داستان قرآنی جنگ حنین- بخش دوم

داستان قرآنی جنگ حنین

جنگ حنین یکی از نبردهای رسول خدا (ص) پس از فتح مکه در سال هشتم هجری قمری است. در این غزوه پیامبر خدا (ص) با جمعی از مسلمانان به نبرد با طائفه‌هایی از مشرکین که در چند فرسخی شهر مکه روزگار می‌گذراندند و خود برای این جنگ مهیا شده و در منطقه‌ای به نام حنین کمین کرده بودند، پرداخت. به این غزوه از غزوات پیامبر (ص) و الطافی که حق تعالی به سپاهیان اسلام داشته در سوره توبه اشاره شده است. در مطلب «داستان قرآنی جنگ حنین_بخش اول» به شکل داستان وار تا آن جا گفته شد که قبایل بزرگی چون هوازن و ثقیف آن هنگام که مکه به دست رسول خدا (ص) و سپاهیانش فتح شد، خود را در خطر دیدند و احتمال دادند که محمد (ص) به محل زندگی آنها نیز حمله خواهد کرد. پس تصمیم گرفتند که خود برای جنگ پیش قدم شوند تا پیروزی را از آن خود کنند. سپاه مشرکین همراه با دارایی و زن و فرزند به سوی منطقه حنین رهسپار شدند. پیامبر نیز پس از شنیدن خبر به لشکریان خود که به تازگی نبردی را برای فتح مکه پشت سر گذاشته بودند، امر کرد که زره جنگی را از تن خود در نیاورند که نبردی دیگر به راه است و لازم است به سوی حنین بروند. آن‌ها اطاعت امر کردند. سپاه آماده شد اما این بار لشکر اسلام با لشکریانی که برای غزوات دیگر همراه بودند تفاوت داشت. در میان سپاه اسلام که دو هزار نفر از تازه مسلمانان نیز حضور داشتند افرادی بودند که تنها بر اساس مصلحت ایمان آورده بودند و افراد دیگری نیز وجود داشتند که آرزوی کشتن رسول الله (ص) را در سر می‌پروراندند و این خود غزوه‌ای متفاوت را رقم زد …

داستان قرآنی جنگ حنین
داستان قرآنی جنگ حنین

واقعه ذات انواط در مسیر حنین

سپاه اسلام به سوی منطقه حنین به راه افتاد. آن‌ها در میانه راه به درخت بزرگی رسیدند. سپاهیان به پیامبر (ص) گفتند: می‌شود این درخت را برای ما ذات انواط قرار دهی؟ (ذات انواط در واقع درختی است که مردم در دوران جاهلیت آن را مقدس می‌داشتند و اسلحه‌های خود را بر روی آن آویخته و در اطراف آن اعتکاف می‌کردند).

پیامبر که این چنین مشاهده کرد دو بار تکبیر گفت و فرمود: قسم به آن‌که جان من در دست اوست. شما سخنی را گفتید که بنی اسرائیل به موسی علیه السلام گفت. آن‌ها زمانی که به لطف و قدرت الهی از دریا گذر کردند، از قومی گذشتند که مشغول به پرستش بت‌های خود بودند و به آنها دلبستگی داشتند. پس به موسی گفتند: ای موسی همانگونه که آنان را خدایانی است برایمان خدایی قرار ده که موسی در جوابشان گفت: شما مردمی بی خرد می‌باشید.

شروع جنگ حنین و فرار مسلمانان!

لشکریان هوازن که فرماندهی‌شان به دست مالک بن عوف بود در وادی حنین که تنگه‌های بسیاری داشت مستقر شدند. لشکریان به گروه‌های مختلفی تقسیم گشته و هر گروه در تنگه‌ای پنهان شد تا بتوانند در وقت مناسب به سپاه پیامبر حمله کرده و آن‌ها را غافل گیر کنند. پیامبر با سپاهیان خود که گروهی سواره از افراد قبیله سلیم پیش قرقاول بودند همچنان به راه خود ادامه می‌دانند که در ساعات نزدیک به صبح هنگامی که قدم در وادی حنین گذاشتند ناگهان با شبیخون دشمن مواجه شدند. شبیخونی که حمله از هر سو را برای سپاه اسلام داشت. این حمله ناگهانی باعث شد که افراد قبیله سلیم و گروهی از سپاهیان که جلوی سپاه بودند فرار کنند. این فرار باعث شد که دیگر افراد نیز بدون آن‌که متوجه اوضاع باشند، به عقب رفته و فرار را بر ماندن ترجیح دهند.

در نهایت و به فاصله کوتاهی تنها پیامبر و چند تن از اصحاب از جمله امام علی (ع)، عباس بن عبدالمطلب و ابو سفیان بن حارث رو در روی دشمن ماندند. پیامبر که این‌گونه دید به عباس بن عبدالمطلب دستور داد تا با صدای بلند آنان که فرار کرده‌اند را فرا خواند و بگوید: ای گروه انصار، ای اصحاب سمره (گروهی که با پیامبر در زیر درختی سبز بیعت نمودند) به کجا می‌روید، رسول اکرم (ص) این‌جاست. شماری از آنان تا صدا را شنیدند به خود آمده و به میدان بازگشتند. پایداری و جنگ رو در رو در کنار الطاف عظیم الهی سبب شد که گروه مسلمانان پیروز شدند.

داستان قرآنی
داستان قرآنی

تقسیم غنایم جنگی جنگ حنین

پس از شکست قبایل هوازن، زنان، بچه‌ها و اموالی که به دستور مالک بن عوف به میدان جنگ آورده شده بودند، به اسارت و تصرف مسلمانان در آمدند. پیامبر دستور داد که آن‌ها را به جعرانه بفرستند و خود به سوی طائف و در تعقیب دشمن (قبیله ثقیف) رفت. پس از بازگشت از طائف و غزوه که به این نام شهرت پیدا کرد. غنایم را بین افرادی که در جنگ حنین حضور داشتند تقسیم کرد.

روسای هوازن که اوضاع را این گونه مشاهده کردند تصمیم گرفتند به شکل یک هیئت به نزد پیامبر (ص) رفتند و از ایشان خواستند که اسرا را بخشیده و بازگرداند.

پیامبر با شنیدن درخواست آن‌ها فرمود: شما میان اموال و اسیران مخیر هستید. هر کدام را بخواهید به شما بخشیده می‌شود. هیئتی که آمده بودند، گفتند که اسیران را می‌خواهیم. پیامبر اکرم (ص) فرمود: از اسیران آن‌چه که سهم من و فرزندان عبدالمطلب است به شما می‌بخشم. بعد از نماز ظهر از جای خود بلند شوید و بگوید که ما درباره زن‌ها و فرزندانمان پیامبر را نزد مردم شفیع قرار می‌دهیم و مسلمانان را در نزد رسول خدا (ص). هیئت هوازن این چنین کردند. پیامبر نیز در ادامه اعلام نمودند که سهم خود را بخشیده‌اند. مهاجرین و انصار که این چنین دیدند سهم خود را بخشیدند. پس اسیران به قبیله خود بازگشتند.

پس از تحویل دادن اسرا پیامبر (ص) آماده بازگشت به مدینه شد که در این حین مسلمانان اصرار کردند که آن‌چه از غنیمت مانده را میان آن‌ها تقسیم کند. پیامبر موافقت کرد و عرض نمود: من مالک چیزی به جز خمس نیستم. پس هر که چیزی برداشته هر چند کم آن را برگرداند. سپس تمامی آن‌ها را میان حاضرین در غزوه تقسیم نمود. در این میان حضرت به برخی که تازه مسلمان شده بودند و شرک در درون آن‌ها حکومت می‌کرد سهمی را به عنوان مولفه قلوبهم به آنان عطا کرد.

این بذل و بخشش برای گروهی از مسلمانان به ویژه عده‌ای از انصار گران آمد. پس اعتراض کردند. این اعتراض موجب شد که پیامبر آن‌ها را جمع کرده و برایشان دلیل این بخشش را بگوید. آنان که متوجه اشتباه خود شدند، عذر خواهی کرده و گفتند که به همان مقدار رضایت دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *