ای زکریا! تو را مژده میدهیم به تولد فرزندی که نامش یحیی است و پیش از این برایش همنامی قرار ندادهایم[1]. در این مطلب، در راستای شناخت انبیاء الهی سرگذشت حضرت یحیی (ع) را به شکلی قصه گونه بیان خواهیم نمود
ولادت یحیی (ع)
زکریا (ع) به پیری رسیده بود. او و همسرش سالها بود که از خداوند فرزندی را طلب میکردند، اما نتیجهای حاصل نمیشد. آنها به آنچه که خداوند مقدر کرده بود راضی بودند اما نور امید در دل زکریا همچنان روشن بود. زکریا سرپرستی مریم (ع) را به عهده داشت، مریمی که به اراده خداوند و با نذر پدر و مادرش به خدمتگذاری مسجد بیت المقدس مشغول شده بود. او روزها را روزه بود و شبها را برای عبادت بیدار میماند و در پرهیزگاری و معرفت خداوند از احبار زمانه پیشی میگرفت. زکریا زمانیکه به دیدار مریم میرفت و او را در محراب عبادت میدید، غذاهایی ویژه در کنارش مشاهده میکرد که او را متعجب میساخت. در روزی از روزها تصمیم گرفت تا از مریم درباره این غذاها سوال کند. پس به نزدش رفت و گفت: ای مریم! این غذاها را از کجا آوردهای؟ مریم پاسخ داد:این از طرف خداوند است او به هر آنکس که بخواهد بدون حساب روزی میدهد.
سخن مریم درباره نعمات الهی، دیدن آن همه نعمتی که به او ارزانی داده شده و مستجاب شدن دعاهای او سبب شد تا زکریا تحت تاثیر قرار گرفته و امیدوار گردد، چرا که خدایی که میوهی زمستان را در تابستان عطا میکند، قطعا قادری است توانا که میتواند در پیری نیز به انسان فرزندی دهد.
پس با دلی سرشار از امید به خداوند عرض نمود: پروردگارا! از سوی خویش فرزندی طیب و پاکیزه عطایم کن، همانا تو شنوندهی دعایی.
طولی نکشید همانطور که در محراب مشغول عبادت بود، ملائکه الهی نوید فرزندی را به او دادند. زکریا علیه السلام گفت: پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود در حالی که پیر هستم و همسر من نیز نازا میباشد. فرشته وحی گفت که آری این چنین است اما پروردگار تو فرمود که این کار برایش آسان است. زکریا که میخواست قلب او از یقین سرشار گردد و ایمان او به مرحله شهود برسد از خداوند تقاضا کرد تا برای او نشانهای قرار دهد. حق تعالی پذیرفت و نشانهاش را سه روز سخن نگفتن با مردم جز به ایما و اشاره قرار داد. همچنین به شکرانه این نعمت بزرگ از او خواست تا فراوان او را یاد کرده و صبح و شام تسبیح گوید.
زکریا از محراب عبادت بیرون آمد و با اشاره مردم را متوجه نعمتی که خداوند به او ارزانی نموده، کرد. پس از مدت زمانی کوتاه همسر زکریا باردار شد و یحیی متولد شد.
این رخدادی که به معجزه میماند، شاید مقدمهای بوده برای آماده سازی اذهان مردم آن دوران برای تولد عیسی پسر مریم که به اذن پروردگار بدون آنکه پدری داشته باشد، متولد شد.
نبوت حضرت یحیی (ع)
یحیی (ع) در کودکی به پیامبری رسید و خداوند متعال در همان سنین کودکی به او عقل، درایت و هوش فراوانی عطا نمود. مقام یحیی در نزد خداوند بالا بود. او مروج دین یهود بود و زمانی که عیسی علیه السلام به پیامبری رسید، به او ایمان آورد و به ترویج مسیحیت که دین عیسی علیه السلام است، پرداخت. یحیی از زهد و پارسایی بالایی برخوردار بود و به سبب شرایط ویژهی زندگی که برای تبلیغ و تبیین احکام دین مسیحت مجبور به سفرهای پیاپی و طولانی بود، ازدواج ننمود و تمامی عمر خود را به معرفی دین خدا، هدایت انسانها و مبارزه با ستمگران زمانه پراداخت. مبارزهای که به شهادت او منجر شد.
شهادت حضرت یحیی (ع) به دست حاکم ستمگر
در عصر یحیی و عیسی علیهم السلام و در بیت المقدس فرمانروایی هوسباز زندگی میکرد که برادری داشت و آن برادر دختر بسیار زیبایی داشت. برادر پادشاه پس از مدتی از دنیا رفت و پادشاه هوسباز که نامش هیرودیس بود با همسر برادر خود ازدواج کرد. هوسبازی هیرودیس تمامی نداشت چرا که زیبایی برادرزاده چشم او را گرفت. او تصمیم گرفت با برادرزاده خود که مادر آن نیز در حال حاضر همسرش به شمار میرفت ازدواج کند. خبر این اتفاق به گوش یحیی (ع) رسید. یحیی صراحتا اعلام کرد که این کاملا با آنچه که در تورات آمده است تضاد دارد و فعل حرامی است. فتوای یحیی به گوش همه از جمله برادرزاده که حال او نیز به عشق عموی خود دچار شده بود، رسید. او کینهای بزرگ از یحیی به دل گرفت زیرا او را مانع رسیدن به هوس خود که ازدواج با عمو بود، میدانست. پس درصدد زدن ضربه و انتقام از او بود. ارتباط نامشروع عمو و برادرزاده بیش از پیش شد و عمو چنان دلداده دختر برادر خویش شد که به او گفت: هر آرزو و تمنایی که در دل داری را بگو تا برآورده سازم. دختر که همچنان به فکر انتقام از یحیی (ع) بود، گفت: تنها سر بریده یحیی را میخواهم چرا که او نام ما دو نفر را بر سر زبانها انداخت و مانع ازدواجمان است. او باعث شد مردم به کارمان اشکال گرفته و عیبجویی کنند.
پادشاه که در دیوانه هوس به برادرزاده خود شده بود، امر کرد طشتی از طلا برای او آماده کنند. سپس به جلادان خود دستور داد تا یحیی را بیاورند. جلادان نیز به دنبال یحیی رفته و او را به نزد پادشاه آوردند. پادشاه که در پی رسیدن به هوسهای خود بود، دستوری دیگر صادر کرد. او امر کرد که یحیی را در همانجا سر ببرند و سر بریده را در طشت طلا بگذارند. جلادان اطاعت امر کردند. پس سر یحیی علیه السلام بریده شد و در طشت طلا گذاشته شد. و این چنین بود که یحیی به شهادت رسید.
- آیه هفت سوره مریم- منشاوی- تحقیق
يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.
ای زکریا! ما تو را به فرزندی بشارت میدهیم که نامش «یحیی» است؛ و پیش از این، همنامی برای او قرار ندادهایم!
منبع:
[1] آیه 7 سوره مریم