در کتاب نشان بی نشان ها از شیخ علی مقدادی فرزند آیت الله نخودکی اصفهانی که به برخی از حکایات زندگیشان در مطلبی اشاره شد، در ارتباط با تشرف به محضر حضرت مهدی (عج) آمده است که ایشان از جانب پدرشان شیخ نخودکی نقل میکنند که گفتند (منظور شیخ نخودکی است):
برای موضوعی یک سال تماما به ریاضت و عبادت حق تعالی مشغول شدم و درخواست و طلب من این بود که تشرف به محضر حضرت مهدی (عج) نصیب من گردد و سرمایهای از ایشان بگیرم.

یک سال گذشت؛ شبی به من الهام شد که فردا در بازاری که به بازار خربزه فروشان اصفهان شهرت دارد، اجازه ملاقات داده شده است. در آن بازار تمامی مغازهها خربزه میفروختند. برخی نیز که مغازه یا دکانی نداشتند در طبقی خره را برش داده و به صورت خرد میفروختند.
صبح شد، غسل کردم و لباس تمیزی به تن کردم و با حالت ادب به سمت بازار خربزه فروشی راه افتادم. هنگامی که وارد بازار شدم از یک سو حرکت میکردم و افراد را زیر نظر میگرفتم، به ناگاه دیدم که حضرت ولی عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، در کنار یکی از کسبه که فقیر بود و طبق خربزه فروشی داشت، ایستاده است. پس به حالت ادب نزدیک شده و سلام کردم. پاسخ سلامم را دادند و با نگاه چشم فرمودند که چه میخواهی؟! گفتم: سرمایهای میخواهم. حضرت خواستند که جندک (سکهای مسی که کمتر از نیم شاهی ارزش دارد) به من بدهند که من گفتم: برای سرمایه میخواهم. پس حضرت از دادن آن به من خوداری نموده و مرخصم کردند.
هنگامی که به حالت طبیعی برگشتم، متوجه شدم که در حال حاضر قابل نیسم. پس سالی دیگر را دوباره به عبادت و ریاضت و با هدف رسیدن به مقصود گذراندم. در آن دوران نیز هر از گاهی به دیدن آن شخص عامی خربزه فروش میرفتم و گاهی به او کمک میکردم. روزی از او پرسیدم که آن آقایی که فلان روز اینجا بودند چه کسی است؟ مرد خربزه فروش گفت: او را نمیشناسم اما مرد خوبی است گاهی به اینجا میآید و در کنار من مینشیند و با من دوست شده است. برخی اوقات نیز که وضع مالیم خوب نیست به من کمک میکند.

سال دوم ریاضت و عبادت که تمام شد دوباره اجازه ملاقات و تشرف به محضر حضرت مهدی (عج) در همان محل داده شد. این بار به جهت انکه آدرس را بلد بودم مستقیما به کنار مرد رفتم و مشاهده کردم که امام عصر (عج) بر روی کرسی کوچکی نشستهاند. سلام کردم، پاسخم را دادند و این بار نیز همان چند جندک را به من مرحمت کردند که این بار آنها را گرفته تشکر کرده و مرخص شدم. با آن چند جندک پایه مُهر خریدم و در کیسهای قرار دادم و چونکه فن مُهر کَنی را یاد داشتم هر چند وقت یک بار در کنار بازار مینشستم و چند عدد مُهر برای مشتریها درست میکردم. البته به میزان حداقل که به آن میشود قناعت کرد و از آن کیسه که مُهرها را در آن قرار داده بودم پایه مُهر برمیداشتم بدون آنکه به شماره آنها دقت و توجه کنم.
سالهای زیادی کار من در وقت ضرورت استفاده از آن پایه مُهرها بود و تمام نمیشد و در واقع بر سر سفره احسان حضرت مهدی (عج) بودم.[1]
منبع:
[1] برگرفته از سایت تبیان– کتاب نشان از بی نشان ها