در این مطلب به شرح داستانی بخش دوم سرگذشت حضرت یونس (ع) که بخش اول آن در مطلب « داستان زندگانی حضرت یونس علیه السلام – بخش اول » آمده است، خواهیم پرداخت.
در بخش اول داستان تا آنجا گفته شد که حضرت یونس علیه السلام پس از آن که مشاهده کرد خداوند از گناهان مردم شهر به سبب تضرع و زاری آن ها گذشت و عذابش را از سر آن ها برداشت بدون اذن خدا شهر را ترک نمود و به راه افتاد تا به دریا رسید. در آنجا نیز کِشتی را دید که مسافرانی بر آن سوار شده اند و آماده حرکت می باشد، او نیز از آنان تقاضا کرد تا او را سوار کنند. یونس علیه اسلام سوار بر کِشتی شد و کِشتی به راه افتاد …
و حال ادامه ماجرا …
بلعیده شدن یونس نبی (ع) توسط ماهی
کِشتی همچنان در حال حرکت بود تا به میانه دریا رسیدند. در آن جا ناگهان با ماهی بزرگی رو به رو شدند که راه را بر کِشتی گرفته بود و دهان خود را به قصد گرفتن طعمه باز کرده بود. یونس علیه السلام زمانی که با این صحنه رو به رو شد، ترس و رعب وجودش را گرفت و به عقب کشتی رفت، در همین حین ماهی نیز به سمت عقب کِشتی حرکت کرد، تا جایی که کار برای کسانی که در کِشتی بودند سخت شد.
افرادی که بر کِشتی سوار بودند گفتند که احتمال است که در میان ما گناهکاری است که باید طعمه و غذای ماهی شود تا بتوانیم به سفرمان ادامه دهیم. آن ها تصمیم گرفتند که قرعه کشی کنند و نام قرعه به اسم هر فردی که افتاد او را از کِشتی به دریا بیاندازند.
قرعه کشی انجام شد و قرعه به نام یونس (ع) افتاد، باز هم قرعه انداختند (گفته شده سه بار قرعه کشی انجام شد) و دوباره نیز نام حضرت یونس در آمد. پس یونس (ع) را به دریا انداختند و ماهی بزرگ به اذن و اراده خدا او را به کام گرفت.
هنگامی که ماهی یونس را بلعید خداوند به این جاندار دریایی الهام کرد که به او آسیبی نرساند. حضرت یونس هنگامی که در شکم ماهی بود، فکر کرد که مُرده است به همین دلیل شروع به حرکت دادن اعضای بدن خود کرد، ناگهان دید که اعضای بدنش تکان می خورند پس مطمئن شد که زنده است. یونس در این هنگام برای شکرگزاری به درگاه پروردگار سجده کرد و فرمود: خداوندا جایگاهی را برای پرستش و عبادت تو انتخاب نمودم که هیچ کس در چنین مکانی به عبادت و پرستش تو مشغول نشده است.
مستجاب شدن دعای یونس علیه السلام
حضرت یونس علیه السلام چندین روز را در شکم ماهی به ستایش و نیایش خداوند مشغول بود و به عظمت و بزرگی خدا اقرار می کرد و به ستمی که به خود روا داشته در پیشگاه خداوند اعتراف می نمود. خداوند پس از چند روز توبه اش را پذیرفت و دعایش را اجابت کرد.
پس به ماهی امر کرد که یونس (ع) را به ساحل ببَرد و در آن جا به بیرون بیاندازد. یونس به امر خدا و توسط ماهی به ساحل رسید در حالی که رنجور، بیمار و خسته بود.
خداوند برای آن که یونس توانی دوباره به دست آورد، درختی از نوع کدو که سایه اش فراخ و گسترده بود را برای او رویاند و حضرت یونس (ع) که موهای سر او ریخته بود و پوست بدنش نازک گشته بود برای رفع خستگی و نیرومند شدن، شیره ی میوه ی درخت را می مکید و در زیر سایه اش در حالی که شبانه روز به ذکر خدا مشغول بود، به سر می برد.
هنگامی که بدن حضرت یونس نیروی رفته خود را بازیافت و بهبودی کامل پیدا کرد، خداوند کِرمی را فرستاد تا ریشه درخت را خورده و سبب خشک شدن آن گردد. خشکی درخت، یونس (ع) را محزون و ناراحت کرد. خدای بزرگ و متعال به یونس وحی کرد که چرا ناراحت و محزونی؟ یونس گفت: این درخت بر من سایه افکنده بود، کِرمی را بر آن مسلط نمودی تا ریشه اش را بخورد و خشک گردد.
خداوند در پاسخ به او فرمود: تو از خشک شدن درختی که نه آن را کاشته ای و نه از آن مراقبت کرده ای، ناراحت و محزون شده ای، اما از نازل شدن عذاب بر سر صد هزار انسان یا بیشتر ناراحت نشدی، حال آگاه باش که مردم نینوا ایمان آورده اند و عذاب از آنان برطرف گردیده، پس به سوی آنان برو.
بازگشت یونس (ع) به سوی مردم نینوا
یونس (ع) از خطایی که کرده بود آگاه شد و از خداوند دوباره طلب بخشش و مغفرت کرد، آنگاه آماده شد و به سوی شهر نینوا حرکت نمود (گفته شده که مدت زمان رسیدن به شهر نینوا یک هفته بوده است [1]). زمانی که به شهر رسید از اینکه وارد شهر شود و با مردم رو به رو گردد، خجالت می کشید، به همین دلیل به چوپانی که در آن حوالی مشغول چرا گوسفندان خود بود گفت که به نزد مردم برو و به آنان بگو که یونس (ع) به سوی شما آمده است.
چوپان و اهالی شهر از خبر غرق شدن یونس مطلع شده بودند به همین دلیل چوپان حرف یونس (ع) را نپذیرفت و گفت: چرا دروغ می گویی؟ یونس در دریا غرق شده است.
برای اثبات نبوت و صدق گفتار یونس (ع) به اذن پروردگار گوسفندی که در آن جا بود سخن گفت و شهادت داد که این فرد حضرت یونس است.
چوپان که چنین دید به سوی مردم رفته و آنان را با خبر ساخت. آن ها نیز صحبت های چوپان را باور نکردند و میخواستند به خاطر دروغی که گفته است او را کتک بزنند اما او به آنان گفت که برای درستی خبری که آورده ام، برهانی دارم. آنگاه دوباره گوسفند به سخن آمد و شهادت داد.
مردم پس از آن که از صدق گفتار چوپان اطمینان پیدا کردند به استقبال یونس علیه السلام رفته و او را با کمال احترام به نینوا آوردند و پس از آن سال ها زیر نظر او و به رهبری اش در راه ایمان استوار ماندند.
- تلاوت ترتیل آیه 48 سوره قلم با صدای مشاری راشد العفاسی
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَىٰ وَهُوَ مَكْظُومٌ
پس در [امتثال] حكم پروردگارت شكيبايى ورز، و مانند همدم ماهى [=يونس] مباش، آنگاه كه اندوه زده ندا درداد.
منبع:
[1] در بحار الانوار آمده است که مدت زمان غیبت یونس بیست و هشت روز بوده است (هفت روز برای رفتن به سمت دریا، هفته ای را در شکم ماهی سپری کردن، هفت روز را در بیابان ماندن برای کسب نیرو و قوایی تازه و یک هفته را برای بازگشت به سمت نینوا شمرده اند).