و به عزتت سوگند که تمامی آنان را گمراه میکنم الا بندگان خالص تو را[1]. برصیصیا که مردم او را به برصیصای عابد میشناختند مردی از بنی اسرائیل بود که فراوان دعا و عبادت میکرد. او همواره در صومعه به راز و نیاز با پرودگار مشغول بود. در روزی از روزها ابلیس که در پی گمراه کردن انسانها بود. تصمیم گرفتن از فرزندان خود در این باره کمک بگیرد. پس بر بلندی ایستاد و ابناء خود را صدا زد. زمانی که همهی آنان جمع شدند. رو به آنها کرد و گفت: عابدی در این صومعه در حال عبادت است. کدام یک از شما میتواند او را گمراه کند؟
یکی از بچههای ابلیس گفت: من او را گمراه میکنم. ابلیس به او گفت: چگونه این کار را انجام میدهی؟ آن فرزند گفت: او را وادار خواهم ساخت تا شراب بنوشید. ابلیس گفت: نه! این کار نمیشود. عابد که شراب نمیخورد.
دیگری گفت: من او را گول خواهم زد. ابلیس گفت: چگونه؟
گفت: او را وادار میکنم تا قمار بازی کند. ابلیس در جواب این یکی هم گفت: عابد قمار بازی نمیکند.
چند تن دیگر از شیاطین نیز نظرات خود را گفتند و ابلیس هر یک را به شیوهای رد میکرد، تا اینکه یکی از آنان برخاست و گفت: من او را گمراه خواهم کرد. ابلیس این بار نیز نحوه گمراه کردن را سوال کرد. آن شیطان گفت: من به نزد برصیصای عابد میروم و در کنار او به عبادت مشغول خواهم شد. آنقدر عبادت خواهم کرد تا او را گول زده و گمراه سازم.
ابلیس آفرینی به فرزندش گفت و قرار شد آن شیطان به نزد برصیصای عابد برود.
گمراه ساختن برصیصای عابد
شیطان به شکل جوانی در آمد وبه کنار در صومعه رفت. سپس به برصیصا سلام کرد و در ادامه به او گفت: من آدم پرهیزگاری هستم اما از قضا خانوادهام به دین و آئین من میخندند. من تنها و غریب هستم. جایی هم برای ماندن که مورد اعتماد باشد، سراغ ندارم. اگر که تو اجازه دهی. من به نزدت بیایم و در کنار تو من نیز به عبادت مشغول شوم. برصیصای عابد قبول کرد و او را به داخل دعوت کرد.
شیطان که جوانکی زاهد و عابد مینمود. به نماز خواندن و راز و نیاز مشغول شد. عابد که خود بسیار عبادت میکرد از عبادت جوان متعجب شده بود. غروب شد و عابد که روزه بود. خواست افطار کند. پس از جوان دعوت کرد تا با او نشسته و غذایی بخورد. اما جوان قبول نکرد و دوباره ه عبادت خود ادامه داد. پاسی از شب گذشت و جوانک همچنان به نماز و عبادت مشغول بود. عابد اگر چه زیاد عبادت میکرد اما ساعاتی از شب را میخوابید. او رخت خواب خود را پهن کرد و خوابید. اما هر از گاهی که بیدار میشد جوان را بی وقفه مشغول عبادت میدید. این اتفاق تعجب برصیصا را بر انگیخت. صبح شد اما باز جوانک از عبادت باز نایستاد. چند ساعتی گذشت. شیطان یا همان جوان پرهیزگار اوضاع را مناسب برای گمراه کردن برصیصا دید. پس دست از عبادت کشید و رو به برصیصا گفت: تو که در کنار عبادت به اموری چون خواب و خوراک مشغول میشوی به این سبب است که گناهی مرتکب نشدهای اما من در برههای از زمان گناهی بزرگ مرتکب شدم. اگر چه پس از آن توبه کردم اما هر گاه به یاد آن میافتم ، خواب و خوراک از من گرفته میشود.
برصیصای عابد سوال کرد: ای جوان مگر چه گناهی مرتکب شدی؟!
جوان گفت: زنا کردم. البته پس از آن توبه کردم.
برصیصا گفت: خب این عمل را که نمیتوانم انجام دهم. شیطان که در حال رسیدن به مقصود خود بود رو به برصیصا گفت: چرا برایت انجام آن ممکن نیست؟
برصیصا گفت: نه جای زنا را بلدم و نه پول آن را دارم.
جوانک گفت: به دلیل لطفی که به من داشتی و جا و مکانی به من دادی، من جای زنا و زن زناکار را به تو نشان خواهم داد. علاوه بر این من چند درهم پول به همراه دارم، آنها را نیز به تو خواهم داد تا بروی و گناه زنا را انجام دهی. اما یادت باشد بعد از گناه سریع توبه کنی تا همچون من در عبادت موفق شوی.
منبع:
[1] آیههای 82 و 83 سوره ص
- آیه 82 سوره ص- عبدالرحمن سدیس
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد.