مردی در دوران امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) در شهر اصفهان زندگی میکرد. او که عبد الرحمن نام دارد، مال و اولاد بسیاری داشت و در آن دوران که در اصفهان تعداد شیعیان کم بودند. او شیعه پر و پا قرص امام هادی (ع) به شمار میرفت. در روزی از روزها شخصی از او سوال میکند که به چه دلیل امام هادی (ع) را امام خود گرفتهای و بر دیگر مذاهب نیستی؟
عبدالرحمن پاسخ داد: اتفاقی برایم در نزد امام هادی (ع) افتاد که باعث شد تا پیرو و شیعه او شوم. سالها پیش من چنین مال و اولادی نداشتم. از لحاظ مالی فقیر به شمار میرفتم اما تا دلت بخواهد جرأت سخن گفتن داشتم. در یکی از همان سالها گروهی از مردم اصفهان تصمیم گرفتند تا برای دادخواهی به نزد متوکل عباسی که در شهر سامرا بود، بروند. من نیز با آنها رفتم. پس از چند روز گذشت از کوه، صحرا و آبادی و شهرهای مختلف به سامرا و محل سکونت متوکل که قلعه مینمود رسیدیم. یک شبانه روز را در کنار درب بسته ماندیم. پس از یک روز شنیدیم که متوکل امام هادی (ع) را فرخواند. افراد دیگری در کنار ما بودند. از آنها سوال کردم که چه کسی را متوکل احضار کرده است؟ قضیه چیست؟ یکی از آنها گفت: آن که احضار شده نامش علی است و از خاندان علی بن ابی طالب است. رافضیها او را امام خود میدانند و از او اطاعت میکنند. آن فرد ادامه داد: احتمال است متوکل او را احضار کرده که به قتل برساند.
پس من تصمیم گرفتم آنجا بمانم تا ببینم آن شخص کیست و این احضار به کجا میکشد. ناگهان دیدم شخصی سوار بر اسب وارد محوطه شد. مردم در دو طرف او قرار گرفتند و او را نگاه میکردند. چشمم به صورت او افتاد. ناخودآگاه محبت او در دلم جای گرفت. پس دعا کردم تا خدای متعال او را حفظ نماید. او به میان مردم آمد اما نه به طرف چپ و نه راست نگاه میکرد و نگاهش به یال اسبش بود. من همچنان او را در دل خویش دعا میکردم. پس امام هادی (ع) به نزدیکی من رسید. دیدم که رو به من کرد و فرمود: خدای متعال دعایت را مستجاب کرد، آگاه باش که عمر تو طولانی خواهد بود. همچنین اموال و فرزندانت زیاد میشوند. پس از هیبت و شکوهی که داشت بدنم به لرزه افتاد. با همان حال منقلب به نزد دوستان خود رفتم. آشفته حالی من آنها را متعجب کرد. پس سوال کردند که چه اتفاقی افتاده؟ من چیزی نگفتم و تنها به گفتن این عبارت بسنده کردم که خیر است.
پس از آن اتفاق به شهرمان اصفهان بازگشتیم. خدای متعال به سبب دعای آن حضرت آنچه که ایشان گفته بود را برایم مستجاب کرد. حال ثروتی که در خانه دارم معادل هزار هزار درهم است و آنچه که در بیرون از خانه دارم نیز زیاد است. اکنون فرزندان زیادی دارم و عمر زیادی نیز خداوند به من ارزانی داده است. من به امامتش معتقد هستم چرا که او به اندیشه پنهان من آگاهی داشت و دعایش برام مستجاب بود.