تشرف بزرگان و علما به محضر صاحب الامر (عج)

شیخ مفید

از مرارت ها و سختی های دوره غیبت کبری صاحب الامر (عج)، ندیدن روی ماه ایشان و محروم شدن از تشرف یافتن به محضرشان است. درست است که ایشان همواره در جامعه حضور دارند اما دیدن روی همچون ماه ایشان و بهره مندی مستقیم از وجودشان چیزی است که مردم آخر الزمان از آن بی نصیب مانده اند. البته در دوره غیبت صغری برخی از افراد می توانستند با ایشان دیدار داشته باشند و یا مردم با مراجعه به نواب اربعه سوال های خود را پرسیده و از حضرت جواب بشنوند، اما در دوره ی غیبت کبری که بیش از 12 قرن از آن می گذرد این ها ممکن نیست و منتظران ظهور حضرت در فراق ایشان ناله سر می دهند و می گویند: عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری [1]. با این حال اکثر علما بر این باورند که ملاقات با امام زمان (عج) در زمان غیبت کبری بنا بر شرایطی امکان پذیر می باشد و در طی این سال ها بارها رخ داده است که ملاقات و تشرف بزرگان و علما به محضر صاحب الامر (عج) که در کتب روایی و معتبر آمده اند خود مصداقی بر این اتفاق است که در این مطلب می خواهیم به بازگویی برخی از این ملاقات ها بپردازیم (گفتن این نکته بسیار مهم است که ملاقات با امام زمان (عج) شرایطی دارد و برخی اوقات به دلیل اضطرار رخ داده است و در بعضی مواقع به دلیل رتبه معنوی بالای فرد ملاقات کننده این امر رخ می دهد البته بزرگانی بوده اند که بدون تشرف به محضر حضرت از دنیا رفته اند، پس نمی توان به هر نوشته و گفته ای از ملاقات استناد کرد و یا با ندیدن روی زیبای حضرت نا امید شد، بلکه باید برای هموار نمودن مسیر ظهور تلاش کرد).

  • پرداخت غرامت خطای شیخ مفید توسط حضرت مهدی (عج) [2]

گفته شده که شخصی روستایی به نزد شیخ مفید رفت و درباره زنی باردار که فوت نموده و فرزند او زنده است سوال کرد که آیا باید شکم آن زن را باز کرده و نوزاد را بیرون بیاوریم و یا آن طفل را با مادر دفن کنیم؟ شیخ فرمود: با مادر دفن شود.

بعد از آن مرد به سمت روستای خود حرکت کرد در میانه راه دید که مردی اسب سوار از پشت سر به سرعت دارد به او نزدیک می شود. هنگامی که به شخص روستایی رسید به او گفت: ای مرد، شیخ گفتند که شکم زن حامله را پاره کنید و بچه را بیرون آورید و زن را دفن کنید.

شیخ مفید
ماجرای تشرف شیخ مفید محضر امام زمان (عج)

آن مرد پس از رسیدن به روستا همین کار را کرد. بعد از مدتی این اتفاق را برای شیخ مفید تعریف کرد. شیخ گفت: من هیچ کس را نفرستادم و مشخص است که آن شخص حضرت مهدی روحی له الفداء بوده است. پس حالا که در گفتن احکام دینی اشتباه می کنم بهتر است که دیگر آن ها را بیان نکنم.

شیخ به خانه رفته، درب را بست و بیرون نیامد.

ناگهان نامه ای از امام (عج) برای شیخ مفید آمد که در آن نوشته شده بود : بر شما واجب است که احکام دین را بگویید و ما هم شما را همراهی کرده و مراقب باشیم که خطا نکنید. پس از این نامه شیخ دوباره گفتن احکام دینی را شروع نمود.

  • دست علامه حلی در دست امام زمان (عج) [3]

علامه حلی در یکی از شب های جمعه به زیارت قبر امام حسین (ع) در کربلا رفت. او یکه و تنها بر روی الاغی سوار شد در حالی که تازیانه ای در دستش بود. در میانه راه شخصی عربی پیاده با علامه همراه شد. آن دو با هم شروع به حرف زدن کردند. مقداری از راه طی شده بود که علامه به دلیل مصاحبت کوتاهی که با این شخص عربی داشت به دانایی او پی برد پس درباره موضوعات و مسائل علمی نیز با هم گفتگو کردند و خردمندی این شخص بیشتر برای علامه آشکار گردید.

علامه تمام مشکلاتی که در علوم مختلف برای او پیش آمده بود را از آن شخص می پرسید و آن فرد همه ی آن ها را پاسخ می داد تا رمانی که به موضوع و مسئله ای رسیدند که آن فرد درباره اش فتوایی داد اما علامه آن را رد نمود و گفت: درباره این فتوایی که گفته ای حدیثی نیست. آن مرد آدرس حدیث را که در کتاب تذهیب شیخ طبرسی بود را به طور دقیق به علامه داد.

تشرف علامه حلی محضر امام عصر عج
تشرف علامه حلی محضر امام عصر عج

علامه حلی از این که این شخص کیست که این همه می داند، تعجب کرده بود. علامه سپس این سوال را پرسید که آیا در زمان غیبت کبری می شود امام عصر (عج) را زیارت کرد و دید یا نه؟ در همین حین تازیانه علامه از دستش افتاد، آن شخص خم شده و تازیانه را از روی زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و به علامه فرمود: چگونه می شود امام عصر را ندید در حالی که دستش در میان دست توست.

علامه خود را از روی الاغ به پایین انداخت تا پای مبارک حضرت را ببوسد و ناگهان از هوش رفت. زمانی که به هوش آمد شخصی را در کنار خود مشاهده نکرد. به خانه بازگشت و به آدرس حدیثی که آن شخص داده بود مراجعه کرد و مشاهده نمود حدیث مورد نظر وجود دارد.

  • حضرت مهدی (عج) و تایید نمودن اجتهاد شیخ انصاری

پس از فوت آیت الله شیخ محمد حسن نجفی مردم به شیخ انصاری رجوع کرده و از او رساله علمیه خواستند. شیخ گفت که با بودن اشخاصی چون سعید العلماء مازندرانی که در علم از من برتر است و در بابل روزگار می‌گذراند من رساله علمیه نخواهم داشت و این کار را انجام نخواهم داد. پس شیخ انصاری به سعید العلماء نامه ای نوشت و از او درخواست نمود که به نجف رفته و ریاست حوزه علمیه شیعه را بر عهده بگیرد. سعید العلماء در جواب شیخ نوشت که درست است زمانی که در نجف بودم و با هم مباحثه نمودیم از شما در فقه قویتر بودم اما به دلیل اینکه زمان زیادی است که در بابل زندگی می کنم و مباحثه ای ندارم شما را از خود عالم تر می دانم پس شما باید مرجعیت شیعه را قبول نمایید.

اما شیخ انصاری خود را لایق این مقام نمی دید پس گفت اگر که امام زمان (عج) به من رخصت اجتهاد دهند و من را برای این امر معین کند، آن را خواهم پذیرفت.

تشرف شیخ انصاری محضر امام زمان عج
تشرف شیخ انصاری محضر امام زمان عج

در یکی از روزها شیخ در جلسه ی درسی همراه با شاگردان خود نشسته بود که ناگهان شاگردان مشاهده کردند فردی جلیل القدر وارد شده و شیخ نیز به او احترام گذاشت.

او در حضور شاگردان به شیخ رو کرده و فرمود: نظرتان درباره زنی که همسرش مسخ شده باشد [4]، چیست؟ شیخ گفت: این مسئله در کتاب ها عنوان نشده پس من هم نمی توانم جواب بدهم. آن شخص فرمود: حالا شما فرض بگیرید چنین امری انجام شده و مردی مسخ شده است، زنش باید چکار کند؟ شیخ انصاری گفت: به نظر من اگر که مرد به شکل حیوان مسخ شده باشد، زن می بایست عده طلاق بگیرد و پس از آن شوهر کند، چون مرد زنده است و روح در آن جاری است، اما اگر که شوهر به شکل جماد باشد، زن به جای عده طلاق، باید عده وفات گیرد چون که شوهر به شکل مرده و بی روح در آمده است.

پس از این پاسخ آن فرد جلیل القدر سه بار فرمودند: انت المجتهد، به این معنا که تو مجتهدی. سپس از جای خود برخواسته و از آن جلسه بیرون رفتند.

شیخ که می دانست ایشان امام زمان (عج) هستند و به او اجازه اجتهاد داده اند، فورا به طلاب خود گفتند این آقا را دریابید، شاگردان بلند شدند اما هر چه گشتند شخصی را ندیدند. شیخ انصاری پس از آن رساله علمیه خود را به مردم داد تا از او تقلید کنند.

  • نجات یافتن شهید ثانی توسط امام مهدی (ع) [5]

شهید ثانی همراه با کاروانی به سفر رفته بود. در میانه ی راه به مکانی به نام رمله رسیدند. شهید ثانی می خواست به مسجدی به نام جامع ابیض برود تا پیامبرانی که در آن جا به خاک سپرده شده بودند را زیارت نماید. به مسجد رفت اما مشاهده کرد که در قفل است و کسی در مسجد نیست. پس دست خود را بر روی قفل گذاشت و کشید، در به اعجاز پروردگار باز شد، او به داخل مسجد رفت و به دعا و نماز مشغول شد. زمانی که نماز و دعای خود را تمام کرد متوجه شد که از کاروان جا مانده است و هیچ کسی نمانده بود. همچنین تمام وسایلش بار شتر و همراه با کاروان بوده است. شهید ثانی تصمیم گرفت پیاده به دنبال کاروان برود. او مسافتی را پیاده رفت اما نه به کاروان رسید و نه حتی آن ها را از دور می دید. او که در وضعیت بسیار سختی قرار گرفته بود ناگهان مشاهده کرد فردی سوار بر مَرکبی به سوی او آمد و به او گفت که پشت سر من سوار شو.

شهید ثانی سوار شد و آن شخص در مدت کوتاهی او را به کاروان رساند و او را از مَرکب پیاده نمود و فرمود: به نزد دوستانت برو. شهید ثانی وارد کاروان شد پس از آن شهید ثانی به دنبال شخصی که او را به کاروان رساند بود اما او را پیدا نکرد.

او می گفت که پیش از این اتفاق نیز آن شخص را ندیده بود.

منابع:

[1] فرازی از دعای ندبه

[2] برگرفته از کتاب نجم الثاقب

[3] برگرفته از کتاب قصص العلماء

[4] این مسئله به دلیل آنکه مسخ در امت وجود ندارد در هیچ کتابی ذکر نشده است.

[5] برگرفته از کتاب نجم الثاقب

 

موسسه معراج النبی استان خوزستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *