داستانی از زندگانی پیامبر (ص) – شهادت دادن ام علاء انصاری

داستانی از زندگانی پیامبر (ص) – شهادت دادن ام علاء انصاری

شهادت دادن ام علاء انصاری داستانی از زندگانی پیامبر (ص) است که در کتاب «داستان راستان» آیت الله مطهری به آن اشاره شده است. به جهت زیبا بودن داستان و وجود آموزه‌ای مهم در آن، قصد داریم به نگارش آن بپردازیم. پس با ما باشید.

چندین سال از هجرت پیامبر (ص)، یاران و دیگر مسلمانان مکه می‌گذشت. حال مسلمانان شهر مدینه به دو گروه تقسیم شده بودند. گروهی انصار بودند و گروهی دیگر مهاجر. انصار که اهالی مدینه بودند و مهاجرین آن گروه از مسلمانانی هستند که خانواده و اموال خود را در شهر مکه رها کرده و به شهر مدینه آمده‌اند. گروه دوم از خود چیزی نداشتند و در شهر مدینه بی کس بودند. اما غربت و بی کسی آن‌ها را آزار نمی‌داد. آنان عاشقانی دلباخته بودند که به شوق اسلام و رسول خدا (ص) دست از ثمره یک عمر زندگی کشیده بودند. همچنین انصار در کمک به آن‌ها از چیزی دریغ نمی‌کردند. آن‌ها را همچون عضوی از اعضای خانواده خود می‌دانستند و شریک خانه و مال خود کرده بودند و حتی آن‌ها را مقدم بر خود می‌دانستند.

داستانی از زندگانی پیامبر (ص) – شهادت دادن ام علاء انصاری
داستانی از زندگانی پیامبر (ص) – شهادت دادن ام علاء انصاری

عثمان بن مظعون از مهاجران بود. او در خانه یکی از اهالی مدینه زندگی می‌کرد. عثمان پس از مدتی بیمار شد. اهالی خانه از بیماری او ناراحت شده و به تیمار او مشغول بودند. یکی از آن افراد ام علاء انصاری بود. او یک زن مومنه بود که از همان آغاز با پیامبر خدا (ص) بیعت کرده بود. او با تمام توان از عثمان پرستاری می‌کرد. اما متاسفانه بیماری عثمان وضعیت خوبی نداشت و هر روز شدت می‌گرفت. او در نهایت از دنیا رفت.

اهل خانه از جمله ام علاء به ایمان عثمان پی برده بودند و می‌دانستند که او یک مسلمان واقعی بوده است. همچنین از میزان محبتی که رسول خدا (ص) به او داشت آگاهی داشتند. برای هر شخص عادی این دو مورد سند خواهند بود که به این امر شهادت دهد که عثمان در نهایت از اهالی بهشت است.

اهل خانه مشغول آماده سازی مقدمات کفن و دفن بودند که رسول خدا (ص) در زد و وارد شد. ام علاء در آن‌جا حضور داشت. او در همان حین به عثمان رو کرد و گفت: رحمت خداوند شامل حال تو شود ای عثمان. من هم اکنون شهادت می‌دهم که خدای متعال تو را در جوار رحمت خود بُرد.

این عبارات که بر زبان ام علاء انصاری جاری شدند، رسول خدا (ص) به او رو نمود و فرمود: تو از کجا متوجه شدی که خداوند عثمان را در جوار رحمت خویش برده است؟

ام علاء پاسخ داد:ای پیامبر خدا من همینطوری این عبارات را گفتم و گرنه اطلاعی ندارم و نمی‌دانم

داستان مذهبی
داستان مذهبی

پیامبر ادامه داد: عثمان به دنیایی قدم گذاشت که در آن تمامی پرده‌ها از جلوی چشم او بر داشته می‌شوند و البته که من در ارتباط با او امید ه خیر و سعادت دارم. اما لازم است به تو بگویم که من با این‌که پیغمبر هستم درباره خود و یا یکی از شماها چنین اظهار نظری نمی‌کنم.

ام علاء پس از این دیدار دربارۀ هیچ شخص دیگری چنین بیان نکرد. در واقع اگر که کسی می‌مرد و از او درباره آن شخص سوال می‌کردند، او می‌گفت که تنها خدا می‌داند آن شخص در حال حاضر در چه حالتی است.

مدتی از مرگ عثمان گذشته بود که ام علاء او را در خواب می‌بیند. او میبیند که نهری از آب جاری به عثمان تعلق دارد. پس بعد از آن‌که بیدار شد به نزد پیامبر رفت و خواب خود را بازگو کرد. حضرت فرمود: آن نهر عمل عثمان است که همواره در حریان است[1]

منبع:

[1] صحیح بخاری، ج 9، ص 48

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *