شعر مهدوی – شعری در وصف امام مهدی (عج)، غیبت و انتظار

یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد

در فراق امام مهدی ارواحنا له الفداء شاعران بسیاری شعر سروده‌اند. تمامی این اشعار با عنوان شعر مهدوی شناخته می‌شوند زیرا تماما در ارتباط با حضرت،دوران غیبت، دوری از ایشان و زمان ظهور گفته شده‌اند. خواندن این اشعار خالی از لطف نخواهد بود. از این رو تصمیم گرفتیم تا در این مطلب به نشر برخی از این اشعار بپردازیم.

برای شروع نیز شعر مهدوی که مرحوم آیت الله بهجت پیش از رحلت سروده بودند را به نگارش در می‌آوریم.

شعر مهدوی از مرحوم آیت الله بهجت

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشییم

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم.

حضرت مهدی (عج)
حضرت مهدی (عج)

شعری از محمد سعید میرزایی

کجاست جاي تو در جمله ي زمان که هنوز…
که پيش از اين؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قيد بگويم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که هميشه؟ که جاودان؟ که هنوز

سوال مي کنم از تو: هنوز منتظري؟
تو غنچه مي کني اين بار هم دهان، که هنوز…

چقدر دلخورم از اين جهانِ بي موعود؛
از اين زمين که پياپي… وآسمان که هنوز…

جهان سه نقطه ي پوچي است، خالي از نامت
پر از «هميشه همين طور» از «همان که هنوز»

همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هيچ» نشستند از اين گمان که «هنوز»

ولي تو «حتماً»ي و اتفاق مي افتي!
ولي تو «بايد»ي اي حسّ ناگهان که هنوز

در آستان جهان ايستاده چون خورشيد
همان که مي دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقويم، پاره پاره شده
به جستجوي کسي، آن سوي زمان، که هنوز

شعر مهدوی از سید حمید رضا برقعی

آن صدایی که مرا سوی تماشا می‌خواند
از فراموشیِ امروز به فردا می‌خواند

آشنا بود صدا، لهجه زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت

هم‌نفس با من از آهنگ فراقم می‌خواند
داشت از گوشه ایران به عراقم می‌خواند

یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
می‌روم می‌روم از خویش به هر جا او هست

جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشوده‌ست مفاتیح به دست

رایحه رایحه با بوی خودش می‌خوانَد
خانه دوست مرا سوی خودش می‌خوانَد

خانه دوست که از دوست پر از خاطره است
خانه دوست که نام دگرش سامره است

آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟

وطن آن‌جاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آن‌جا که در آن خانه محبوب من است

سامرا! خانه محبوب من! از او چه خیر؟
از دل‌آرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟

ما همه غرق سکوتیم تو این‌بار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو

سایه روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا

به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند

قَسَمت می‌دهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟

آخرین مرتبه کی راهی میقات شده‌ست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شده‌ست؟

خسته از فاصله‌ام با منِ بی‌تاب بگو
با من از گریه او در دل سرداب بگو

یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد

سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟

حرمت ساحل آرام‌ترین امواج است
این گدا سامره‌ای نیست، ولی محتاج است

از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان

ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ

رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد

آن‌چه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر

تو فقط چاره هر دردی و برمی‌گردی
وعده بی برو برگردی و برمی‌گردی

روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آن‌چه شکسته‌ست، قفس خواهد بود

از سر مأذنه کعبه اذان می‌خوانیم
قبله کج شده را سوی تو می‌چرخانیم

هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست

تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست

می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد

شعری از سعید بیابانکی

بیا که آینه‌ی روزگار، زنگاری است
بیا که زخم زبان‌های دوستان کاری است

به انتظار نشستن در این زمانه‌ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده‌ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب‌ها و چه تندیس‌های زرینی
گرفته‌ایم به نامت که کنج انباری است!

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه‌ی ما در هوای طره‌ی تو
“چه جای دم زدن نافه‌های تاتاری است”

مولای من! در فراق تو همه شاعر می‌شوند. در فراق تو که «حتما»ی. در فراق تو که باید حضورت با ظهورت قابل لمس‌تر باشد. مولای ِ جان در این دوران که حلال نکوهش می‌شود و حرام ستوده، بیش از هر زمان دیگری غیبت تو احساس می‌شود و ناراحتمان می‌کند. عزیر دل‌ها، آیت خدا، زودتر بیا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *