کراماتی از حضرت عباس علیه السلام

کراماتی از حضرت عباس علیه السلام

با فرا رسیدن چهارم ماه شعبان و شب میلاد با سعادت باب الحوائج، قمر العشیره، سقای دشت کربلا، حضرت عباس علیه السلام بر آن شدیم تا کراماتی را که به ایشان منصوب شده‌اند را به رشته تحریر در آوریم.

هنگامه ظهر بود و خورشید در میانه آسمان می‌درخشید که قنبر سراسیمه به مسجد آمد. او می‌خواست خبری خوش به مولایش علی (ع) بدهد. با چشم به جستجو پرداخت که ناگهان او را دید. پس گفت: مولایم! آمده‌ام بشارتی دهم. چشمان حضرت برقی زد. او دانست که فرزندش یار حسین و مونس زینبش پا به عرصه وجود گذاشته است. پس از جای خویش برخاست و به سمت خانه گام برداشت تا به سنت رسول الله (عج) عمل کند و اذان و اقامه‌ای در آن گوش‌های کوچک بخواند و او را با نوای خوش اذان آشنا کند. به خانه رسید. درب آن را باز کرد و داخل شد. نوزاد را در قنداقه و به دست زینب دید. زینب برادر و عزیز دلش را به دست پدر سپرد. علی اذان در گوش راست او و اقامه‌ای در گوش چپ او خواند. سپس به چهره‌اش نگاه کرد و او را عباس نامید[1]

کراماتی از حضرت عباس علیه السلام
کراماتی از حضرت عباس علیه السلام

کراماتی از حضرت عباس علیه السلام

خادم العباس

مرحوم آیت الله اراکی از آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی نقل نموده است: من برای زیارت حرم امام حسین (ع) از شهر سامرا به کربلا رفتم. در میانه راه به طائفه‌ای که در آن‌جا ساکن بودند، رسیدم. رئیس طائفه به من احترام کرد. در این بین خانمی به نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس.

من از شیوه سلام آن زن متعجب شدم. پس از ریس قبیله سوال کردم که آن خانم کیست؟ در جوابم گفت که او خواهر من است. پس از او پرسیدم به چه سبب این چنین سلام کرد؟! دلیلی دارد؟ رئیس قبیله گفت: آری. من به سختی مریض شدم به گونه‌ای که تمامی آشنایان از مداوا و درمان من نا امید گشتند و هر آن احتمال می‌رفت که بمیرم. در حالت احتضار بودم که منظرهایی جلوی چشمانم ظاهر شدند. من مشاهده کردم که خواهرم بر روی تپه‌هایی که در مقابل محل سکونتمان قرار دارند، رفته و به سمت حرم حضرت عباس علیه السلام کرده و با گیسویی پریشان و چشمی گریان او را واسطه شفای من قرار داده و می‌گوید: ای ابوفاضل! از خداوند بخواه تا برادر من را شفادهد. ناگهان دیدم دو مرد بر بالین من حاضر شدند. یکی از آن دو بزرگوار رو به دیگری عرض نمود: برادرم حسین! ببین که این زن من را واسطه‌ای برای شفای برادر خویش قرار داده است، پس از خداوند شفای او را طلب نما!

امام حسین (ع) فرمود: برادرم! این فرد نزدیک است که جان دهد، دیر است.

خواهر من دو بار دیگر از حضرت عباس علیه السلام درخواست کرد تا واسطه‌ای برای شفا شده و لطف و عنایت خویش را شامل حال من نماید. در همین حین دیدم که حضرت عباس (ع) با چشمی گریان رو به اباعبدالله (ع) کرد و فرمود: برادر! از خداوند طلب نما که این مریض در حال احتضار را شفا دهد یا لقب باب الحوائج را از من بگیرد.

در این هنگام بود که امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمود: برادرم! خدای تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: این لقب و جایگاه گرانقدر تا روز قیامت برای تو برقرار و پا بر جا می‌باشد و ما به احترامت این بیمار را شفا نمودیم.

پس من سلامتی‌ام را به دست آوردم و از آن به بعد، خواهر من به هر کس که ارادت ویژه‌ای داشته باشند و جایگاه نورانی‌اش در دل او جای گیرد، به او خادم العباس می‌گوید[2]

السلام علیک یا ابالفضل العباس
السلام علیک یا ابالفضل العباس

قبری وسط آب

آیت الله حاج سید عباس کاشانی نقل نموده که روزی در خانه آیت الله حکیم بوده که کلید دار حرم مطهر حضرت عباس (ع) تماس گرفت و گفت: سرداب مقدس حضرت عباس علیه السلام پُر آب گشته و ممکن است که ویران شده و بنای حرم مطهر آسیب ببیند، لازم است کاری انجام دهید. آیت الله حکیم به ایشان گفتند: من جمعه می‌آیم و آن‌چه که می‌توانم را انجام خواهم داد. پس ایشان به همراه گروهی از علمای شهر نجف و من به کربلا و حرم حضرت ابالفضل (ع) مشرف شدیم. پس آن عالم بزرگوار به سمت سرداب رفتند ما نیز در پی او حرکت نمودیم. آیت الله حکیم تنها چند پله را پایین رفتند که ناگهان نشستند و با صدایی بلند به گونه‌ای که تا به حال از ایشان دیده نشده، شروع به گریه کرد. همه متعجب شدیم که چه اتفاقی افتاده که باعث شده ایشان این چنین گریه کنند. پس گردن کشیدم تا داخل سرداب را ببینم. ناگهان دیدم که قبر حضرت در میان آب همانند جایی که از هر طرف به وسیله دیواری بتنی محافظت می‌شود قرار دارد بدون آن‌که آب آن را گرفته باشد. همچون قبر امام حسین علیه السلام در زمان متوکل عباسی که بر آن آب بست تا ویران نماید اما این چنین نشد.[3]

پولی حواله حضرت عباس علیه السلام

آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی در شب بیست و هفتم جمادی الثانی سال 1416 قمری در حرم حضرت معصومه (س) نقل می‌کند: فردی از اهالی شهر کربلا، شخص عربی را مشاهده می‌کند که در حرم حضرت عباس (ع) در کنار ضریح ایستاده و با عباس علیه السلام حرف می‌زند و می‌گوید: مولای من صد دینار از شما پول می‌خواهم؛ می‌دهی که خب، اما اگر که نمی‌دهی به حرم اباعبدالله (ع) می‌روم و شکایتتان را به ایشان می‌کنم. سپس سر خویش را به سوی ضریح برده و می‌گوید: متوجه شدم، فهمیدم و از حرم خارج می‌شود. آن شخص عربی به بازار می‌رود و به یکی از مغازه‌داران عرض می‌کند که آقا فرموده صد دینار به من بده. فرد مغازه دار در جوابش می‌گوید: نشانی‌تان از آقا چیست؟ شخص عربی می‌گوید: این نشان که فرزندتان بیمار گشته و شما صد دینار نذر حضرت کرده بودی. بده! مغازه‌دار هم صد دینار را به آن فرد می‌دهد.

شخصی که نقل کرده می‌گوید از فرد عربی سوال کردم: چطور است که با حضرت سخن گفتی و نتیجه گرفتی. شخص پاسخ داد: به حضرت عباس علیه السلام گفتم اگر که پول ندهی شکایت شما را به برادرتان حسین (ع) می‌کنم. این‌جا بود که مشاهده کردم حضرت در داخل ضریح بر روی صندلی نشسته بود، پس حواله‌ای به من دادند. من نیز رفتم و از بازار گرفتم.

منابع:

[1] شیوه‌ای داستانی برای نقل ولادت حضرت عباس علیه السلام

[2] پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 – 37

[3] كرامات الصالحین، ص ‏286، به نقل از: كرامات العباسیه (معجزات حضرت اباالفضل علیه‏السلام)، على میرخلف‏زاده، ص‏92.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *