حضرت ابراهیم (ع) یکی از انبیاء اولوالعزم الهی است که دو هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح متولد گردید و پس از رسیدن به پیامبری در بین النهرین مردم را به یکتا پرستی دعوت می نمود و از بت پرستی برحذر می کرد. حضرت ابراهیم در طول دوران زندگی خود با اتفاقات بسیاری رو به رو می گشت و در سخت ترین آزمایش های الهی قرار می گرفت. یکی از اتفاقات و آزمایش های الهی بسیار مهم که در قرآن مجید درباره آن سخن گفته شده است، قربانی کردن فرزند ( اسماعیل (ع)) بوده است. در حقیقت خداوند به حضرت ابراهیم امر فرمود که فرزند خود را ذبح و قربانی نماید.
این بخش از سرگذشت زندگی حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل (ع) در سوره صافات آیات 100 تا 108 آمده است.
در این مطلب به شرح این واقعه خواهیم پرداخت.
اسماعیل اولین فرزند حضرت ابراهیم (ع) بوده که خداوند پس از سال ها رنج و سختی به او عطا کرده بود به همین دلیل بسیار برای پدر عزیز و دوست داشتنی بود و سال ها جدایی و دوری نیز به عشق میان این پدر و فرزند را بیشتر می کرد.
خداوند متعال ابراهیم را مورد آزمایش های سخت و عجیب قرار داده بود و حضرت ابراهیم نیز همواره از آزمون های الهی با سربلندی بیرون می آمد. این بار خدای قادر و متعال خواست که ابراهیم را با فرزند دلبندش اسماعیل امتحان کند. امتحان و آزمونی بسیار سخت و طاقت فرسا که هیچ کس را توانایی انجام آن نبود و قوی ترین آدم ها را نیز به زانو در می آورد و آن چیزی نبود جز اینکه ابراهیم خلیل الله (ع) چاقویی برداشته و با آن فرزند دلبند و دوست داشتنی اش را در راه خدا قربانی کند.
خواب رحمانی و تصمیم استوار ابراهیم خلیل الله (ع)
ماجرا این گونه رقم می خورد که در روزی از روزها که اسماعیل جوانی زیبا و رعنا شده بود چشم ابراهیم به قد و قامت او افتاد و مهر پدری ابراهیم به اسماعیل فزونی یافت، خدای قادر و متعال می خواست که ابراهیم را درباره عشق او به فرزندش امتحان کند.
شب که فرا رسید ابراهیم در خواب دید که خداوند به او دستور می دهد که اسماعیل را قربانی کند. حضرت ابراهیم دو بار دیگر همان خواب را دید و یقین پیدا کرد که این خواب امر و دستوری از جانب پروردگار است.
زمان انتخاب برای حضرت ابراهیم فرا رسید او که همواره فرمانبردار بی چون و چرای خداوند بوده و همواره در آزمایش های الهی راضی به رضای پروردگار بود این بار در میان دو راهی بسیار سختی قرار گرفت، دو راهی که یک سمت آن نفس بود و فرزند و سمت دیگر حُکم و دستور پروردگار.
در این میان ابلیس نیز ساکت ننشست و بی وقفه ابراهیم را وسوسه می نمود که آری این رویا خوابی شیطانی است و از عقل آدمی به دور است که فرزند خود را بکشد.
اما ابراهیم خلیل الله این بار نیز بی چون و چرا اطاعت خدا را گفت و از میان نفس و خدای متعال، خداوند را انتخاب نمود و با تصمیمی محکم و استوار آماده قربانی کردن فرزندش شد.
با خبر کردن هاجر [1]
هنگامی که ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل مُصمم شد به نزد هاجر رفته و به او گفت که می خواهم اسماعیل را به نزد دوستی ببرم لباسی نو و پاک به او بپوشان و موی سر اورا شانه کن. هاجر امر ابراهیم را اجرا کرد. زمان حرکت حضرت ابراهیم دوباره به هاجر فرمود که کارد و طنابی نیز برایم بیاور تا با خود ببرم. هاجر گفت برای ملاقات دوست چه نیازی به چاقو و طناب است؟ ابراهیم گفت شاید گوسفندی برای قربانی بیاورد و به طناب و کارد نیاز پیدا کنیم. هاجر کارد و طناب را به ابراهیم داد و آن دو رفتند.
در این میان ابلیس به شکل پیرمردی در آمده و به نزد هاجر رفت و به او گفت: آیا خبر داری که ابراهیم می خواهد اسماعیل را به کجا ببرد؟ هاجر گقت: آن ها به زیارت و ملاقات یک دوست رفته اند. ابلیس گفت نه ابراهیم اسماعیل را برد تا به قتل برساند.
هاجر در جواب این سخن شیطان گفت کدام پدر را دیده ای که فرزند خود را به قتل برساند به خصوص اگر که پدر ابراهیم باشد و پسر اسماعیل.
شیطان گفت که ابراهیم می گوید این امر و دستور خدا می باشد. هاجر گفت هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا، اگر که هزار فرزند داشتم همه را در راه خدا فدا می کردم.
اسماعیل در قربانگاه
ابراهیم اسماعیل را به «مِنا» بُرد و به او گفت که ای فرزندم در خواب دیدم که تو را قربانی می کنم. اسماعیل بدون لحظه ای تامل گفت که ای پدر آن چه را که به تو امر شده است انجام بده به خواست خدا من را از صابرین خواهی یافت [2].
(گفته شده زمانی که ابلیس نتوانست هاجر و ابراهیم را وسوسه نماید به سراغ اسماعیل رفته و به او گفته که پدرت می خواهد تو را به قتل برساند. اسماعیل سوال کرد برای چه؟ ابلیس گفت: ابراهیم می گوید امر خداوند است. اسماعیل در جواب شیطان گفت اگر که دستور خدا می باشد در برابر دستور خدا باید تسلیم بود.)
سپس اسماعیل به پدر خود وصیت کرد که دست و پای او را محکم ببندد تا او نتواند هنگامی که تیزی چاقو به او برسد حرکتی کند و لباس ابراهیم خونی شود. همچنین به پدرش گفت که تَسلی برای مادرش باشد و او را آرام کند. علاوه بر این دو به ابراهیم گفت که من را در حال سجده قربانی کن که بهترین حالت است و اینگونه چشمت به صورت من نخواهد افتاد و محبت پدری مانع از انجام امر خداوند نمی شود.
ابراهیم بر اساس وصیت پسر دست و پای او را محکم بست و او را برای قربانی کردن آماده کرد. اسماعیل در این میان شکوِه و شکایت نکرد و از روحیه بسیار خوبی برخوردار بود به طوری که همین روحیه بسیار به ابراهیم کمک می کرد تا در اجرای فرمان الهی دچار لغزش نشود و دستور خدا را درست انجام دهد.
حضرت ابراهیم چاقو را بر گردن اسماعیل قرار می داد و می فشرد تا زودتر امر خدا را انجام دهد اما چاقو نمی بُرید. ابراهیم اندوهگین می گردد که چرا در انجام امر خدا تاخیر ایجاد شده است به همین دلیل چاقو را بر زمین زده و از اسماعیل کمک می خواهد. کارد به اذن پروردگار زبان باز کرده و می گوید «خلیل به من می گوید بِبُر ولی جلیل (خداوند متعال) مرا از بُریدن نهی می کند [3]».
اسماعیل به پدرش می گوید سر چاقو را به گودی گلویم فرو کن. در آن هنگام که ابراهیم می خواست پیشنهاد فرزندش را عملی کند ندایی به گوش ابراهیم رسید که: هان ای ابراهیم، امر خدا را با عمل تصدیق کردی [4].
در همین حین گوسفندی بهشتی در نزد ابراهیم ظاهر گشت و ندایی آمد که از اسماعیل دست بکش و به جای او گوسفند را قربانی کن.
و اینگونه بود که حضرت ابراهیم از این آزمون بسیار سخت نیز سربلند بیرون آمد.
این داستان فداکاری، استقامت و صبر و تسلیم محض خدا بودن را به آدم نشان می دهد.
منابع:
[1] طبق احادیث نقل شده از امامان معصوم و رسول خدا (ص) و براساس نظز بسیاری از علما اسماعیل ذبیح الله بوده است و هاجر مادر او. در حالی که اهل تسنن در این موضوع اختلاف دارند و همچنین در تورات گفته شده است که ذبیح الله اسحاق پس ابراهیم و ساره می باشد.
[2] سوره صافات، آیه 102
[3] طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص707
[4] سوره صافات، آیه 105
منبع: سایت موسسه معراج النبی
- تلاوت ترتیل آیه 102 سوره صافات – استاد احمد دباغ
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ
هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!»