تشرف حاج علی بغدادی به محضر امام زمان ارواحنا له الفداء

کاظمین | امام موسی کاظم و امام محمد تقی علیهم السلام

«عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری … » بدون تردید ندیدن و محروم ماندن از دیدار روی امام زمان (عج)، از تلخی ها و سختی های دوره غیبت است که باعث شده شیعیان و مُحبین آن حضرت سال ها در حسرت فراق و دوری اش بسوزند. اگر چه در دوره غیبت صغری افرادی می توانستند توسط نواب اربعه با حضرت دیدار داشته باشند اما در غیبت کُبری این امکان وجود ندارد و تنها افرادی معدودی آن هم به دلیل برخورداری از مقام معنوی والا توانسته اند با حضرت ملاقات داشته باشند. البته افرادی که به دیدار حضرت (عج) مُشرف شده اند خود به نقل جریان دیدار، اقدام نمی کنند زیرا پیامدهای منفی به دنبال دارد و اصولاً پس از وفاتشان توسط علما و افراد مورد اعتماد نقل می شدند (تشرف یافتگان، تشرف و دیدار خود را  تنها به افراد بسیار نزدیک و مورد اعتماد خود می گفتند). در این مطلب داستان تشرف حاج علی بغدادی به محضر حضرت قائم (عج) را برای شما قرار داده ایم.

حضرت مهدی (عج) صاحب الزمان
حضرت مهدی (عج) صاحب الزمان

ذکر این نکته حائز اهمیت است که راه و روش بزرگان و افرادی که به دیدار حضرت (عج) مُشرف شده اند این است که آنان عموما تشرف خود را از دیگران پنهان می کردند و تنها افراد معدودی به دلیل نزدیکی بسیار زیاد با آن ها از این موضوع باخبر می گشتند و پس از وفاتشان برای دیگران نقل می کردند.

حاج علی بغدادی پسر حاج قاسم کرادی بغدادی است که به تجارت مشغول بوده است و علما، بزرگان و سادات شهرهای کاظمین و بغداد او را فردی امانت دار، خیر و صالح در زمان خود دانسته اند.

دیدار حضرت قائم (عج) از زبان حاج علی بغدادی

حاج علی بغدادی نقل می کند که مقداری خمس بر گردنم بود که باید آن را پرداخت می کردم به همین دلیل به نجف اشرف رفته و بیست تومن از آن مقدار را به شیخ مرتضی انصاری، بیست تومن دیگر را به آقای مجتهد کاظمینی و بیست تومن دیگر را به شیخ شروقی اهدا کردم، از مبلغ خمس تنها بیست تومن دیگر باقی مانده بود که تصمیم داشتم موقع برگشت به شهر بغداد به شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس بدهم.

پنج شنبه به شهر بغداد رسیدم اما در ابتدا به کاظمین و زیارت حرمین شریفین رفتم و پس از آن به نزد شیخ رفته و بخشی از مابقی خمس را به او تقدیم کردم و قول دادم که پس از فروش اجناس مابقی مبلغ شرعی را به او یا به کسی که مستحق و نیازمند بدانم بدهم، همان روز قصد رفتن به بغداد را کردم که شیخ کاظمینی آل یس اصرار کرد که در نزد او بمانم، من به دلیل کارهای ضروری که باید انجام می دادم عذر خواستم و به سوی بغداد حرکت کردم.

زمانی که یک سوم از راه را سپری کرده بودم سید جلیل و بزرگواری را دیدم که از سوی بغداد به سمت من می آمد او عمامه سبزی به سر داشت و خالی مشکین بر گونه اش نمایان بود. نزدیک من آمد و سلام کرد، به گرمی دستم را فشرد و مرا در آغوش کشید و گفت: اهلاً و سهلاً، حاج علی، خیر است، کجا می روی؟

در جوابش گفتم: کاظمین را زیارت نمودم و به شهر بغداد باز می گردم، گفت: شب جمعه است به کاظمین برگرد. گفتم سرورم نمی توانم.

او گفت: می توانی! به کاظمین برگرد تا گواه و شهادت دهم که تو از دوستان جدم امیر المومنین علیه السلام و از دوستان ما هستی و شیخ نیز گواهی می دهد، خدای متعال فرموده است: دو نفر را شاهد بگیرید [1].
حاج علی بغدادی می گوید: این مطلب اشاره ای بود به آنچه من قبل از این از شیخ آل یس تقاضا کرده بودم که سندی بنویسد و در آن گواهی دهد که من از دوستان اهل بیت هستم تا که آن سند را در کفن خود قرار دهم.

از او سوال کردم که چگونه من را شناختی و چطور شهادت می دهی؟ فرمود: کسی که حق او را به او می رسانند، چگونه رساننده را نمی شناسد؟

گفتم : کدام حق را می گویی؟ گفت: همان حقی که به وکیل های من دادی. گفتم: وکیل شما کیست؟ او فرمود شیخ محمد حسن. گفتم: او وکیل شماست؟ فرمود: آری.

در اینجا به ذهنم آمد که این سید بزرگوار که من را به اسم خواند با آنکه من را نمی شناخت چه کسی است؟ به خودم گفتم شاید او مرا می شناسد و من او را فراموش کرده ام.

باز گمان کردم حتما این سید از سهم سادات مقداری می خواهد و می خواستم به او مقداری از سهم را بدهم به همین دلیل به او گفتم از حق و سهم شما پولی نزد من بود که به آقای شیخ محمد حسن مراجعه کردم و اجازه گرفتم که آن را مصرف کنم و به دیگران بدهم.

او لبخندی به من زد و فرمود: آری برخی از حقوق ما را به وکلای ما در نجف اشرف دادی. گفتم آنچه که دادم مورد قبول است؟ فرمود: بلی.

در اینجا باز به خودم گفتم این سید کیست که علمای بزرگ را به عنوان وکیل خود معرفی می کند! اما دوباره دچار فراموشی و غفلت شدم و موضوع را فراموش کردم.

او به من فرمود: برگرد و جدم را زیارت کن.

من برگشتم، او دست چپ مرا گرفت و با هم قدم زنان به سمت کاظمین میرفتیم (در راه سوالاتی را از حضرت (عج) می پرسند که حضرت به اکثر آن سوالات پاسخ می دهد همچنین حاج علی بغدادی به چشم نهری با آب صاف، زلال و سفید و درخت هایی با میوه هایی غیر فصل همانند نارنج و لیمو و انگور را مشاهده می کند).

کاظمین | امام موسی کاظم و امام محمد تقی علیهم السلام
کاظمین | امام موسی کاظم و امام محمد تقی علیهم السلام

حاج علی بغدادی می گوید: به نهر آبی که از رودخانه دجله برای کشتزارها کشیده شده بود و از میان جاده می گذشت رسیدیم. بعد از آن یک دو راهی است که هر دو به کاظمین می رود، راه سلطانی و راه سادات، که آن سید بزرگوار به سمت راه سادات متمایل شد. به او گفتم از راه سلطانی برویم، فرمود: نه از این راه خود می رویم.

پس قدم در راه سادات گذاشتیم هنوز چند قدمی نگذشته بود که خود را در صحن مقدس کاظمین دیدم بدون آنکه از کوچه یا بازاری عبور کرده باشیم.

بر در ورودی حرم ایستادیم، فرمود: زیارت کن. گفتم: سرورم من سواد ندارم، او گفت: برای تو بخوانم؟ گفتم: آری.

او شروع کرد و بر رسول خدا (ص) و ائمه ی اطهار علیهم السلام به ترتیب سلام دادن تا آن که به نام مبارک حضرت مهدی (عج) رسید قبل از آنکه سلام دهد فرمود: امام زمانت را می شناسی؟ گفتم چطور نمی شناسم. گفت که به او سلام کن.

من هم گفتم: السلام علیک یا حُجه الله یا صاحب الزمان یابن الحسن، آقا تبسمی کرد و گفت: علیک السلام و رحمه الله و برکاتةُ.

پس به داخل حرم رفتیم و ضریح را بوسیدیم، به من فرمود: زیارت بخوان، گفتم: من سواد ندارم. فرمود: برایت زیارت بخوانم؟ گفتم: بلی. فرمود: کدام زیارت را می خواهی؟ گفتم هر کدام که افضل و برتر است. او زیارت امین الله را خواند. آن گاه فرمود: آیا می خواهی جدم امام حسین (ع) را زیارت کنی؟ گفتم: شب جمعه است و شب زیارتی امام حسین (ع) بله می خواهم. او زیارت مشهور امام حسین علیه السلام (وارث) را خواند.

بعد از آن وقت نماز مغرب شد او از من خواست که به نماز جماعت ملحق شوم و خود ایشان در طرف راست محاذی امام جماعت فُرادا مشغول به نماز شد. هنگامی که نماز تمام شد نگاه کردم دیدم که او نیست با عجله و شتاب از مسجد بیرون آمدم و در حرم به دنبال ایشان گشتم اما باز اثری از او نیافتم.

البته که من می خواستم او را مهمان کنم و مقداری پول به او بدهم که ناگهان به خود آمدم و گفتم این سید که بود؟ این همه معجزه و کرامت (جواب به سوالات حاج علی در بین راه و به حرم رسیدن بدون آنکه از کوچه و بازاری عبور کنند، اطاعت بی چون و چرا حاج علی، وکیل خواندن فقها و …) !!

شب را در کاظمین و نزد میزبان ماندم و صبح زود به نزد شیخ محمد حسن رفتم و جریانی که اتفاق افتاد را نقل کردم ایشان دست بر دهان خود گذاشت به این معنا که در این باره با کسی سخن مگو و فرمود: خداوند تو را موفق گرداند.

حاج علی بغدادی می گوید داستان تشرفم را برای کسی بازگو نکردم تا آنکه یک ماه پس از آن اتفاق سید بزرگواری را در حرم کاظمین دیدم که از من پرسید: چه دیدی؟ گفتم: چیزی ندیدم، او باز تکرار کرد چه دیدی و من باز گفتم چیزی ندیدم و به شدت انکار کردم که ناگهان آن سید نیز از نظر پنهان شد و او را ندیدم. (این اتفاق سبب شد حاج علی قصه تشرفش را برای دیگران نقل کند).

خلاصه شده و برگرفته از: مفاتیح الجنان ص 484، بحار الانوار، ج 53، ص 317، نجم الثاقب، ص 484، حکایت 31، جنه المأوی، ص 138

[1] سوره بقره، آیه 282

 

  • تلاوت ترتیل آیه 282 سوره بقره – شیخ محمد ایوب

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ۚ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ ۚ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا ۚ فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ ۖ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا ۗ وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ ۚ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ ۚ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که بدهی مدّت‌داری (به خاطر وام یا داد و ستد) به یکدیگر پیدا کنید، آن را بنویسید! و باید نویسنده‌ای از روی عدالت، (سند را) در میان شما بنویسد! و کسی که قدرت بر نویسندگی دارد، نباید از نوشتن -همان طور که خدا به او تعلیم داده- خودداری کند! پس باید بنویسد، و آن کس که حق بر عهده اوست، باید املا کند، و از خدا که پروردگار اوست بپرهیزد، و چیزی را فروگذار ننماید! و اگر کسی که حق بر ذمه اوست، سفیه (یا از نظر عقل) ضعیف (و مجنون) است، یا (به خاطر لال بودن،) توانایی بر املاکردن ندارد، باید ولیّ او (به جای او،) با رعایت عدالت، املا کند! و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر این حقّ) شاهد بگیرید! و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن، از کسانی که مورد رضایت و اطمینان شما هستند، انتخاب کنید! (و این دو زن، باید با هم شاهد قرار گیرند،) تا اگر یکی انحرافی یافت، دیگری به او یادآوری کند. و شهود نباید به هنگامی که آنها را (برای شهادت) دعوت می‌کنند، خودداری نمایند! و از نوشتن (بدهیِ خود،) چه کوچک باشد یا بزرگ، ملول نشوید (هر چه باشد بنویسید)! این، در نزد خدا به عدالت نزدیکتر، و برای شهادت مستقیم تر، و برای جلوگیری از تردید و شک (و نزاع و گفتگو) بهتر می‌باشد؛ مگر اینکه داد و ستد نقدی باشد که بین خود، دست به دست می‌کنید. در این صورت، گناهی بر شما نیست که آن را ننویسید. ولی هنگامی که خرید و فروش (نقدی) می‌کنید، شاهد بگیرید! و نباید به نویسنده و شاهد، (به خاطر حقگویی،) زیانی برسد (و تحت فشار قرار گیرند)! و اگر چنین کنید، از فرمان پروردگار خارج شده‌اید. از خدا بپرهیزید! و خداوند به شما تعلیم می‌دهد؛ خداوند به همه چیز داناست.

 

دانلود

منبع: سایت موسسه معراج النبی استان خوزستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *