در این نوشتار برخی از حکایتهای شنیدنی که توسط برخی از بزرگان به نقل از آیت الله بهجت (ره) ذکر شدهاند را به اقتباس برای بهره مندی شما بزرگواران نگارش نمودیم.
حکایتهایی شنیدنی به نقل از مرحوم آیت الله بهجت
- این حکایت توسط آیت الله تهرانی گفته شده است. ایشان نوشته بودند که آیت الله بهجت فرمودند: در دوره جوانیمان، شخص نابینایی بود که قرآن را باز میکرد و هر آیهای را که میخواستند، نشان داده و انگشت خویش را کنار آیه میگذاشت. من هم در آن دوران روزی بنا کردم که با او شوخی نموده و سر به سر او بگذارم، پس گفتم: فلان آیه کجا میباشد. آن مرد قرآن را باز نمود و انگشت خویش را بر روی آیه قرار داد. من گفتم: نه این چنین نیست! اینجا آیه دیگری میباشد. پس به من گفت: مگر کور هستی که نمیبینی؟!
- آیت الله شیری زنجانی در جایی گفتند: آقای بهجت روایت کردند: هنگامی که شیخ محمود حلی به نجف آمدند ما برای ملاقات با ایشان به خانهشان رفتیم و ایشان نیز برای امر بازدید (دید و بازدید) به خانه ما آمدند، زمانی که آیت الله خوئی متوجه شدند که شیخ حلی به خانه ما میآید، برای دیدار به خانه ما آمدند تا دید دیگری (از لحاظ معنوی) به ایشان نمایند. شیخ محمود حلی یک ساعت تاخیر نمودند و آقای خوئی به انتظار نشستند تا اینکه تشریف فرما شدند. آقای خوئی به شیخ حلی گفت: من دوست دارم تا از آقای حسنعلی نخودکی تعریف کنید تا اگر که ما بخواهیم برای اثبات عالم ماورائی دلیل و برهان بیاورم در کنار آیههای قرآن کریم و روایات از حالات یک فرد نیز بهره ببریم. پس شیخ محمود گفت: شیخ حسنعلی نخودکب مختصری از مطالب و عوالم را دارا بودند و اگر که شما به همین کارتان یعنی تربیت طلاب توجه نمایید، بیشتر خواهید توانست به اسلام خدمت کنید، تازه آقای شیخ نخودکی مرید یکی از شما بود (آیت الله بهجت آن شخص را آقای بروجردی گفتند).
- آقای قدس از شاگردان آیت الله بهجت میگفت: آقا همواره توصیه میکردند برای احیای شریعت نگذارید که سنتها فراموش شده و عرف یا بدعت جای آن را بگیرد. روزی ایشان گفتند: مرحوم حاج مرتضی طالقانی میفرمود: همراه با گروهی که علما نظیر آیت الله خوئی به افطاری دعوت بودند. زمانی که غذا آماده شد و همه بر سر سفره نشستند، حاج شیخ مرتضی طالقانی میگوید که در سفره نمک نیز پس غذا خوردن را شروع نمیکند در حالیکه بین محل آشپزی که احتمالا در خانهی دیگری بود با مجلس افطار فاصلهی زیادی بود. در هر صورت آقای طالقانی لب به غذا نمیزنند، بقیه افراد نیز به احترام ایشان غذا نخورند تا آنهنگام که نمک آورده شد. پس از پایان جلسه افطار و در زمان رفتن آیت الله خوئی رو به آقای طالقانی نمود و گفت: حضرت آقا اگر که تا به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که تا هنگامیکه نمک نخوردهاید، غذا تناول نکنید، در چنین مجالسی کمی نمک به همراه داشته باشید تا مردم منتظر نمانند. آقای طالقانی فوری دست در جیب کرد و کیسهی کوچک نمک را بیرون آورد و فرمود: با خود نمک به همراه آورده بودم اما میخواستم سنت اسلامی پیاده شده و ترک نگردد.
- حجت الاسلام قدس از شاگردان مرحوم بهجت در جایی دیگر چنین روایت کرد: در یکی از روزها مرحوم بهجت در ارتباط با بزرگواری و چشم پوشی ائمه اطهار علیهم السلام فرمودند: در حوالی نجف و در محل تلاقی دو رود دجله و فرات یک آبادی به نام «مصیب» وجود دارد. شخصی شیعی برای زیارت مولای متقیان حضرت علی (ع) از آنجا میگذشت و مردی از اهل سنت که در مسیر مرد شیعه خانه داشت همیشه زمان رفت و آمد او به جهت اینکه میدانست او به زیارت امام علی (ع) میرود تمسخر میکرد. حتی یک بار نیز به ساخت مقدس حضرت جسارت کرد و مرد شیعه ناراحت شد. پس به حرم رفت و با بی تابی و ناله گفت: تو که خود میدانی مخالف چه میکند و …
شب خواب حضرت را میبیند و در خواب نیز شکایت میکند. حضرت فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه کند در دنیا نمیتون او را کیفر کرد. پس مرد شیعی گفت: آری لابد بخه جهت جسارتهایی که میکند بر شما حق دارد؟! حضرت گفت: آری، او روزی در محل تلاقی دو رود دجله و فرات نشسته بود وبه فرات نگاه میکرد. به ناگاه جریان کربلا و منع آب به یادش آمد و در دلش گفت: عمر بن سعد کار خوبی انجام نداد که اینها را تشنه کشت، بهتر بود همه را آب میداد و سپس میکشت و یک قطره اشک از چشم او ریخت. بدین جهت است که بر ما دارای حق است که نمیتوانیم جزای او را بدهیم. مرد شیعی از خواب بیدار میشود و به آن محل بر میگردد. سر راه فرد سنی مذهب با او برخورد کرد و دوباره با استهزا گفت: آقا را دیدی و از طرف من پیام رساندی؟! مرد شیعی گفت: آره پیام را رساندم و پیغامی دارم. مرد سنی مذهب گفت: بگو که آن پیام چیست؟ مرد شیعی تمام آنچه که رخ داد را گفت. مرد سنی زمانیکه سخنان را شنید گفت: هیچ کس در آن زمان نزد من نبود و من این مورد را به کسی نگفته بودم. او که سر به زیر افکنده بود شهادتین را به همراه شهادت به ولایت و وصی بودن امیر مومنا علی (ع) بر زبان جاری کرد[1].
منبع: