رویای صادقه مهدوی، رویایی است که باعث شد شیخ ابراهیم بینایی خود را پس از سال ها ندیدن، به دست آورد. آن رویا چه بود و او در رویای خود چه کسی را دید؟ حکایت شفا یافتن شیخ ابراهیم در العبقری الحسان ذکر شده است ما نیز در این مطلب گذری به آن کرده ایم. پس همراهمان باشید.
شیخ ابراهیم وحشی شخصی روشندل از طایفه رماحیه بود. او هر سال زمستان را در نزد طایفه خود می ماند و تابستان را به نجف می رفت. در نجف نیز هر شب به زیارت حرم امیر المومنین علی علیه السلام می رفت و تا آخر شب در حرم می ماند. در واقع او پیش از باز شدن درب حرم در پشت درب انتظار می کشید.
در شبی از شب های تابستان میان شیخ ابراهیم و اهل خانه جر و بحث شد. این جر و بحث باعث شد تا او حوصله رفتن به حرم را نداشته باشد. پس در خانه دعای توسلش را خواند و به رخت خواب رفت.
او در خواب دید که در حرم امام علی (ع) است و حرم کاملا روشن است اما شمع و چراغی مشاهده نمی کرد. در همان حین دید که ضریح نیز در جای خود نیست و از مکان دو انگشت مبارک امام (بخشی است که بر روی قبر امام قرار دارد و به معجزه ای ربط دارد که از ایشان ظاهر شده است) روشنایی بیرون می آید. پس آهسته به سمت صندوق قبر مطهر رفت و دست بر روی آن گذاشت و سر خود را خم کرد و نگاهی انداخت. او دید که کرسی قرار داده شده است و حضرت بر روی آن نشسته اند و نوری که به بیرون ساطع می شود از صورتشان است. پس خود رو به پای حضرت انداخت و چون دستش به دست حضرت می رسید، امام سه بار بر دست او دست کشید و در ادامه فرمود: تو پاداش شهید را داری.
آقا شیخ ابراهیم از خواب بیدار شد. چشم او هنوز هم نمی دید. پس تاسف خورد که چرا دست مبارک حضرت را بر چشم خود قرار نداد.
آن روز گذشت و شبی تازه شروع شد. شیخ ابراهیم دوباره دعای توسل را خواند و به رختخواب رفت. او این بار خواب دید که در صحرایی قرار دارد. در آن صحرا گروهی حدودا سیصد نفر به فرماندهی یک نفر به سمتی می روند. ناگهان آن کس که جلوتر بود ایستاد. بقیه نیز به تبعیت از او ایستادند و قامت بسته و به امامت آن شخص مشغول نماز شدند. شیخ که چنین دید خود نیز وارد صف نماز شد. زمانی که نماز تمام شد اسبی آوردند و شخصی که جلودار بود سوار آن شد و تند رفت. پس من سوال کردم آن شخص کیست؟ به شیخ گفتند که تو پشت سر او نماز خواندی اما او را نشناختی! آقا شیخ ابراهیم جواب داد: من تازه رسیدم و نمی دانم. پس به او گفتند که آن شخص حضرت حجت ابن الحسن (عج) است. شیخ چشم خود را فراموش کرد و فریاد زد: ای پسر رسول خدا (ص) آیا من از اهل بهشت هستم یا اهل جهنم؟ آن حضرت نظری به شیخ نموده و تبسم کردند. در همین حین شیخ به سمت حضرت رفتند. امام مهدی (عج) سه مرتبه دست بر سر و چشم شیخ کشیدند و فرمودند: از اهل بهشت هستی.
شیخ از خواب بیدار شد. او مشاهده کرد که آبی بسیار غلیظ از چشم او خارج شده و صورتش را خیس می کند. او از این امر تعجب کرد چرا که چشم او همواره خشک بود و هیچ گاه نم نمی داد. پس آب را پاک کرد و سر از زیر لحاف بیرون آورد. در آن هنگام او دید که ستاره ای از روزنۀ خانه او دیده می شود و چشمش بینا شده است[1]
منبع:
[1] برکات حضرت ولی عصر (خلاصه ای از عبقری الحسان)، ج 2، ص 178 – سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر