در این مطلب از سایت معراج النبی به شرح داستانی سریه کرز بن جابر فهری به عرنیین از سرایای پیامبر می پردازیم.
یک روزی از روزهای بهاری سال ششم هجری قمری بود. محمد (ص) در مدینه به امور مسلمان رسیدگی میکرد. او همزمان به تبلیغ و نشر اسلام میپرداخت و نمایندگانی را به سرزمینهای مختلف میفرستاد. در این میان افرادی از نقاط دور و نزدیک برای اسلام آوردن به مدینه النبی میآمدند. در میان آن ها گروهی از اهالی روستای به نام عرینه بودند.
آن ها سال هاست که درباره محمد (ص) و دین جدید شنیده اند و حال با رهسپار شدن به سمت مدینه میخواهند با چشم خود ببینند و در صورت درست بودن آنچه شنیدهاند مسلمان شوند.
این گروه وقتی به مدینه رسیدند با آغوش باز مسلمانان رو به رو شدند. پیامبر خدا (ص) نیز به آنها خوشامد گفت. پس دل هایشان به نور ایمان روشن شد و مسلمان شدند. اما خیلی زود فهمیدند که آب و هوای مدینه به آن ها نمی سازد زیرا دچار تب و لرز شدند. حال نامناسب آن ها باعث شد تا پیامبر اکرم (ص) دستور دهد آن ها را به ذو الجدر در بخش قبا ببرند و تا بهبودی کامل در آن جا بمانند.
آن ها به ذوالجدر رفته و در آنچا چادر زدند. این گروه از پیامبر خواسته بودند که به آن ها اجازه دهد شیر شتر بنوشند. پیامبر با رویی گشاده قبول کرد و شترانی را به همراه یسار غلام خود به همان منطقه فرستاد.
اما این قصه فرجام خوشی نداشت. شیطان در دل های آنان نفوذ کرد و این گروه به کفر و نافرمانی بازگشته و مرتدد شدند. آن ها که حالشان بهبود پیدا کرده بود تصمیم گرفتند به شتران پیامبر حمله کرده و آن ها را غارت کنند و با خود ببرند. بالاخره یک روز صبح نقشه شوم خود را عملی کردند.
آن ها تمامی شترها را غارت کرده و فرار کردند. یسار غلام پیامبر که مسئول نگهداری از گله شتران بود به همراه مسلمانانی که در آنجا حضور داشتند، آنان را تعقیب کردند. بعد از طی مسافتی به آن ها رسیدند. درگیری بین دو گروه ایجاد شد. کفار مسلمانان را شکست دادند؛ آن ها یسار را دستگیر کردند و دست و پای او را بریدند و در چشم و زبانش خار فرو کردند و با شتران فرار کردند.

در همان زمان زنی از قبیله بنی عمرو بن عوف در حالی که سوار مَرکب خود بود متوجه پیکر یسار شد که در زیر درختی افتاده است. او به کنار پیکر یسار رفت و متوجه شد که او جانش را از دست داده است. پس به نزد اهالی قبیله خود رفت و آن ها را مطلع کرد. آن ها نیز به کنار پیکر رفته و آن را به قبا بردند.
پیامبر خدا (ص) از این موضوع مطلع شد. پس بیست سواره را به فرماندهی “کرز بن جابر فهری” به سمت مشرکان فرستاد تا آن ها را دستگیر کرده و برگردانند. کرز و سپاهیان از مدینه خارج شدند. آن ها شب هنگام به نزدیک دشمن رسیدند. پس در کنار صخره ها استراحت کردند تا صبح شود. صبح که شد نمی دانستند برای تعقیب و دستگیری به کدام سمت بروند. ناگهان زنی را دیدند که شانه شتری را به همراه خویش داشت. پس از او سوال کردند که در آنجا چه می کند. زن پاسخ داد که از کنار افرادی گذشته بود که شتری را کشته بودند. آن ها این شانه را به او داده اند. سپاهیان از او درباره مکان آن افراد سوال کردند. زن گفت که آن ها در پشت تپه ای که سپاهیان هستند، قرار دارند و اگر سپاهیان بالا بروند آن ها را می بینند.
کرز و یاران او حرکت کردند و از تپه بالا رفتند. وقتی به آن گروه رسیدند مشاهده کردند که آن ها به تازگی غذا خوردنشان را تمام کرده اند. پس آن ها را احاطه کردند و به آن ها گفتند جنگ نکنید و تسلیم شوید. کفار سخن را قبول کردند و همه تسلیم شدند. مسلمانان آن ها را سوار بر اسب کرده و به مدینه آوردند. پیامبر نیز آنان را مجازات و قصاص کرد.
“این اتفاق به اندازه ای دردناک بود که خداوند در مورد آن آیه 33 سوره مائده را نازل کرد و ضمن تاکید بر مجازات اهل شرک، آنان را به عذابی دردناک در آخرت بشارت داد. خداوند در آیه 33 سوره می فرماید: کیفر آن ها که با خداوند و رسول او می جنگند و در زمین اقدام به فساد و تباهی می کنند،(و با تهدید اسلحه به جان، مال و ناموس مردم حمله می کنند)، تنها این است که کشته شوند، یا به دار آویزند، یا دست راست و پای چپ آن ها بریده گردد، یا از وطن خود تبعید گردند. این برایشان رسوایی و خواری در دنیا می باشد و برای آن ها عذابی بزرگ در آخرت است.