امام علی علیه السلام به شهادت رسیده بود و معاویه به عنوان خلیفه مسلمانان در سرزمین شام بر مصدر حکومت نشسته بود. گفته شده او پس از شهادت علی بن ابی طالب (ع) هم درباره او از اصحاب و یاران حضرت می پرسید تا به نکته ای منفی از او دست پیدا کرده و آن را برای حق نشان دادن خود عَلَم کرده و در بوق و کرنا کند. در روزی از روزها یار زاهد و باوفای امام علی علیه السلام، ضِرار بن ضمره به شام رفت و در مجلس معاویه حاضر شد. معاویه که او را می شناخت رو به او کرد و گفت: ای ضرار! از علی بن ابی طالب بگو، می خواهم درباره او بیشتر بدانم.
ضرار بن ضمره با شهامت و جرأتی ستودنی، جواب داد: باشد می گویم! پس به حرف هایم به خوبی گوش بده.
ای معاویه، به خداوند قسم علی بلند همت، نیرومند و بسیار ژرف اندیش بود، او سخن حق بر زبان جاری می کرد و عادلانه حکم می نمود. عِلم از تمامی وجودش می جوشید و حکمت و دانش از کل وجود او تراوش می کرد. علی از دنیا و زرق و برقش بیم داشت و با شب و تنهایی مانوس بود. اشکش روان بود و فکر و اندیشه او فراوان و طولانی بود.
ضرار در ادامه گفت: ای معاویه! علی بن ابی طالب جامه کوتاه و خوراک خشک و خشن را نکو می داشت و در بین ما همچون یکی از ما بود. هر زمان از او سوال می کردیم جواب می داد و چون فتوایی از او می خواستیم ما را آگاه می نمود. قسم به خداوند با همه قربتی که به ما داشت و محشور بودنش با ما، باز به خاطر هیبتی که داشت نمی توانستیم سخن بگوییم.
بله؛ علی علیه السلام اهل دین را بزرگ می داشت و فقیران و مساکین را به خویش نزدیک می کردو هیچ گاه اهل قدرت از سمت او نمی توانستند به خواسته های باطل خود دست پیدا کنند و در این میان هیچ ناتوانی از عدل او مایوس نمی گشت.
بن ضمره ضبانی بی محابا ادامه داد: ای معاویه! شهادت می دهم در یکی از شب ها آن زمان که نیمی از شب گذشته بود و ستاره ها در حال پایین آمدن بودند علی را در محراب عبادتش مشاهده کردم که محاسن شریف خود را در دست گرفته و همانند فردی که مار او را گزیده است به خود می پیچد و مثل انسان هایی که به آن ها مصیبتی وارد شده گریه می کرد و می گفت: ای دنیا! از من دور شو، آیا خویش را به من عرضه می کنی یا به من دل بسته ای؟! هرگز؛ هرگز. برو و دیگران را فریب ده که من تو را سه طلاقه نمودم و در آن اجازه بازگشت نیست؛ فریبت را نمی خورم که عمر تو کوتاه است و و ارزش تو کم. آه از کمی توشه، دوری مسیر، طول سفر و راه ترسناک و مهیب.
معاویه این بار هم نتوانست سخنی بر علیه علی علیه السلام پیدا کند. در واقع ضرار که به این جای صحبت خود رسید دید که معاویه گریست. معاویه همانطور که در حال گریه بود گفت: خداوند ابو حسن را رحمت کند قسم به خداوند او چنین بود. سپس رو به ضرار کرد و گفت: ای ضرار! حزن و اندوه تو برای علی علیه السلام چطور است؟
ضرار آهی کشید و گفت: اندوهم برای علی همچون مادری است که تنها فرزند او را در دامنش سر بریده باشند[1].
منبع:
[1] شرح ابن ابی الحدید برای نهج البلاغه، ج 18، صفحات 224 و 225