حکایات الصالحین عنوانی است برای آن گروه از مطالب که در آنها به حکایات زندگی افراد صالح در دوره معاصر پرداخته میشود. افرادی که تمام تلاش خویش را به کار میبستند تا برای تقرب به خدا مسیری را که او مشخص کرده است را با تمسک به اولیاء الله که ائمه معصومین علیهم السلام میباشند، بپیمایند. در این راستا و پس از بیان حکایاتی از زندگی میرزا جواد آقا تهرانی به بیان حکایاتی از زندگانی آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی از علما و بزرگان قرون سیزده و چهارده هجری قمری که به برخورداری از کرامات و استجابت دعا مشهور است، خواهیم پرداخت.

حکایاتی از زندگی شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
- خواندن نماز اول وقت
فردی که در شهرداری به عنوان یکی از کارمندان عالی رتبه شناخته میشود، نقل میکند: به دلیلی من را از شهرداری اخراج کردند. پس به خدمت شیخ حسنعلی نخودکی رفتم. ایشان گفتند: نمازهای خود را اول وقت بخوان؛ چهل روز دیگر کار تو درست میشود. یک ماه گذشت، خبری نشد. پس به نزد شیخ رفتم و علت را پرسیدم. ایشان گفتند: گفتم چهل روز دیگر!
هر چه به روز چهلم نزدیکتر میشد اثر کمتری در ارتباط با حل مشکلم مشاهده میشد. در روز چهلم، در خیابانی نزدیک به قهوه خانه نشسته بودم که شهردار سابق مشهد با درشکهای از آنجا عبور کرد. من نیز از جای خودم بلند شدم و سلام کردم. او درشکه را نگه داشت و سوال کرد که به چه دلیل اینجا نشستهای مگر نباید سر کار باشی؟ من نیز از بیکار شدن خودم گفتم. او گفت: با من بیا. پس سوار بر درشکه شدم و با هم به سمت استانداری به راه افتادیم. در آنجا او دستوری فوری دارد تا از من رفع اتهام کنند. پس من رفع اتهام شده و در همان روز به سر کار خود برگشتم.
- سورههای طه و یاسین را بخوان!
موذن آستان قدس رضوی روایت میکند: پیش از وفات حاج شیخ، هر روز بین الطلوعین، بر سر مزارشان میرفتم و فاتحهای میخواندم. روزی در آنجا خوابم برد. پس در عالم رویا دیدم که شیخ حسنعلی به من گفت: فلانی چرا سورههای یاسین و طه را برای من نمیخوانی؟ پس گفتم: من سوادی ندارم. ایشان گفتند: بخوان. این عبارت سه بار میان من و شیخ رد و بدل شد. از خواب که بیدار شدم، دیدم که به برکت آن بزرگ مرد، این دو سوره را از حفط میباشم. پس تا زمانی که زنده هستم این دو را بر سر قبر شیخ روزانه میخوانم.

- سر انجام وفا نکردن به عهد
فرزند مرحوم آیت ا… مبرزا عبدالله چهل ستونی تعریف میکند: شخصی در دالان مدرسه خیرات خان که مغازه اسلحه فروشی داشت و غدهی خیلی بزرگی در سر و گردن او پیدا شده بود. روزی من به همراه حاج شیخ به سمت نخودک میرفتیم؛ این شخص نیز از شهر پشت سر شیخ راه افتاد و مرتبا میگفت: یا شیخ یا من را شفا دهید و یا من را بکشید. شیخ پاسخی نمیداد تا آنکه به میانه راه رسیدیم. شیخ برگشت، خم شد و در گوش اسلحه فروش چیزی گفت. مرد اسلحه فروش با صدای بلندی گفت: میپذیرم و تعهد میکنم. پس شیخ گفت: پس تو را میکشم! اسلحه فروش گفت: بکشید.
پس از مرکب پیاده شد. به مرد اسلحه فروش امر کرد تا در کنار مسیر لب گودالی بنشیند. سپس چاقویی در آورد. پوست گردن مرد را شکافت و غده را بیرون آورد. از همان شکاف چرک و خون بسیاری خارج شد. با پهنای چاقو روی زخم را میمالید تا آنچه از چرک و زخم بود بیرون آید. سپس آب دهان خود را به محل زخم زد و با چاقو بر آن مالید و گفت: حالا با دستمال روی آن را ببند و برو. اسلحه فروش این کار را کرد و رفت. زخم پس از آن کاملا از بین رفت.
چندین سال از آن زمان میگذشت. بعد از آنکه شیخ حسنعلی نخودکی وفات یافت. مشاهده کردم که بیماری مرد اسلحه فروش برگشت. پس از او پرسیدم که در آن روز شیخ نخودکی به تو چه گفت که تو جواب دادی تعهد میکنم؟
اسلحه فروش گفت: من با خانمهای متاهل رابطه نامشروع داشتم. ایشان گفتند اگر که تعهد نمایی پس از آن به دنبال این جور کارها نروی تو را درمان میکنم و سپس فرمودند: اگر که باری دیگر مرتکب چنین عمل بدی گردی، بیماری تو باز میگردد و میمیری. من نیز پذیرفتم. پس از چند سال شیطان من را گول زد و دوباره آن عمل زشت را مرتکب شدم و میدانم که از این بیماری خواهم مرد
سوره طه- آیه2- خلیل حصری
مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ
ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!