعله ور و سوزان پرتاب شد، صدای خندهی نمرودیان که نشان از پیروزیشان بود بلند شد و ابراهیم در دل آتش جای گرفت. اما مگر میشود خدا صدای بندهی مخلص خویش را بشنود و جوابی ندهد؟
خداوند در همان لحظه به آتش فرمان داد: ای آتش! سرد و سلامت شو بر ابراهیم [5]
و آتش به اذن پروردگار به گلستان تبدیل گشت.
منابع:
[1] مطالب گفته شده با عنوانهای «برشی از زندگانی ابراهیم خلیل الله (ع) – بخش اول» و «برشی از زندگانی ابراهیم خلیل الله (ع) – بخش دوم» در دسترس میباشند.
[2] برگرفته از سوره انبیاء، آیه 57
[3] سوره انبیاء، آیه 68
[4] الخصال، ص 388
[5] برکرفته از آیات 52 تا 68 سوره انبیاء
- تلاوت ترتیل آیه 69 سوره انبیاء – استاد سعد الغامدی
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ
(سرانجام او را به آتش افکندند؛ ولی ما) گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!»