- مامانی خوابم میاد، میای برام قصه بگی؟
- باشه پسرم؛ امشب برات قصه اصحاب فیل رو میگم.
- اصحاب فیل یعنی چی مامان؟
- آخر قصه میفهمی یعنی چی دوردونه مامان.
- باشه
- خب، به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود، در سرزمینی که خیلی دور نیست، به اسم یمن پادشاهی به اسم ابرهه زندگی میکرد. ابرهه پادشاه ظالم و خودخواهی بود. در روزی از روزها همانطور که ابرهه مشغول خوشگذرانی در قصر خودش بود شنید که مردم از سرزمین های مختلف به مکه برای عبادت می رن.
این خبر ابرهه رو ناراحت کرد. اون دوست داشت مردم به یمن برن.
برای همین دستور داد تا یه عبادتگاه بزرگ و باشکوه بهتر از کعبه بسازن.
پس کارگرها و بناهای زیادی مشغول به بنایی شدند. اون ها شب و روز کار می کردن تا بهترین ساختمان رو بنا کنن. چند ماه طول کشید. بعد از چند ماه یک ساختمان باشکوه و خیلی بزرگ ساخته شد. ساختمانی که سنگ هاش خیلی گرون و قشنگ بودن.
ابرهه از مردم خواست تا به جای کعبه، این ساختمان رو زیارت کنن و داخل اون خدا رو عبادت کنن. اما مردم به حرفش گوش نمی دادن.
اونها مثل همیشه به مکه و کعبه می رفتن.
این کار باعث شد تا ابرهه خیلی ناراحت و عصبانی شه.
برای همین شروع کرد به اذیت و آزار مردم.
این اذیت ها باعث شد تا مردم عبادتگاهی که ساخته بود رو کثیف کنن.
این کار ابرهه رو عصبانی تر کرد. اون خشمگین شد و گفت: من به شهر مکه حمله میکنم و کعبه رو نابود می کنم تا کسی نتونه اونجا بره.
من با مردم مکه کاری ندارم اما کعبه رو خراب میکنم.
ابرهه سپاه جنگی خودش رو آماده کرد. او دستور داد تا فیل ها رو هم آماده کنن تا به کمک اون ها ویرانه ای از کعبه بسازن.
فیل ها هم آماده شدن و همه با هم به سمت مکه راه افتادن

چون مسیر کمی زیاد بود و فیل و اسب و آدم با هم حرکت می کردند شب به نزدیکی مکه رسیدن.
ابرهه گفت: الان شبه، استراحت کنید صبح حمله میکنیم و کعبه رو خراب میکنیم.
صبح شد. ابرهه سوار فیلش شد و بقیه هم آماده بودن. اما فیل حرکت نمیکرد.
هر کاری میکردن که سپاه حرکت کنه و وارد مکه بشن نمیشد.
یهو وسط این تلاش برای به حرکت در اوردن فیل ها و اسب ها یه گروه بزرگ از چلچله ها یا پرستوها که پرنده های کوچیکی هستن توی آسمون دیده شدن.
اون وقت روز این همه پرنده اونجا چکار میکردن؟
واقعیت چیز دیگه ای بود که به فکر ابرهه نمیرسید.
خدای مهربون خودش از کعبه به کمک این پرنه های کوچیک محافظت کرد. این پرنده ها هر کدومشون سنگ کوچولویی رو گرفته بودن و روی ابرهه و سپاهش میریختن. این کار اونقدر ادامه داشت تا ابرهه و اون آدم هایی که باهاش بودن مردن و دیگه نتونستن کعبه رو خراب کنن.
- خب پسرم اینم از داستان امشب. میدونستی این داستان واقعیه و خدا توی قرآن اورده؟
- نه نمیدونستم
- پسر قشنگم خدا توی سوره فیل به این اتفاق اشاره کرد و گفته
- الان هم برات معنی سوره فیل رو میخونم
- باشه مامانم ممنون
به نام خدای بخشنده بخشایشگر
مگر ندیدی پروردگار تو با آنان که فیل داشتند (اصحاب فیل) چه کرد(1)
آیا نیرنگ آن ها را بر باد نداد (2)
و بر سرشان گروه گروه پرنده های ابابیل فرستاد (3)
که بر آن ها سنگ هایی از گِل (سفت و سخت) می انداختند (4)
پس در نهایت خداوند آنان را همچون کاه جویده شده گرداند (5)
مادر نگاهی به پسرک کرد. دید که پسرش آرام چشمانش را بسته و به خواب رفته است.