داستان زندگی حضرت یعقوب – بخش سوم

داستان زندگی یعقوب پیامبر (ع)

در دو مطلب پیشین تا آنجا گفته شد که حضرت یعقوب علیه السلام سخن پدر خود در رابطه با مهاجرت و رفتن به سرزمینی دیگر را برای در امان ماندن از برادر حسود خود و تحت حمایت دایی خویش قرار گرفتن، پذیرفت و راهی عراق شد. او به شهری که دایی در آن سکونت داشت رسید و با او و دخترش راحیل ملاقات کرد و توصیه پدر را به دایی رساند …

حضرت یعقوب زمانی که از توصیه حضرت اسحاق علیه السلام و آرزوی دامادی خویش دایی خود را مطلع کرد به علاقه اش به راحیل نیز اشاره کرد. او به لابان گفت که از وقتی راحیل را دیده ام محبتش در دلم جای گرفته است. این امید را دارم که با او ازدواج کرده و رابطه خویشاوندیمان را زنده کنم.

لابان پس از شنیدن سخن یعقوب جوان موافقت خود را اعلام کرد و گفت: به دو دیده، درخواست تو را اجابت خواهم کرد و برای محقق شدن آمال و آرزوهایت تلاش خواهم کرد. ولی من برای ازدواج تو با راحیل شرط دارم. آن شرط این است که هفت سال برایم چوپانی کنی. این مدت زمان را به عنوان مهریه دخترم در نظر می گیرم. در این هفت سال تو تحت حمایت و محبت من خواهی بود. آیا قبول می کنی؟ یعقوب پذیرفت. او به چوپانی مشغول شد. روزها از پی هم می گذشتند و این امر نور امید را در دل او روشن تر می نمود. راحیل دختر کوچک لابان بود. او خواهری داشت به نام لیا که از او بزرگ تر بود اما خب از نظر زیبایی و سیما راحیل سرتر بود.

در این میان اگر چه لابان با ازدواج راحیل و یعقوب موافق بود. اما او دختر بزرگتری داشت که ازدواج نکرده بود و تا به آن روز مرسوم نبوده که دختر کوچکتر زودتر ازدواج کند. در واقع لابان به جهت دیدن شیفتگی یعقوب به راحیل نتوانست مخالفت نماید.

پس لابان برای حل این مشکل به فکر چاره بود. او تصمیم گرفت که نه تنها راحیل، بلکه لیا را نیز به همسری خواهرزاده خود در آورد. او یعقوب را شایستۀ این امر می دانست و این اتفاق (به همسری در آمدن دو خواهر) در دین و شریعت یعقوب و لابان امری عادی و بدون مانع بود.

داستان مذهبی
داستان مذهبی

هفت سال گذشت. یعقوب به عهد خود وفا کرد و حال باید لابان به عهد خویش وفا نموده و راحیل را به همسری او در آورد. یعقوب جوان از دایی خود خواست تا مقدمات ازدواجشان را فراهم نماید. لابان به او گفت: یعقوب! عزیزم قوانین این شهر در کنار عواطف پدری این اجازه را به من نمی دهد که راحیل را قبل از لیا که خواهر بزرگ تر است شوهر دهم. لیا شاید از نظر زیبایی هم سنگ با راحیل نیست اما هوش و ذکاوت دو خواهر شبیه به هم است. در برابر هفت سال کاری که انجام دادی او را به همسری بگیر و این اطمینان را داشته باش که همسری شایسته برای تو خواهد بود. در این بین اگر که راحیل را نیز می خواهی باید هفت سال دیگر برایم چوپانی کنی و در واقع مهریه اش را بپردازی.

یعقوب نبی که بندۀ شایسته خداوند بود در برابر خواهش دایی خود نتوانست پاسخ رد داده و لطف او را فراموش کند چرا که لابان همچون فرزند خود به یعقوب محبت می کرد و او را غرق در نعمت می نمود. پس شرط دایی خود را قبول کرد. یعقوب نخست با لیا ازدواج کرد. سپس هفت سال دیگر به کار برای لابان مشغول شد تا مهریه راحیل را پرداخته و با او ازدواج کند.

هفت سال دیگر گذشت. یعقوب حال مهریه راحیل را نیز پرداخت کرد. لابان پذیرفت. حال او دو همسر داشت. در این بین اما لابان به هر یک از دو دختر خود کنیزانی داده بود که خدمت آن ها را کنند. لیا و راحیل این دو کنیز را نیز به همسری یعقوب در آوردند. یعقوب به جای یک همسر حال چهار همسر داشت که از تمامی آن ها صاحب 12 پسر شد که یوسف پیامبر (ع) (داستان حضرت یوسف را در مطلب «داستان حضرت یوسف – قسمت اول» بخوانید) یکی از آن ها است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *