ملاقات و دیدار سعد بن عبدالله اشعری با امام حسن عسکری و امام مهدی علیهم السلام موضوعی است که از سمت اندیشمندان علم رجال و حدیث مورد بحث است. به عنوان مثال نجاشی بر این باور است که اصحاب این ملاقات را ضعیف دانسته اند. همچنین علمایی چون شهید ثانی و آیت الله خویی این دیدار را نقد کرده و آن را رد کرده اند. در این میان گروهی چون شیخ صدوق و علامه مجلسی این حدیث و دیدار را قبول کرده و ادله ای را در این باره بیان می کنند. در هر حال به جهت آن که دسته ای از علما به نقل این حدیث پرداخته اند، بر آن شدیم تا اقتباسی از آن را به نگارش در آوریم.
تذکر: بررسی ادله پذیرش و عدم پذیرش این حدیث در این مقال نمی گنجد. از این رو پیشنهاد می شود در صورت تمایل به تحقیق در این باره بپردازید.
داستان دیدار سعد بن عبدالله اشعری
سعد بن عبدالله اشعری به دلیل محدث بودن گاهی به منازعه یا مناظره مجبور می شد. در روزی از روزها یکی از افراد ناصبی که از قضا در دشمنی کینه توز بود و در جدل و پیروی از باطل تندتر بود به سوال و منازعه و مناظره اعتقادی با سعد بن عبدالله پرداخت. او به سعد گفت: یا سعد! وای بر تو، یاران و هم فکرانت؛ شما رافضی ها مهاجرین و انصار را سرزنش کرده و امامتشان را از جانب پیامبر خدا (ص) منکر می شوید. این صدیق (مقصود ابوبکر بود) شخصی بود که به واسطه شرف سابقش بر تمامی صحابه برتری داشت. آیا شما نمی دانید که پیامبر او را بدین سبب با خود به غار برد؟ رسول خدا می دانست که او خلیفه ی پس از وی خواهد بود و شخصی است که از تاویل و قرآن تبعیت می کند و زمام امور مسلمانان را به دست می گیرد و …
هر گاه کسی در جایی مخفی می شود و یا از کسی فرار می کند نیتش جلب کمک دیگران نیست تا او را یاری کند. همانگونه که پیامبر به نبوت خویش هراسان بود و اهمیت می داد برای جانشین خود نیز اهمیت قائل بود. زمانی که مشاهده می کنیم رسول خدا به غار پناه برد چشم به یاری کسی نداشت یعنی پیامبر به کمک علی بن ابی طالب علیه السلام نیاز نداشت. پس آشکار است که هدفش حفظ جان ابوبکر بود پس علی را در بستر خود قرار داد چون کشته شدن او برایش مهم نبود و …
سعد پس از شنیدن حرف ها و پرسش های ناصبی دلایل و پاسخ های مختلفی بیان کرد اما ناصبی همواره آن ها را نقض و رد می نمود.
در ادامه ناصبی گفت: اشکال دیگری نیز وجود دارد که اگر بگویم بینی رافضی ها را خرد می کند. آیا شما بر این باور نیستید که ابوبکر و عمر منافق بودند؟ شما برای این ادعا به شب عقبه استدلال می کنید. ای سعد! به من بگو که ابوبکر و عمر به زور اسلام را قبول کردند و یا با رغبت این کار را انجام دادند؟
سعد به این فکر کرد که چطور پاسخ دهد که تسلیم او نشده باشد. چرا که هر گونه جواب دهد ناصبی می توانست به آن جواب احتجاج کند. پس با حیله و تزویر از او روی گردان شد و جواب او را نداد.
سعد بن عبدالله قبل از این رخداد و منازعه طوماری از مسائل را آماده کرده بود. او کسی را نیافته بود که در آن باره از او بپرسد. پس نگه داشته بود تا از احمد بن اسحاق قمی که از خواص امام حسن عسکری بود بپرسد. پس از این پیشامد تصمیم گرفت که به سراغ آن شخص برود. زمانی که به محل سکونت او رسید متوجه شد که احمد بن اسحاق به قصد دیدار امام حسن عسکری به سوی سامرا رفته است. سعد بن عبدالله سریع آمده شد و خود را در یکی از منزلگاه ها به احمد بن اسحاق رساند.
پس از مصاحفه احمد به اسحاق از سعد پرسید که به چه دلیل به دنبال او آمده است. سعد نیز یافتن پاسخ برای مسائل را عنوان کرد. احمد بن اسحاق به او پیشنهاد می دهد که با وی به سامرا بیاید چرا که او نیز برای یافتن پاسخ مسائلی به نزد امام حسن عسکری علیه السلام می رود. سعد بن عبدالله اشعری قبول کرد و هر دو به سوی سامرا گام برداشتند.
ادامه دارد