اگر که برای دخترتان خواستگاری آمد و اخلاق و دیانتش مورد رضایت و تأیید شما بود، با آن وصلت موافقت کنید. اگر چنین کاری نکردید و پسر و دختر مجرد ماندند، در جامعه فتنه و فساد بزرگی ایجاد میشود .. این پاسخ امام جواد (ع) بود به سوال پدری که در ارتباط با ازدواج دخترش از ایشان مشورت خواسته بود. و اما داستان چه بود؟

انتخاب همسر و مشورت با امام جواد (ع)
دوباره بحث بالا گرفته بود. زن اصرار به جواب مثبت داشت و مرد میگفت بدون شناخت چطور میشود دخترم را به او بدهم …
- مرد! چرا مانع ازدواج میشوی؟! هر دختر یا پسری در نهایت باید ازدواج کند و زندگی مشترک با همسرش را آغاز کند. جمیله در سن ازدواج است، خواستگارش هم برای بار سوم است که پا پیش میگذارد، انسان خوبی است،
- سنگ اندازی! سنگ اندازی کدام است فاطمه؟ هر که از راه رسید و برای خواستگاری آمد، باید دخترمان را به او بدهیم؟ مگر تو این خانواده را چقدر میشناسی؟ خود پسر را چطور؟ برای چه اصرار میکنی؟
- من شناخت زیادی ندارم، ولی مگر تو پسر و خانوادهاش را نمیشناسی؟
- راسیتش را بخواهی من تنها چند بار در مسجد او را دیدم و با او سلام و علیک داشتم. پسر بدی به نظر نمیآید. زحمتکش است و برای تأمین مخارج تلاش میکند.
- من هم این سه باری که با مادرش برای خواستگاری آمد، از طرز برخورد او متوجه شدم که آدم با ایمان و خوبی است. مادرش میگفت: اهل محل او را قبول دارند.
- جمیله نظرش چیست؟ از او سوال کردی؟!
- جمیله ؟ او حرفی نزده ابراهیم. اما با شناختی که از دخترمان دارم. سکوتش را نشانه رضایتش به این ازدواج میدانم. راستی، چند ساعت دیگر مادر پسر قرار است برای گرفتن جواب از ما بیاید. چه بگویم؟ در آخر نظرت چیست؟
- هر وقت آمد بگو که یک هفته دیگر فرصت بدهند، تا خوب فکر کنیم و نظرمان را درباره این وصلت بگوییم.
- یک هفته؟! زیاد نیست ابراهیم؟
- آری یک هفته. وقت زیادی نیست. میخواهم حال که در این باره تردید دارم. از امام جواد (ع) مشورت بگیرم و نظرش را در این باره بدانم. اما مراقب باش زن. درباره مشورت به مادر پسر چیزی نگویی.
- نه چیزی نمیگویم.
این سخنان را جمیله نیز میشنید. او که در آشپزخانه خود را مشغول کرده بود، تمام بحث و حرفهای پدر و مادرش را شنید. جمیله به پسر علاقه داشت و نظر نهاییاش مثبت بود اما پدرش نیز حرفهای درستی میزد و سخن او در این باره منطقی بود.
یک هفته از این ماجرا گذشت. ابراهیم به امام جواد (ع) در این باره نامه داد اما پاسخی نیامده بود. حوالی ظهر بود که مادر جمیله صدای در را شنید. زمانی که آن را باز کرد. نامهرسانی را دید که برایشان نامه آورده بود. آن را گرفت و تشکر کرد. نامه برای ابراهیم بود. پس آن را باز نکرد تا او از سر کار برگردد. ابراهیم حوالی عصر آمد. سلامی کرد. دست و روی خود را شست و در جای همیشگیاش نشست. زن نامهای که برایش آمده بود، آورد و به او داد و گفت: این نامه امروز رسید.

ابراهیم خوشحال شد. او که میدانست این نامه از کیست، آن را بلند کرد و بوسید. زن از این رفتار متعجب شد. پس سوال کرد: نامه از کیست؟!
ابراهیم گفت: از امام جواد علیه السلام درباره خواستگار جمیله پرسیدم. این نامه پاسخ سوالم است.
- خب بخوان؛ ببینیم امام چه جوابی داده است.
ابراهیم که میدانست جمیله در آشپزخانه نیز حرفها را شنیده و او نیز منتظر است. نامه را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر که برای دخترتان خواستگاری آمد و اخلاق و دیانتش مورد رضایت و تأیید شما بود، با آن وصلت موافقت کنید. اگر چنین کاری نکردید و پسر و دختر مجرد ماندند، در جامعه فتنه و فساد بزرگی ایجاد میشود.
مرد نامه را بست، با لبخندی ملیح رو به زن کرد و گفت: فاطمه! اگر که برای جواب آمدند، بگو ان شاء الله که مبارک است.
لپهای جمیله از شنیدن این سخن سرخ شد. او در حالی که حیا و خجالت از صورتش پیدا بود با لیوان شربتی گوارا از پدرش پذیرایی کرد[1].
منبع:
[1] جیات پاکان از مهدی محدثی، صفحات 56 تا 59 (فروغ کافی، ج5، ص 347، ح2)