در این مطلب به روایت یکی از داستان های ائمه که مرتبط با زندگانی امام موسی کاظم (ع) است و در بردارنده آموزههای بسیار خوب است خواهیم پرداخت.
عصر زندگی امام موسی کاظم (ع) مصادف با عصر حکومتی هارون الرشید از خلفای عباسی بود. در آن دوران که به جهت پیشرفت در حوزههای مختلف به عصر طلایی دوره عباسی مشهور بود، فتوحات و نبردهای خارجی متعددی نیز صورت گرفت. در این میان هارون الرشید برای سفرهای خود از جمله سفر به مکه برای انجام اعمال حج با صاحب کاروان شتر قرارداد بسته بود. در روزی از روزها به هارون الرشید اطلاع دادند که صاحب کاروان، کل کاروان را فروخته است. این خبر ناراحتی هارون الرشید را در پی داشت چرا که او برای حمل خیمه و وسایل خود برای سفر مکه میبایست فکر دیگری کند. همچنین او فروختن کل کاروان را توسط کاروانچی بی ربط با قراردادی که بسته بود ندانست. پس برای فهمیدن اصل ماجرا کاروانچی را که صفوان نام داشت، فراخواند.
صفوان به نزد هارون الرشید آمد. سلام کرد و منتظر ماند تا هارون الرشید صحبت خود را شروع کند. هارون الرشید رو به صفوان کاروانچی کرد و گفت: ای صفوان! شنیدم که کاروان شتر را تماما به صورت یکجا فروختی؟! صفوان گفت: بله ای امیر مومنان.
هارون گفت: به چه دلیل؟ صفوان پاسخ داد: من پیر شده و از کار افتادم، خود از عهده کارها بر نمیآیم. بچهها هم درست و حسابی به فکر نیستند، پس صلاح دیدم که آن را یک جا بفروشم.
پاسخ صفوان به دل هارون الرشید ننشست. او احتمال داد که موضوع چیز دیگری است که صفوان کاروان چی سعی در مخفی کردن آن دارد. پس دوباره به او گفت: صفوان! راستش را بگو، به چه دلیل فروختی؟ صفوان گفت: به همان دلیلی که عرض کردم.
در این جا بود که هارون گفت:
ولی من دلیل فروختن کاروان شتر را میدانم. قطعا موسی بن جعفر بن محمد از قراردادی که با تو بستهام آگاه شده و تو را از این امر منع کرده است. او به تو دستور فروش شتران را داده است و دلیل قطعی این تصمیم ناگهانیات همین بوده است.
هارون با لحنی ناراحت و کاملا خشمگین رو به صفوان کاروانچی کرد و ادامه داد: ای صفوان اگر که دوستی دیرینهای ما نبود، بطور حتم دستور میدادم تا به خاطر این تخطی سرت را از تنت جدا میکردند.
هارون الرشید حدس درستی زده بود. او میدانست که صفوان اگر چه با دستگاه حکومتی و خود شخض خلیفه روابط نزدیکی داشت اما او از شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام بود. در واقع او پس از بستن قرارداد با هارون الرشید در یکی از روزها امام موسی کاظم (ع) را میبیند و به او سلام میکند. امام پس از سلام و احوال پرسی رو به صفوان فرمود: صفوان! همه چیز تو خوب است الا یک چیز. صفوان که متعجب شده بود، پرسید: ای پسر پیامبر خدا، آن چیست؟
امام فرمود: آن چیز این است که تو شتران خود را به آن مرد کرایه دادی.
صفوان در پاسخ گفت: یابن رسول الله! من برای امر و سفر حرامی آن را کرایه ندادهام. هارون الرشید قصد عزیمت به حج را دارد و من برای این امر کرایه دادم. علاوه بر این خود در این سفر نخواهم بود و برخی از نزدیکان و غلامان را به همراهش خواهم فرستاد.
امام کاظم (ع) فرمود: یا صفوان! سوالی از تو دارم. تو شتران خویش را به او کرایه دادی تا آخر کار او اجرت را طبق قرارداد به تو بدهد. او شترانت را میبرد و تو طلبکار حق الزحمه و اجرت از او خواهی شد؛ درست است؟
صفوان تایید کرد.
امام ادامه داد: خب با این حال آیا تو دوست نخواهی داشت که هارون الرشید حداقل تا زمانیکه با تو تسویه حساب کند، زنده بماند؟ صفوان این سخن را نیز تایید کرد.
پس حضرت گفت: آنکه به هر عنوانی دوست داشته باشد که اهل ظلم باقی بمانند جزو آنان به شمار خواهد رفت و روشن است آنکه جزو ستمگران باشد به آتش جهنم وارد میگردد.
پس از این سخنان و مکالمه بود که صفوان تصمیم گرفت تمامی کاروان را به صورت یکجا به فروش برساند هر چند که احتمال میرود این عمل به قیمت جان او تمام شود[1][2]
منابع:
[1] سفینة البحار، جلد دوم
[2] داستان راستان، شهید مطهری، جلد دوم