داستان حضرت موسی (ع) و هجرت به مدین – بخش اول

داستان های قرآنی

موسی (ع) از پیامبران اولی العزم الهی است که در قرآن کریم درباره او و دوره های مختلف زندگی پر فراز و نشیبش سخن گفته شده است. نسب ایشان به حضرت ابراهیم علیه السلام بر می گردد و یکی از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل به شمار می رود. این پیامبر الهی بیشتر عمر خود را صرف هدایت مردم زمانه خود کرد و پس از دویست و چهل سال (برخی گفته اند که عمر ایشان صد و بیست و یک سال بوده است) زندگی و مجاهدت در راه خداوند متعال چشم از دنیا فرو بست. در مطالبی همچون «داستان بزرگ شدن حضرت موسی (ع) در کاخ فرعون» به بخش هایی از زندگانی این رسول الهی پرداختیم تا شما را با سرگذشت ایشان و قوم لجوج و سرکش بنی اسرائیل آشنا سازیم. در این مطلب نیز تصمیم گرفتیم به بخش دیگری از زندگی این بزرگوار بپردازیم تا پندهای موجود در آن چراغ راهی گردند برای رسیدن به سعادت و تقرب به خدای متعال.

داستان های قرآنی
داستان های قرآنی

موسی (ع) و هجرت به مدین

حضرت موسی (ع) دوران کودکی و جوانی خود را در کاخ فرعون و به عنوان پسرخوانده او گذراند اما در جوانی و به سبب سوء قصدی که به جان او از جانب فرعون و درباریان شد تصمیم به فرار از مصر و هجرت به سرزمینی دیگر که جزو قلمرو حکومتی فرعون نباشد، گرفت. او شهری به نام مدین که در شمال سرزمین حجاز و جنوب سرزمین شام بود را برای زندگی انتخاب کرد. موسی (ع) بدون توشه ی سفر و تنها با توکل به خداوند متعال [1] که توشه و سرمایه ی عظیمی بود سفرش را به سوی آن سرزمین آغاز کرد.

فاصله میان شهر مدین و سرزمین مصر زیاد بود به همین دلیل حضرت موسی علیه السلام چندین شبانه روز را در راه بود تا به آن سرزمین برسد. او نه غذایی به همراه داشت و نه مَرکبی تا سوار او شود، پس با پای پیاده این راه طولانی را پیمود و تنها از گیاهان و برگ درختانی که در راه بودند می خورد تا نیرو و توانی برای ادامه راه به دست آورد.

رسیدن به مدین و ملاقات با دختران شعیب نبی

موسی (ع) پس از هشت شبانه روز در نهایت به شهر مدین رسید. او جمعیتی را دید که در کنار چاه آب ایستاده بودند و برای سیراب کردن چارپایان خود از چاه آب بیرون می آوردند. در همین حین چشمش به دو دختری افتاد که در گوشه ای و به دور از جمعیت همراه با گوسفندان خود ایستاده بودند.

چرای گوسفندان
چرای گوسفندان

حال این دختران عفیف که به چاه نزدیک نمی شدند و کمک نکردن کسی به آن ها نظر موسی (ع) را به خود جلب کرد. پس به نزد آن ها رفت و گفت که چرا در کناری ایستاده و چارپایان خود را سیراب نمی کنید؟ دختران در پاسخ به موسی گفتند که ما پدری داریم که پیر و سالخورده است که توانایی آوردن گوسفندان به چرا و سیراب کردن آن ها را ندارد و ما به جای او این کار را انجام می دهیم و اکنون بر سر چاه مردانی هستند که ما منتظر می مانیم تا آن ها بروند تا ما پس از آن ها آب از چاه بکشیم و گوسفندانمان را سیراب نماییم.

موسی (ع) که همواره در پی حمایت و کمک به مظلوم بود، هنگامی که این سخنان را شنید، برای یاری به آن ها یکه و تنها دلوی سنگین را به چاه انداخت و گوسفندانشان را سیراب کرد. سپس از آن جا فاصله گرفته و برای آن که خستگی سفر از تنش بیرون رود در زیر سایه ی درختی در همان نزدیکی به استراحت پرداخت.

دختران که چارپایانشان سیراب شدند به سرعت به نزد پدر رفته و او را از ماجرایی که پیش آمده بود، با خبر ساختند. شعیب نبی زمانی که ماجرا را شنید به یکی از دخترانش به نام صفورا گفت که سریع تر به پیش آن جوانی که به شما کمک کرد برو و او را دعوت کن تا به خانه ی ما بیاید و ما به پاس کمکی که کرده از او پذیرایی کنیم.

موسی (ع) همچنان در زیر سایه ی درخت نشسته بود که دید یکی از آن دو دختری که به آن ها کمک کرده بود به نزد او می آید. صفورا زمانی که به کنار موسی رسید با شرم و حیایی که در کلام و رفتار او مشخص بود رو به موسی (ع) کرد و گفت که پدر من می خواهد به پاس کمکی که به ما کردی از تو تشکر کند به همین دلیل به خانه ما دعوت شده ای.

موسی (ع) که در مدین غریب بود و گرسنگی نیز به او فشار آورده بود، دعوت شعیب نبی را قبول کرد و همراه با صفورا به خانه آن ها رفت. در مسیر صفورا جلوتر از موسی (ع) راه می رفت تا راهنما باشد که ناگهان هوا تغییر کرد و باد تندی شروع به وزیدن کرد که احتمال آن می رفت لباس صفورا کنار رود. موسی به سبب حیا و عفتی که داشت به صفورا گفت که او جلوتر راه می رود و اگر که به دو راهی رسیدند او را راهنمایی کند.

در نهایت موسی (ع) به خانه شعیب (ع) رسید و وارد آن شد، خانه ای که معنویت در آن مشهود و نمایان بود. پیرمردی موقر با موی سفید در حالی که در گوشه ای از خانه نشسته بود به موسی سلام کرد و خوش آمد گفت.

این داستان ادامه دارد …

منبع:

[1] در سوره قصص آیه 22 خداوند فرمود: و چون رو به جانب شهر مدین آورد، با خود گفت امید است که خداوند مرا به راه راست و مستقیم هدایت کند. و این آیه خود بیانگر توکل و ایمان موسی (ع) به حق تعالی است.

 

  • تلاوت ترتیل آیه 22 سوره قصص – شیخ شاطری ابوبکر

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ

و هنگامی که متوجّه جانب مدین شد گفت: «امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند!»

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *