خالد بن سنان عبسی و مردمی که ایمان نیاوردند!

خالد بن سنان عبسی

خالد بن سنان عبسی از افرادی بود که در زمان فترت (دوره ای میان نبوت حضرت عیسی علیه السلام و رسول خدا (ص)) زندگی می کرد. خالد حنیف بود و بر اساس قول برخی از افراد نبی بوده است. طبق روایتی از رسول خدا او پیامبری بود که قومش او را ضایع ساخته اند. همچنین در منابع پیش از اسلام به نار الحرتین شهرت داشت و از سوی الله تعالی مامور بود آتشی را که اعراب پرستش می کردند از میان بردارد… در این مقاله قصد داریم بخشی از زندگانی او را به شکل داستان گونه با رعایت اصل نقل که برگرفته از باب سی ام جلد چهاردهم بحارالانوار است و با اضافات که زائیده ذهن نویسنده است را به نگارش در آوریم، بخشی که به مرگ او و ایمان نیاوردن قوم می انجامد

خالد بن سنان و قومی که ایمان نیاوردند …

سال ها از مبعوث شدن و به معراج رفتن عیسی مسیح علیه السلام می گذشت و «احمد» پیامبری که مژده رسالتش در انجیل آمده بود، مبعوث نشده است. این امر سبب شده بود که گروه هایی به بیراهه رفته و غیر خدا را بپرستند. یکی از آن اقوام قومی بودند که در سرزمین عبس زندگی می کردند. خالد بن سنان عبسی نیز اگر چه از آن قوم بود اما حنیف مسلک و مذهب بود و خدا را پرستش می کرد. او که می دید قومش مسیر غلطی را در پیش گرفته اند از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کرد و مردم قوم خود را به یکتاپرستی فرا می خواند. در آن سرزمین آتشی عظیم به نام «نارالحرتین» در زمان خاصی افروخته می شد. این آتش به دلیل عظمت و گسترده بودنش هر آنچه از کنارش عبور می کرد یا در کنارش قرار می گرفت را می بلعید و نابود می ساخت. این آتش باعث آزار و اذیت قوم شده بود. پس خالد بن سنان به آن قوم گفت: آیا اگر که من آتش را از شما بستانم ایمان می آورید؟! آن ها جواب دادند: آری که ایمان می آوریم.

آرامگاه خالد بن سنان عبسی
آرامگاه خالد بن سنان عبسی

آتش شعله ور شد و خالد به استقبال او را رفت. او با یاری الله تعالی آتش را به سوی غاری هدایت کرد و آن را وارد غار کرد[1]. خالد خود نیز وارد غار شد. مردم در کنار دهانه غار منتظر ماندند تا خالد بن سنان از آن خارج شود. اما او بیرون نیامد و اهالی آن سرزمین گمان کردند که او هیچ گاه بیرون نمی آید. اما او ناباورانه بیرون آمد در حالی که می گفت: این از این کار و انجام همه این کارها از سوی خداوند صورت می پذیرد. او در ادامه گفت: خب حال به من ایمان می آورید؟ مردم سرزمین عبس گفتند: خیر.

پس رو به آن ها کرد و گفت: من در فلان روز می میرم. پس آن وقت که از دنیا رفتم من را دفن کنید. آن هنگام گله ای از خرهای وحشی که پیشاپیش آنان خری وحشی و دُم کوتاه قرار دارد به سمت قبرم حرکت می کنند و بالای قبرم می ایستند. پس در همان وقت قبرم را نبش کنید و هر چه دوست دارید از من بپرسید و بخواهید.

مدتی گذشت و همچنان قوم عنود حرف های خالد بن سنان را گوش نمی دادند. روز مرگ خالد فرا رسید. او را دفن کردند. مردم منتظر بودند ببینند طبق پیش بینی او گله خران وحشی به سمت قبر او می آیند یا نه که ناگهان گله خران به سمت قبرش آمده و بالای آن ایستادند. برخی از افراد حاضر گفتند: خب بیایید نبش قبر کنیم. در این میان گروهی دیگر مخالفت کردند. آن ها گفتند: زمانی که خالد بن سنان زنده بود کسی به او ایمان نیاورد. حال و بعد از مرگش به او ایمان می آورید؟! اگر که آن را نبش کنید موجب ننگ شما می شود. پس همه موافقت کرده و او را در قبر خود رها کردند[2]

منابع:

[1] در جایی دیگر به جای غار، چاه گفته شده است.

[2] روضه الکافی، 342 و 343

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *