حضرت موسی و هجرت به مدین – بخش دوم

حضرت موسی و هجرت به مدین

حضرت موسی علیه السلام از پیامبران بزرگ و عظیم الشأن الهی است که خداوند او را برای هدایت قوم بنی اسرائیل در میانشان مبعوث گردانید. زندگانی حضرت موسی از همان ابتدا با فراز و نشیب های بسیاری همراه بود که در قرآن کریم خداوند برای عبرت آموزی آیندگان و انتقال آموزه های درست، از دوره ها و بخش های مهم حیات او سخن گفته است. در این مطلب قصد داریم به ادامه شرح داستان گونه ی بخشی از زندگی ایشان که در ارتباط با هجرت از مصر به مدین و ازدواجشان است و در مطلب پیشین «حضرت موسی علیه السلام و هجرت به مدین- بخش اول» قسمتی از آن بیان شده است، بپردازیم.

در مطلب قبلی گفته شد که موسی علیه السلام برای اینکه از سوء قصدی که به جان او از طرف فرعون و درباریان شده بود در امان باشد، تصمیم به ترک سرزمین مصر و سرزمین هایی که فرعون بر آن ها حکومت می کرد، گرفت. او به شهر مدین در جنوب سرزمین شام رفت. حضرت موسی (ع) زمانی که به شهر مدین رسید، جماعتی را دید که از چاه آب گرفته و به چارپایان می دانند اما دو دختر در کناری با گوسفندانشان ایستاده بودند و به چاه نزدیک نمی شدند، او به نزد آن ها رفته و کمکشان کرد تا احشام خود را سیراب کنند. آن دو دختر به نزد پدر خود (شعیب نبی (ع)) رفته و او را از اتفاق با خبر ساختند. پدر نیز به پاس کمکی که موسی (ع) به آن ها کرده بود او را به خانه دعوت کرد …

 

ماجرای حضرت موسی (ع) و دختران حضرت شعیب
ماجرای حضرت موسی (ع) و دختران حضرت شعیب | حضرت موسی علیه السلام و هجرت به مدین

قدم گذاشتن در خانه نبوت

موسی (ع) قدم در خانه آن دو دختر و پدر سالخورده ی آن ها یعنی شعیب نبی گذاشت. خانه ای که نور نبوت و رسالت در آن آشکار و نمایان بود. شعیب نبی که در گوشه ای از خانه نشسته بود به موسی علیه السلام خوش آمد گفت و پرسید: از کجا آمده ای؟ چه کاره هستی؟ و در این مدین چه می کنی؟ برای چه به اینجا آمده ای؟ و چرا همراهی نداری؟

موسی علیه السلام اتفاقی که در مصر برای او افتاده بود را تعریف کرد. حضرت شعیب به او گفت که نگران نباش، تو الان در سرزمین حکومتی آن ها نیستی و نمی توانند آسیبی به تو بزنند. از اینکه تنهایی ناراحت نباش، بالاخره همه چیز به لطف حق تعالی درست خواهد شد.

شعیب علیه السلام بلند شد و غذایی را برای مهمان غریب خود آورد و به او تعارف کرد تا از آن بخورد. اما موسی (ع) از خوردن غذا امتناع کرد. شعیب علت را پرسید، موسی (ع) در پاسخ به او گفت که دلیل من برای امتناع از خوردن این است که می ترسم این غذایی که به من می دهی در برابر کمک من به دخترانت باشد. من از خاندانی هستم که ثواب کار و عملی که برای خدا انجام داده ایم را با فرمانروایی کل جهان عوض نخواهیم کرد.

شعیب نبی به موسی (ع) اطمینان داد که بدان سبب نیست و این عادت و رفتار شعیب و اجداد اوست که به مهمان احترام بگذارند. این سخن شعیب باعث شد که موسی بعد از چندین شبانه روز غذای خوبی را بخورد.

ازدواج موسی پیامبر با دختر شعیب نبی

صفورا، متانت، حیا و توانایی موسی (ع) را که دیده بود به او علاقمند شد پس به پدرش شعیب گفت که این جوان را که در اینجا غریب است برای مراقبت از چارپایانمان استخدام کن چون که او جوانی با وقار، نیرومند و قوی می باشد. شعیب از دخترش سوال کرد که قوی بودن موسی (ع) از بالا کشیدن دلوی چاه مشخص بود اما حیا و وقار او را چطور متوجه شدی؟

صفورا نیز اتفاقی که در راه برای آن ها پیش آمده بود را تعریف کرد [1]. شعیب نبی از علاقه دخترش به جوان تازه وارد با خبر شد پس پیشنهادی که صفورا داده را پذیرفت.

شعیب نبی رو به موسی (ع) کرد و گفت قصد دارم یکی از دو دختر خود را به همسریت در بیاورم به شرطی که هشت سال برای من کار کنی و اگر که این هشت سال به ده سال رسید محبت تو را نشان داده است اما اصراری بر آن نیست. در هر صورت این را بدان که من هیچ گاه نمی خواهم برای کار بر تو سخت بگیرم و با تو به نیکی رفتار می کنم و تو به امید خدا صالح بودنم را خواهی فهمید.

موسی (ع) خواسته شعیب را قبول کرد و با صفورا ازدواج نمود و بدون این که نگران فرعونیان باشد در آرامش روزگار گذراند تا روزی بتواند دوباره به سرزمین خود و در میان بنی اسرائیل بازگردد تا آن ها را از ظلم و ستم فرعونیان آزاد سازد.

موسی و خداحافظی از شعیب نبی

حضرت موسی علیه السلام ده سال را در مدین زندگی کرد و پس از آن به شعیب گفت که تصمیم دارد به مصر برود و خانواده اش را ببیند. او به شعیب نبی گفت از این سال ها که در نزد تو بودم و خدمتت را کرده ام چه دارم و چه چیزی نصیبم گشته است [2]؟ شعیب نبی نیز آنچه را که از احشام برای موسی علیه السلام بود به او داد.

حضرت موسی و هجرت به مدین
حضرت موسی و هجرت به مدین

موسی (ع) به همراه خانواده خود آماده رفتن به مصر شد اما در هنگام خداحافظی از شعیب نبی خواست که به او عصایی بدهد تا در دست بگیرد. شعیب چندین عصا از انبیاء گذشته را در خانه داشت، پس به موسی پیامبر گفت که یکی از عصاهایی که در خانه هست را بردار. موسی به خانه بازگشت تا عصایی از میان عصاها بردارد که ناگهان عصای پیامبران نوح و ابراهیم علیهم السلام به سمت او جهید و در دستش قرار گرفت. این اتفاق سه بار تکرار شد. شعیب نبی که این اتفاق عجیب را دید به موسی (ع) گفت که همان عصایی که در دستت قرار گرفت را بردار که خداوند آن را به تو اختصاص داده است.

موسی طبق گفته شعیب آن عصا را برد و همراه با خانواده و گوسفندان خود مدین را به قصد بازگشت به مصر ترک کرد.

منابع:

[1] می توانید به یخش اول مطلب مراجعه بفرمایید.

[2] شعیب از همان ابتدا با موسی قرار گذاشته بود که به پاس زحمت هایی که می کشد، برخی از گوسفندان را که با علائمی مخصوص متولد می شوند را به او بدهد. (اعلام قرآن: ص 409)

موسسه معراج النبی

 

  • تلاوت ترتیل آیه 26 سوره قصص – شیخ محمد ایوب

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ ۖ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ

یکی از آن دو (دختر) گفت: «پدرم! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسی را که می‌توانی استخدام کنی آن کسی است که قویّ و امین باشد (و او همین مرد است)!»

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *