غلامی به نام جون بن حوی

نام جون بن حوی میان شهدای کربلا

به او جون می‌گفتند، جون بن حوی! آفریقایی تبار بود و سیاه چرده. او را علی علیه السلام، امیر تمامی مومنان خرید و به جندب بن جناده الغفاری یا همان ابوذر که یکی از صحابه بزرگ پیامبر (ص) به شمار می‌رفت، بخشید و این آغازی برای سرنوشت شیرینش بود. سرنوشتی که به کربلا و شهادت در مسیر اسلام و در رکاب اباعبدالله انجامید.

جون بن حوی در رو عاشورا
جون بن حوی در رو عاشورا

جون بن حوی در ابتدا غلام فضل بن عباس ین عبدالمطلب بود. در روزی از روزها حضرت علی (ع) او را از فضل خرید و سپس به ابوذر غفاری که در روستایی به نام ربذه در اطراف مدینه به جهت تبعید روزگار می‌گذارند، بخشید. جون به همراه ابوذر به ربذه رفت و تا آخر عمر ابوذر اوامر او را اجرا می‌کرد تا آن‌که در سال 32 قمری، ابوذر غفاری وفات یافت. وفات ابوذر باعث شد که جون تصمیم به برگشت بگیرد. او به مدینه و به نزد علی (ع) رفت و اظهار کرد که می‌خواهد در کنارشان و در خدمت آنان باشد، حضرت نیز با جان و دل پذیرفت.

سال‌ها گذشت جون بن حوی در تعمیر و آماده سازی اسلحه مهارت خاصی داشت و همین امر باعث می‌شد در این بخش از او کمک گرفته شود. جون پس از حضرت علی (ع) در خدمت امام حسن مجتبی و پس از او به خدمت امام حسین علیهم السلام در آمد.

اواخر سال 60 قمری بود. برای حسین بن علی از سوی کوفیان نامه‌هایی برای بیعت آمده بود. امام تصمیم گرفت که پس از انجام اعمال حج به سوی عراق و شهر کوفه برود. پس اهل و عیال خود را برای سفر آماده کرد. جون بن حوی هم همراهی کرد. آنان از مدینه به مکه رفتند. در آن‌جا حضرت حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی عراق حرکت کرد. حرکتی که به واقعه‌ای جانکاه عاشورا انجامید.

جون بن حوی و روز عاشورا

شب دهم محرم شده بود. جوی بن حوی با آن که سن زیادی داشت اما همچنان به امر اسلحه سازی مشغول بود. روز دهم شد. یاران یکایک برای نرد اذن میدان می‌گرفتند. جون به حوی نیز به نزد امام حسین (ع) آمد و گفت: امام من رخصت دهید که به میدان بروم. اما امام گفت که تو مجبور به جنگ نیستی. خود را به زحمت نیانداز چرا که تو برای ایام عافیت همراهمان آمدی.

نام جون بن حوی میان شهدای کربلا
نام جون بن حوی میان شهدای کربلا

جون اما نپذیرفت؛ او در پاسخ به امام خود گفت: اگر چه حسب و نسبی بزرگی ندارم، اگر چه بوی ناخوشی دارم و سیاه چرده هستم اما تمایل دارم که به رو سفید شده و به بهشت بروم پس از شما جدا نمی‌گردم مگر این‌که خون سیاه من با خون‌هایتان آمیخته شود. امام حسین (ع) پس از شنیدن سخنان جون، با رفتنش به میدان نبرد موافقت کرد.

جون به میدان پا گذاشت. او رجز خوانی کرد و با صلابت و عزمی راسخ توانست.25 تن از افراد دشمن را از پای در آورد و در نهایت به شهادت رسید.

امام حسین علیه السلام بر بالین جوی حاضر شد و برای او دعا کرد و فرمود: خداوندا روی او را سفید نما و بوی او را خوش گردان و با ابرار و نیاکان محشور نما و با محمد و آل محمد آشنا کن[1] .

در روایتی‌[2] آمده است که پس از عاشورا پیکر مطهر جون بن حوی بعد از ده روز از دفن شهدای کربلا در حالی که از آن بوی بسیار خوبی به مشلم می‌رسید پیدا شد و در پایین پای امام به خاک سپرده شد.

و السلام علی جون مولی ابوذر الغفاری …

منابع:

[1] اعیان الشیعه، 1403 ق، ج1، ص605

[2] بحار الانوار، 1403 ق، ج45، ص23 (روایت از امام باقر (ع) است)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *