در این مطلب به ادامه شرح داستان گونه آخرین نبرد یا همان غزوه پیامبر اکرم (ص) که در سال نهم هجری قمری رخ داد یعنی جنگ تبوک خواهیم پرداخت.
در مطلب پیشین گفته شد که کاروانی از شام برای تجارت به سرزمین حجاز و مدینه آمده بودند و با خود خبری مبنی بر اینکه سپاهی از رومیان در مرز میان شام و حجاز توسط امپراتوری آن زمان روم به نام هراکلیوس برای جنگ با مسلمانان مهیا شدهاند و طلایه داران سپاه در سرزمین تبوک اطراق کردهاند، آورده بودند. این خبر سبب شد تا رسول الله (ص) برای مقابله کردن با سپاه روم و قبل از آنکه پای آنها به سرزمین مدینه باز شود، امر به رفتن به سمت سرزمین تبوک کند. دستور حضرت برای جهاد که تکلیفی بر گردن تمامی مسلمانان بود، سبب شد برخی از منافقین چهرهی واقعی خود را نشان دهند و با آوردن بهانههایی چون دوری راه، نبود تجهیزات بسیار، قوی بودن دشمن و گرمای هوا دیگر افراد را از حضور در این نبرد منصرف کنند. در نهایت و با تبلیغات بسیاری که انجام شد، سی هزار نفر از مسلمانان آماده شدند تا با تجهیزاتی اندک نسبت به تعداد سپاهیان به سمت منطقه تبوک حرکت کنند. در این بین که پیامبر (ص) خود فرماندهی را برعهده داشت لازم بود برای خود جانشینی در مدینه مشخص کند چرا که مدت زمان بسیاری قرار است از مدینه دور باشد و منافقان بدون شک به دنبال فرصتی هستند تا کارشکنیهای لازم را انجام دهند و چه زمانی بهتر از وقت نبودن ایشان در شهر مدینه …
امیر مومنان (ع) و جانشینی پیامبر (ص) در جنگ تبوک
حضرت آنگاه که آماده رفتن شده بودند به امیر مومنان علی علیه السلام دستور دادند تا این بار به جای همراهی با ایشان در جنگ، به جای او و در مدینه بماند تا سرپرستی خانواده و خویشاوندان را بر عهده بگیرد (البته هدف رسول خدا (ص) فراتر از این بود زیرا با بودن علی (ع) در مدینه منافقان به سختی میتوانستند کارشکنی کنند). امام (ع) نیز اطاعت امر کرده و در مدینه ماندند. سپاه به سمت تبوک به راه افتاد اما پیش از خروج کامل از مدینه در منطقهای به نام «ثنیه الوداع» به دستور حضرت (ص) توقف کردند. پیامبر (ص) در این منطقه خطبهای ایراد نمودند.
ماندن امیر مومنان در مدینه برای منافقان بسیار سخت بود پس از هر فرصتی برای بیهوده و گزاف گویی و پایین آوردن شأن و منزلت ایشان استفاده میکردند. برخی میگفتند که حضرت (ص) از روی بی مهری به علی (ع) او را همراه خود به جنگ نبرده و فرموده در مدینه بماند، برخی نیز چون خود به سبب تن پروری، برداشت محصول را بهانه خود کرده بودند، گفتند که نرفتن امام به جنگ به سبب گرما، سختی راه و دوری آن میباشد. امام علی (ع) از این سخنان آزرده دل شد، پس جامه رزم به تن نموده و سلاح خویش را برداشته و برای خنثی سازی توطئه ای که در حال پا گرفتن بود به سمت سپاه پیامبر (ص) روانه شد. ایشان در ثنیه الوداع یا منطقه جُرف به رسول الله (ص) و سپاه اسلام رسید. زمانی که به دیدار پیامبر (ص) رفت از ایشان دلیل آنکه او را این بار و بر خلاف همیشه به همراه خود برای شرکت در غزوه نبرده بود، سوال کرد و سخنانی که منافقان گفته بودند را به حضرت (ص) انتقال داد. پیامبر اکرم (ص) پس از شنیدن سخنان، رو به امام علی (ع) کرد و گفت: برادر من به جای خود برگرد چون که مدینه اصلاح نمیپذیرد مگر با بودن من یا تو، پس تو خلیفه و جانشینم در میان خانوادهام، محل هجرتم (منظور شهر مدینه است) و قوم من هستی، آیا خشنود و راضی نیستی که تو نسبت به من به مانند هارون به موسی هستی جز اینکه پس از من پیامبری نمیباشد؟[1]. این سخن پیامبر (ص) چندین نکته مهم را در بر داشت اول اینکه صراحتا پیشوایی و امامت علی (ع) را بیان نمود، دوم اینکه او را به تنهایی از بین مردم برای جانشینی انتخاب نمود (برخی اظهار داشتهاند که علاوه بر حضرت علی (ع) افرادی نیز در مدینه به عنوان جانشین پیامبر (ص) مانده بودند در حالی که چنین نمیباشد، شیخ مفید در این باره میگوید چطور است که رسول الله (ص) در اکثر نبردهایی که حضور داشتند ابن ام مکتوم نابینا را جانشین خویش قرار میدادند بدون آنکه شخص دیگری به همراه او باشد اما همراه با علی (ع) افراد دیگری را جانشین قرار داده بود؟!!)، سوم ثابت نمودن فضیلت خاص و ویژه امام علی (ع) که هیچ کس در آن فضیلت با وی شریک نبود. چهارم اینکه تمام آنچه از منزلت برای هارون بود برای علی (ع) نیز میباشد جز برادری تنی هارون و موسی علیه السلام و آنچه که حضرت رسول (ص) فرمودند و آن نبودن پیامبر پس از ایشان است. [2]
علی علیه السلام پس از شنیدن سخنان پیام آور حق حضرت محمد (ص) به مدینه بازگشت.
رهسپار شدن سپاهیان اسلام یا جیش العسره به سمت تبوک
سفر به سوی منطقه تبوک با فاصلهی بالغ بر 500 کیلومتر برای لشکری با تجهیزات و آذوقهی کم در فصل گرما بسیار سخت و طاقت فرسا بود به همین دلیل لقب جیش العسره در روایات و تاریخ نوشتها بر سپاهیان جنگ تبوک گذارده شد. در حقیقت برخی تنها آذوقهشان خرمای خشک شده و جوی کِرم زده شده بود، برخی اوقات غذای یک روز دو نفر تنها یک دانه خرما بود. گفته شده که گاهی تشنگی آنقدر شدید بود که ناچار میگشتند، از آن تعداد شتری که همراهشان بود نحر کنند تا افراد سپاه با رطوبت احشای آنان از مرگ حتمی نجات یابند [3]. علاوه بر آذوقه تجهیزات سفر نیز کم بود به گونهای که هر چارپا برای چند نفر بود و آنان به نوبت سوار آن میشدند و بخش بسیاری از مسیر را پیاده پیمایش میکردند.
تشنگی و خستگی به اندازهای بود که باعث شد سپاهیان زبان به گلایه باز کنند و از حضرت محمد (ص) نیز برای تهیه و مهیا ساختن آذوقه معجزاتی نقل شود.
در واقع سپاهیان منزلگاههای را رد کردند تا به سرزمین حِجر که گفته شده محل سکونت قوم ثمود بوده، رسیدند. رسول الله (ص) به سپاهیان دستور داد که از آب، غذا و علوفهی این سرزمین استفاده نکنند و حتی با آب آن وضو نگیرند زیرا این سرزمین نفرین شده است [4]. پس مسلمانان از آب و غذایی که داشتند استفاده کردند که منجر به تمام شدن آنها پس از گذر از این سرزمین شد. اتمام آذوقه باعث شد عرصه بر آنها تنگ شده و دچار تشنگی سخت و شدیدی شوند و به پیامبر (ص) گله کنند. پس پیامبر (ص) نمازی خواند و از خداوند متعال طلب باران نمود، پس از نماز و دعای حضرت (ص) لشکریان از تشنگی رها شدند. [5]
منابع:
[1] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، جلد 1 ، صفحه 156
[2] برگرفته از کتاب الارشاد شیخ مفید
[3] جامع البیان، ج 11، ص 75
[4] السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 21
[5] تاریخ طبری، ج 2، ص 370