توجه: در این مطلب و در ادامه نوشتار قبلی با عنوان «داستان ازدواج نرجس خاتون-بخش اول» به نگارش داستان ازدواج نرجس خاتون با امام حسن عسکری (ع) منطبق با آنچه که در برخی از منابع همچون کتاب کمال الدین شیخ صدوق و دلائل الامامه محمد بن جریر طبری آمده خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است این حکایت که به زبان نویسنده محتوا نگارش میشود دارای ضعف سندیت حدیث میباشد[1].
در مطلب قبلی تا آنجا گفته شد که ملیکای روم در خواب دید که از او برای فرزند محمد (ص)، حسن بن علی العسکری علیه السلام خواستگاری شد و جد او شمعون و عیسی پیامبر (ع) رضایت دادند و عقدشان خواند شد …

داستان ازدواج نرجس خاتون بخش دوم
پارت پنجم- بیقراری و بیماری ملیکا
ملیکا پس از دیدن رویای عقد شیرینش با فرزند آخرین پیامبر (ص) عشق او را در دل احساس میکرد. او نمیدانست که این موضوع را با مادر یا پدربزرگ خود در میان بگذارد یا نه؟ قطعا نمیشد به آنان گفت چون که در حال حاضر میان مسلمانان و مسیحیان روم جنگ بود. پس باز سکوت را بر گفتن ترجیح داد. چند روزی از آن خواب گذشته بود. حال ملیکا خوب نبود، رنگش زرد شده بود و اشتهایی به غذا نداشت. همه فکر میکردند که او مریض شده است. پس قیصر بهترین پزشکان را برای درمانش احضار کرد اما هیچ کدام نتوانست کاری کند چرا که از علت این رنجوری که عشق بود، بی خبر بودند. مدتی گذشت و حال ملیکا وخیمتر شد. در یکی از روزها قیصر به دیدن او رفت. ملیکا نگاهی به پدربزرگ خود کرد. قیصر به او گفت: نمیدانم این چه اتفاقی است که رخ داده است و بر بالینش گریه کرد و در ادامه از ملیکا خواست تا اگر که خواستهای دارد بگوید تا پدربزرگ آن را اجابت کند. در همان حین به ذهن ملیکا خطور کرد که از پدربزرگ بخواهد کمتر به اسیران مسلمان سخت بگیرد یا آنان را آزاد کند تا شاید مسیح و مریم مقدس به او عنایتی کرده و شفایش دهند. قیصر خواسته ملیکا را اجرا میکند و همین امر باعث میشود که او خوشحال شده و مقداری غذا بخورد. این اتفاق باعث شد تا قیصر با اسیران به مهربانی رفتار کند و آنان را آزاد کند.
ملیکا با شنیدن این خبرها حال روحی و جسمی خوبی پیدا میکند و دست به دعا بر میدارد تا شاید باری دگر خواب محبوبش را ببیند.
پارت ششم- دومین رویا و مسلمان شدن ملیکا
در شبی از شبها ملیکا دوباره خوابی شیرین میبیند. این بار صدها فرشته در کاخ بودند؛ گویی قرار بود مهمانان ویژهای به قصر بیایند. ناگهان درب باز میشود و مریم مقدس به همراه بانویی دیگر وارد میشوند. او مریم مقدس را میشناسد اما دیگری را نه. حضرت مریم رو به ملیکا میکند و میگوید: که این بانوی بزرگواری که همراه من است مادر همان شخصی است که به عقدش در آمدی. او فاطمه بانوی دو عالم، دختر محمد (ص) است. ملیکا تا این سخن را شنید، خوشحال شد. او در دلش گفت که شکایت پسر را به مادر ببرد شاید که گره ندیدن یار در رویا باز شود. پس بعد از عرض ادب گفت: چرا حسن بن علی به دیدار من نمیآید؟ آیا من را تنها گذاشته است؟ درد هحران سخت است. حضرت فاطمه (س) به ملیکا با مهربانی پاسخ میدهد: این هجران دلیلی دارد و آن مسلمان نبودن توست. پیش از هر چیزی لازم است مسلمان شوی چرا که مسیحیت دچار تحریف شده است و به سبب همین تحریف است که تو خدا را پدر عیسی مسیح میپنداری در حالی که چنین نیست؛ خدا آفریدگار و پروردگار تمامی عالم هستی از جمله عیسی علیه السلام است. او یگانهای است که مانند ندارد، او فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست. با مسلمان شدن تو مسیح نیز از تو راضی میشود؛ آیا مسلمان میشوی؟ ملیکا موافقت کرد. پس حضرت فاطمه (س) از او خواست تا شهادتین را پشت سر او تکرار کند، ملیکا شهادتین را گفت و مسلمان شد.

ملیکا از خواب بیدار شد؛ آرامشی بر قلب او سرازیر شده بود؛ او متعجب و شگفت زده از این امر بود که به چه دلیل خدا او را انتخاب کرده است، پس به سجده افتاد و خدا را سپاس گفت.
از آن شب به بعد هر شب در رویا حسن به علی را میدید. او متوجه شد همسرش امام اوست. او فهمید که امام برگزیده خدا و وصی او در عصری است که پیامبر نیست و با مقام و جایگاه او آشنا شد.
آرزوی دیدار یار …
پارت هفتم- آرزوی دیدار واقعی یار
مدتی گذشت؛ ملیکا دوست داشت همسر و امام خود را واقعی ببیند اما او کجا و حسن به علی کجا. در ضمن میان رومیان و مسیحیان همچنان جنگ است، پس دیدار و ازدواج در چنین شرایطی سخت خواهد بود.
در رویایی ملیکا از خواسته قلبی خود که دیدار بود گفت. امام بشارت داد که لحظه دیدار نزدیک است. امام گفت: در آیندهای نزدیک قیصر روم برای مبارزه با مسلمانان لشکری را آماده و روانه میکند. در آن لشکر کنیزانی نیز وجود دارند که به امور سپاهیان برسند. تو لازم است همراهشان باشی. عاقبت این جنگ پیروزی مسلمانان و اسیر شدن رومیان است. زمانی که به اسارت گرفته میشوی تو را همراه دیگر کنیزان به شهر بغداد میبرند تا در آنجا بفروشند.
تو به هر معاملهای رضایت نده. هر زمان شخصی از سوی ما و با نامهای از طرف ما برای خرید آمد و به تو نامه را داد، راضی باش و با او همراه شو چرا که تو را به سمت ما میآورد …
منبع:
[1] بررسی کامل سندیت این حدیث در این مقال نمیگنجد به همین دلیل تنها اشارهای به آن شده تا افراد علاقمند بتوانند به دنبال آن بروند