داستان ازدواج نرجس خاتون-بخش آخر

داستان ازدواج نرجس خاتون

توجه: داستان ازدواج نرجس خاتون به زبان نویسنده، بر اساس آن‌چه که در بعضی از منابع نظیر کتاب کمال الدین شیخ صدوق و دلائل الامامه محمد بن جریر طبری آمده و مطابق با کتاب آخرین عروس مهدی خدامیان آرایی[1] نوشته شده است. گفته شده این داستان دارای ضعف سندیت حدیث است[2].

در مطلب قبلی[3] تا آن‌جا گفته شده که بشر بن سلیمان طبق درخواست امام هادی علیه السلام به بغداد رفت و طبق نشانه‌هایی که حضرت بیان کرده بود، نرجس خاتون را پیدا کرده و پس از دادن نامه‌ای که به زبان رومی بود او را خرید تا به سامرا ببرد و حال ادامه ماجرا …

داستان ازدواج نرجس خاتون
داستان ازدواج نرجس خاتون

پارت دهم- رسیدن به شهری که معشوق در آن نفس می‌کشد

ملیکای قصه یا همان نرجس خاتون امام یازدهم، همراه با بشر مسیری را طی کرد. هنگامه غروب بود که به شهر سامرا رسیدند. شهری که معشوق در آن نفس می‌کشد. به محله‌ای وارد می‌شوند. نرجس نام محله را می‌پرسد و بشر به او می‌گوید که این محله، نظامی است؛ به همین دلیل به آن عسکر می‌گویند. نزدیک خانه‌ای می‌شوند. شوق و اضطراب توأمان در چهره نرجس پیدا بود. این خانه بهشت ملیکا بود. بشر به در می‌زند. مردی به استقبال می‌آید. متوجه می‌شود که آن مرد پدر امام حسن عسکری (ع) است. سلام می‌کند و جواب می‌شنود.

امام هادی (ع) اضطراب را در صورت نرجس می‌بیند پس همراه با تبسم به او می‌گوید: آیا دوست داری به تو بشارتی دهم که از آن چشمانت روشن شوند؟ نرجس خاتون گفت: آری.

حضرت فرمود: نرجس! خشنود و خوشحال باش. خدای متعال به زودی چشم تو را به فرزندی روشن خواهد کرد که سرور و آقای تمامی دنیا می‌گردد و عدالت را در تمامی این کُره خاکی می‌گستراند. به یُمن حکومتش فقیری بر زمین نخواهد ماند و ستمی به کسی روا نخواهد شد و جنگی در نخواهد گرفت و همه در صلح زندگی خواهند کرد. فرزند تو کسی است که انبیاءالهی به آمدنش مژده داده‌اند.

پس از این بشارت، نرجس سوال کرد: سرور من! و اما پدر این فرزند چه کسی است؟ در واقع او می‌خواست از معشوق خود خبر بگیرد.

امام گفت: آن شب یادت هست که عیسی (ع) و جد من رسول خدا (ص) مهمان تو در روم بودند. حضرت رسول تو را برای چه کسی خواستگاری کرد. نرجس گفت: فرزند تو، حسن.

امام هادی علیه السلام گفت: به زودی همسر او خواهی شد.

با این خبر خوشحالی در چهره نرجس نمایان‌تر شد.

بشر،امام و نرجس در داخل خانه نشسته بودند. حضرت گویی منتظر کسی بود. درب را زدند. حکیمه خاتون خواهر امام هادی (ع) وارد شد. امام به استقبالش رفت. هر دو وارد اتاق شدند. امام با دست به ملیکا اشاره کرد و به خواهر خود گفت: این بانو همانی است که درباره او با تو سخن گفته بودم. لبخند بر چهره مهربان حکیمه نمایان شد. او به سمت نرجس رفت و او را در آغوش کشید و اشک شوق ریخت و گفت: شُکر خدا را که آخرین عروس خاندان نبوت را به چشم دیدم.

امام هادی (ع) رو به حکیمه کرده و می‌گوید: خواهرم! از تو می‌خواهم نرجس را به همراه خود به خانه ببری و احکام اسلام را به او آموزش دهی. حکیمه اطاعت کرده و نرجس را به همراه خود می‌برد. نرجسی که نجابت از صورتش پیدا بود …

پارت آخر- ازدواج نرجس خاتون (س) با امام حسن عسکری (ع)

مدتی گذشت؛ نرجس با حکیمه خاتون مانوس شده بود. در این مدت توانسته بود احکام اسلام را یاد گرفته و به کار گیرد. در روزی از روزها در خانه حکیمه خاتون زده می‌شود. پیکی از سمت امام هادی (ع) است. حکیمه آماده شده تا به نزد برادر برود. به خانه امام که عباسیان آن را تحت نظر داشتند وارد شد. سلامی کرد و در کنجی نشست تا به سخن برادر خود گوش دهد و امر او را که امامش بود اطاعت کند. حضرت پس از سلام و احوال پرسی از نرچس سوال کرد. حکیمه خاتون از نجابت و حیای دختر گفت و از این‌که مشتاقانه همه چیز را به خوبی یاد می‌گیرد.

ازدواج سنت پیامبر
ازدواج سنت پیامبر

امام هادی (ع) می‌گوید: حکیمه جان! زمان آن فرا رسیده که عروسی نرجس و حسن را برگزار کنیم. اما تو خوب می‌دانی که نباید کسی متوجه این موضوع گردد چرا که هر آن عباسیان منتظر شنیدن خبری هستند تا اگر که در آینده نوزادی متولد شود آن را به قتل برسانند. پس بهتر است عقد و ازدواج پنهانی صورت گیرد.

به خانه برگرد و نرجس خاتون را برای جشن ازدواج کوچکمان مهیا کن. حکیمه چشمی گفت و به خانه برگشت. او رو به نرجس گفت که نرجس جان مهیا شو که ان شاء الله قرار است در روزهای آتی جشن ازدواجتان را برگزار کنیم. اما باید بگویم که این جشن پنهانی خواهد بود و مهمانی دعوت نخواهد شد و این به سبب خطری است که متوجه شما و فرزندتان است. نرجس که از خبر وصال به محبوب خوشحال بود؛ گفت که از این اتفاق ناراحت نیست و راضی خواهد بود به آن‌چه که رقم می‌خورد.

نرجس لباسی نو به تن کرده بود و حسن که جوانی زیبا بود نیز لباسی تمیز و نو پوشیده بود. حجب و حیا از صورت هر دو می‌بارید. امام هادی(ع) با نام خدا شروع کرده و خطبه عقدشان را می‌خواند و هر دو با رضایت قلبی بله را می‌گویند.

منابع:

[1] در سایت مرکز پژوهش های تخصصی امام مهدی (عج) آمده است.

[2] بررسی کامل سندیت این حدیث در این مقال نمیگنجد به همین دلیل تنها اشاره‌ای به آن شده تا افراد علاقمند بتوانند به دنبال آن بروند

[3] مطلب «داستان نرجس خاتون-بخش سوم» منظور است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *