قتل هابیل به دست قابیل برادرش از جمله ماجراهایی است که خداوند متعال در قرآن کریم به آن اشاره کرده است. حق تعالی در آیههای بیست و هفتم تا سیام سوره مبارکه مائده از این رخداد به شکلی خلاصه سخن گفته است اما در روایتهای منقول از ائمه بزرگوار به شکلی تفصیلی به این موضوع پرداخته شده و حسادت سر منشاء و علت قتل بیان شده است. در این مطلب به شکلی داستان گونه و با بهرهگیری از آیههای قرآن کریم و روایتهای نقل شده از ائمه بزرگوار به این ماجرا خواهیم پرداخت.

هبوط آدم و حوا، سرآغاز زندگی انسان بر روی زمین
هبوط و رانده شدن آدم و حوا از بهشت به سبب خطایی که کرده بودند [1] سر آغازی برای زندگی انسان بر روی زمین بود. آدم و حوا بر زمین قدم گذاشتند، خداوند توبه آدم را پذیرفت و هر آنچه که برای حیات بر روی این کُره خاکی نیاز بود به سبب کَرَم خویش به آنها آموخت و عطا کرد. آنها یاد گرفتند چگونه زراعت کنند، چگونه به دامداری بپردازند و چطور از عهدهی کارهای روزانه خویش بر بیایند. سالها گذشت، خداوند به آدم و حوا فرزندان پسر و دختر عطا کرد. فرزندان روز به روز بزرگتر میشدند تا آنکه به دوران جوانی و کار رسیدند. پسر بزرگ حضرت آدم (ع) قابیل نام داشت و پسر کوچکتر هابیل. این دو در اخلاق و منش با هم تفاوت داشتند، قابیل تندخو بود و همه چیز را برای خود میخواست اما هابیل بر عکس فرد راستگو و مهربانی بود که منشی کریمانه داشت. آدم هر دو را فرا خواند و به آنها گفت حال که به سن جوانی رسیدهاید لازم است بیشه و کاری برای خود داشته باشید. قابیل گفت که به زراعت علاقمند هستم. پس آدم تکه زمینی به او داده و او مشغول زراعت شد.
هابیل در پاسخ به پدر از علاقه به دامداری و گوسفند چرانی سخن گفت. آدم علیه السلام گوسفندانی به او داد. سالها گذشت و هر دو پسر در کارشان موفق بودند. قابیل زمین زراعتی بزرگی ایجاد کرده بود و هابیل صاحب گلهای از گوسفندان بزرگ و کوچک شد. روزها از پی هم میگذشتند که امر و دستوری از حق تعالی برای جانشینی هابیل، به عنوان پیامبر پس از آدم (ع) نازل شد. در واقع آدم پا به سن گذاشته بود و زمان آن رسیده بود که جانشین او برای امر نبوت به دستور خدا تعیین گردد. همچنین خداوند به آدم علیه السلام دستور داد تا هر آنچه را که میداند به هابیل آموخته و خبر جانشینی او را به خانواده اعلام نماید.
حسادت، علت قتل هابیل به دست قابیل
آدم علیه السلام به امر خداوند متعال عمل نمود او هابیل را به عنوان پیامبر پس از خود به خانواده معرفی نمود. این کار شعله حسادت را در وجود قابیل که برادر بزرگتر بود روشن کرد چرا که او خود را برای این جانشینی مناسبتر میدید. قابیل تصمیم گرفت ناراحتی خویش را اعلام کند، پس به دیدار پدر رفت و به او گفت که ای پدر من به جانشینی سزاوارتر از هابیل هستم چون که از او بزرگتر میباشم. آدم (ع) فرمود: ولی این فرمان الهی میباشد و از امر خدا نباید تخطی کرد. قابیل سخن پدر را قبول نکرد و گفت: من این جانشینی را نخواهم پذیرفت.
آدم برای متقاعد ساختن قابیل با او به گفتگو نشست، اما قابیل حاضر به پذیرش سخن پدر که امر پروردگار بود نمیشد. در نهایت حضرت آدم (ع) پیشنهادی به وی داد. ابو البشر حضرت آدم (ع) فرمود: تو و برادرت هابیل برای خداوند هدیهای ببرید، هدیهی هر کسی مورد قبول واقع شد آن فرد نبی و پیامبر پس از من خواهد بود. قابیل پذیرفت اما سوال کرد که چطور متوجه شوند که کدام یک مقبول واقع شده است؟
حضرت (ع) فرمود: هر دوی شما هدیهای که در نظر گرفتهاید را به بالای کوه ببرید. هر یک را که خدا قبول کند، آتشی بر آن نازل گشته و توسط آن برده میشود.
روز موعود فرا رسید. هابیل بهترین و بزرگترین گوسفند را با خود آورده بود اما قابیل هدیهاش را از محصولات زراعی نارس و یا پوسیده انتخاب کرده بود. هدایا بر روی تکه سنگی قرار گرفتند و دو برادر منتظر بودند که ببینند خداوند کدام یک را میپذیرد. ناگهان آتشی آمد و هدیه هابیل را با خود بُرد. این رخداد سبب شد تا قابیل متوجه شود که گفته پدر درست بوده و هابیل جانشین و پیامبر پس از او میباشد. اما این اتفاق نه تنها از ناراحتی و حسادت او کم نکرد بلکه بر آن افزود. در همین حین بود که شیطان به نزد قابیل رفت. و به او گفت که لازم است کاری انجام دهی چرا که اگر هابیل نبی گردد تو مورد تمسخر قرار خواهی گرفت …
وسوسه شیطان و قتل هابیل به دست قابیل
قابیل به شیطان رو کرد و گفت: چه کاری انجام دهم؟ ابلیس که فرصت را غنیمت شمرده بود به او گفت که هابیل را به قتل برسان زیرا در صورت کشتن او تو جانشین خواهی گشت.

قابیل پیشنهاد شیطان را راه حل دانست و فریب آن را خورد، پس به دنبال فرصت و زمانی بود که هابیل را به قتل برساند. فردای همان روز هابیل بر اثر خستگی ناشی از چرای گوسفندان زیر سایهی درختی خوابید. شیطان دوباره به نزد قابیل رفت و به او گفت: حال که برادرت خواب است میتوانی به راحتی او را به قتل برسانی. قابیل به نزد هابیل رفت. دید که در خواب است، پس تکه سنگی برداشت و آن را محکم به سر هابیل زد و او را به قتل رساند. زمانی نگذشته بود که قابیل متوجه گناه و خطای بزرگ خود شد و پشیمان گشت اما پشیمانی او دردی را دوا نمیکرد و هابیل زنده نمیشد.
قابیل که ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود تصمیم گرفت جسد برادر را در مکانی مخفی نماید اما او نمیدانست که چگونه این کار را انجام دهد که ناگهان چشمش به دو کلاغ افتاد که با هم دعوا میکردند و در نهایت یکی از آنها دیگری را کشت، سپس با نوک و چنگال چالهای در زمین ایجاد کرد و کلاغی که مُرده بود را در آن قرار داد و بر روی آن خاک ریخت. قابیل که تمامی این اتفاقات را دید تصمیم گرفت همانند کلاغ جسد هابیل را دفن نماید. پس گودالی ایجاد کرد و پس از قرار دادن جسد در آن، با خاک پُرش کرد.
و در آخر …
قابیل که از کار خود پشیمان و نادم بود و عذاب وجدان او را آزار میداد به نزد پدر رفت و به او گفت که هابیل را به قتل رسانده است. این خبر ناراحتی آدم (ع) را در پی داشت به گونهای که او چهل شبانه روز برای از دست دادن هابیل اشک ریخت. پس از آن خداوند به آدم (ع) بشارت تولد پسری دیگر داد که جانشین و پیامبر بعد از او خواهد بود.
منابع:
[1] در مطالب «سرگذشت حضرت آدم علیه السلام- بخش اول» و «سرگذشت حضرت آدم علیه السلام- بخش دوم» به این ماجرا کاملا پرداخته شد.
- تلاوت ترتیل آیه 27 سوره مائده – سعود شریم
۞ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ
و داستان دو فرزند آدم را بحقّ بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ امّا از یکی پذیرفته شد، و از دیگری پذیرفته نشد؛ (برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت!» (برادر دیگر) گفت: «(من چه گناهی دارم؟ زیرا) خدا، تنها از پرهیزگاران میپذیرد!