مسلمانی عبدالله – مناظرات امام جعفر صادق (ع)

مناظرات امام جعفر صادق (ع)

هشام از اصحاب و شاگردان زیرک امام ششم، امام جعفر صادق (ع) بود. در روزی از روزها شخصی به نام عبدالله دیصانی که خدای متعال را انکار می‌نمود با او ملاقات کرد و سوالی از هشام بن حکم پرسید. او رو به هشام کرد و گفت: آیا تو خدایی داری هشام پاسخ داد: آری.

عبدالله گفت: خدایت قادر و تواناست؟

هشام جواب داد: خدای من هم قادر است و هم بر همه چیز تسلط دارد. عبدالله دیصانی در ادامه سوال کرد که آیا خدایت می‌تواند تمامی جهان را در تخم مرغی بگنجاند، بدون آن‌که جهان کوچک شود و یا تخم مرغ بزرگ گردد؟

هشام پس از شنیدن این سوال برای آن‌که جواب درستی بدهد از عبدالله مهلت خواست. عبدالله نیز به او یک سال مهلت داد چرا که انتظار داشت برای چنین سوالی جواب نباشد.

پس هشام سوار بر مرکب خود شد و به نزد امام خود، حضرت صادق (ع) رفت و عرض نمود: یابن رسول الله (ص)، عبدالله دیصانی به نزد من آمد و سوالی پرسید که من برای جواب به آن جز خداوند متعال و شما که ولی خدا هستید، کسی را ندارم که کمکم نماید. حضرت از هشام خواست تا سوال را بگوید.

هشام گفت: عبدالله می‌گوید آیا خدای تو این توانایی را دارد تا دنیا را در تخم مرغی قرار دهد بدون آن‌که دنیا کوچک شده یا داخل تخم مرغ بزرگ گردد؟

امام رو به هشام کرد و گفت: ای هشام تو از چند حس برخورداری؟ هشام جواب داد: پنج حس بینایی، چشایی، شنوایی، بویایی، لامسه. حضرت در ادامه گفت: کدام یک از این پنج حس کوچک‌تر از همه است؟ هشام عرض کرد: حس بینایی.

حضرت فرمود: اندازه وسیله بینایی چقدر است؟ هشام پاسخ داد: به اندازه یک عدس یا کوچک‌تر از آن.

امام از هشام به حکم خواست تا جلو و بالای سر خود را ببیند. هشام نگاهی کرد. حضرت گفت: چه می‌بینی؟ هشام پاسخ داد: آسمان، خانه‌ها، زمین، بیابان، کوه، و رودها را میبینم.

مناظرات امام جعفر صادق (ع)
مناظرات امام جعفر صادق (ع)

حضرت صادق (ص) فرمود: خداوندگاری که این توانایی را دارد، همه آن‌چه که دیدی با آن وسعت و گستردگی که دارند را در عدسی چشم تو قرار دهد، قادر است که تمامی دنیا را در یک تخم مرغ بگنجاند بدون آن‌که در اندازه هیچ یک از آن‌ها تغییری ایجاد شود (نه تخم مرغ بزرگ و نه دنیا کوچک گردد).

هشام که پاسخ جامع و حکیمانه حضرت را شنید به دست و پای ایشان افتاد و عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا (ص) این پاسخ مرا کفایت می‌کند.

هشام به خانه خود بازگشت. فردای آن روز عبدالله به نزد هشام رفت و به او سلام کرد و گفت برای گفتن سلام آمدم نه گرفتن پاسخ.

هشام گفت: پاسخ سوال را اگر که بخواهی نیز دارم. پاسخ بر اساس آن‌چه که امامم فرمود این است (سپس آن‌چه امام فرموده بود را بازگو کرد).

عبدالله که پاسخ را چنین دید. تصمیم گرفت خود به نزد امام رفته و از او سوالاتی بپرسد. پس به خانه حضرت رفت و اجازه ورود خواست. به او رخصت داده شد. پس به محضر حضرت رسید و کناری نشست و گفت: ای جعفر بن محمد! من را به معبودم راهنمایی نما.

امام رو به عبدالله کرد و اسمش را پرسید. عبدالله پاسخی نداد و بیرون رفت. دوستانش که از مراجعه او به نزد امام با خبر بودند، از ماجرا پرسیدند و او آن‌چه را اتفاق افتاد بازگو نمود. دوستانش به او گفتند: چرا نام خود را نگفتی؟ عبدالله گفت: نامم بنده خداست. اگر آن را می‌گفتم از من درباره خدایی می‌پرسید که بنده او هستم.

دوستانش گفتند: دوباره به نزد او برو و از او بخواه بدون آن‌که نامت را بپرسد تو را به سوی معبودت رهنمون نماید.

عبدالله موافقت کرد. پس دوباره به محضر امام رسید و از او خواست بدون آن‌که نامش را بخواهد او را به معبودش راهنمایی کند.

امام به او فرمود که بشیند. عبدالله در جایی که حضرت فرمود نشست. در همین حین یکی از کودکان حضرت که از قضا تخم مرغی در دست داشت به مجلس وارد شد. امام از کودک خواست که تخم مرغ را به او بدهد. کودک نیز پذیرفت.

حضرت صادق (ع) در حالی که تخم مرغ را در دست داشت رو به عبدالله کرد و فرمود: ای دیصانی! به این تخم مرغ بنگر که سنگری پوشیده است و دارای یک پوست کلفت است. در زیر پوست کلفت پوستی نازک قرار دارد. سپس نقره‌ای روان در زیر پوست نازک وجود دارد (سفیده) و در آخر طلایی است آب شده (مقصود زرده است) که نه آن طلا با نقره روان مخلوط می‌شود و نه آن نقره با طلا در هم می‌آمیزد و به همین وضع باقی می‌مانند. نه سامان دهنده‌ای از خارج به درون آن رفته که بگوید من آن را ساخته‌ام و نه تباه کننده‌ای به از بیرون به درونش داخل شده که بگوید من آن را تباه نموده‌ام و همچنین آشکار نیست که این تخم مرغ برای ایجاد فرزند نر درست شده یا ماده. ناگهان پس از مدتی شکافته می‌شود و پرنده‌ای همچون طاووس رنگی از آن خارج می‌گردد. آیا به نظرت تشکیلات ظریفی این چنین تدبیر کننده‌ای ندارد؟

عبدالله در مقابل این سوال امام جعفر صادق (ع) مدتی سر خویش را به پایین انداخت، سپس سر خویش را بلند کرد و گفت: شهادت می‌دهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست و او یکتای بی همتا است و شهادت می‌دهم که محمد (ص) بنده و پیغمبر خدا است و تو امام و حجتی از سوی خداوند بر مردم می‌باشی و من از باور باطل خویش توبه نموده و نادم هستم‌[1]

منبع:

[1] اصول کافی،باب حدوث العالم، حدیث 4، ص 79 و 80، ج 1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *