حکمت چهلم نهج البلاغه از دیگر سخنان قصار و پُر محتوای نقل شده از حضرت علی (ع) است که مضمون و معنی عجیب، سنجیده و زیبایی دارد. در این حکمت حضرت به زیبایی یکی از تفاوتهای فاحش میان عاقل و احمق را بیان میکند و آن این است که عاقل سخنی نمیگوید جز اینکه پیش از آن فکر کرده باشد و فرد نادان و بی خِرد بدون اندیشه سخن میگوید و در واقع سخنان نسنجیدهاش بر اندیشه و فکر او پیشی گرفته است، انگار که دل او تابع زبانش است نه چون فرد عاقل که زبانش تابع اندیشهاش میباشد.
حکمت چهلم نهج البلاغه
وَ قَالَ (علیه السلام): لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ
و امام علیه السلام میفرمایند: زبان شخص عاقل در پس قلب او و قلب شخص احمق در پشت زبانش قرار دارد.
شرح حکمت
امیر المومنان حضرت علی (ع) در این حکمت پر محتوا، به فرد عاقل و شخص احمق یا نادان که سنجیده و نسنجیده سخن میگویند اشاره نموده و با کنایهای زیبا میفرمایند: زبان عاقل در پشت قلبش و قلب شخص نادان و احمق در پشت زبان او قرار دارد.
در حقیقت سخن حضرت به این موضوع اشاره دارد که آدم عاقل ابتدا، پیش از آنکه سخنی به زبان آورد، فکر کرده و میاندیشد در حالی که شخص نادان پس از آنکه سخن گفت، به درست یا نادرست بودن سخنی که بر زبان آورده، فکر میکند و به همین سبب است که سخن شخص عاقل سنجیده، حساب شده و مفید است اما حرفهای فرد نادان نسنجیده و گاهی خطرناک خواهند بود که زیانش به او میرسد.
همین گفتار با شرحی جالب در خطبه 176 نهج البلاغه آمده است. همچنین در سخنی از پیامبر اکرم (ص) نیز مرتبط با موضوع این حکمت آمده است: همانا زبان شخص با ایمان در پشت قلب (اندیشه) اوست، به همین جهت زمانی که میخواهد سخنی را بر زبان آورد، ابتدا در آن تدبر نموده و سپس آن را میگوید و همانا زبان شخص منافق در جلوی قلب او میباشد، پس آن هنگام که تصمیم به امری میگیرد بدون آنکه تدبر نماید بر زبان خویش جاری میسازد[1].
و از آنجا که امیر مومنان (ع) باب علم حضرت رسول (ص) است، این کلام را از ایشان آموخته است.
امام حسن عسکری (ع) نیز این سخن را به شیوهای دیگر و با کلام لطیف دیگری بیان کرده است، ایشان فرمودند: قلب (اندیشه و فکر) شخص نادان در دهان او و دهان (محل سخن گفتن) فرد حکیم و دانا در قلب او میباشد[2].
در تاریخ افراد نادانی که بی هوا و نسنجیده سخن گفتهاند فراوان هستند که در ادامه به برخی از آنها که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدبد جلد هفتم آمدهاند اشاره میشود.
- از افراد نادان عرب شخصی بود به نام کلاب بن صعصعه. در روزی از روزها برادران او برای خرید اسبی خارج شدند، پس او نیز با آنان همراه شد و در حالی که گوسالهای را در پی خویش میکشید، برگشت. از او سوال کردند که این چیست؟ کلاب بن صعصعه گفت: اسبی است که آن را خریدهام. به او گفتند که این گاو است، ای نادان مگر شاخهای او را نمیبینی؟ او به خانهاش رفت، پس شاخ گوساله را بُرید و با آن بازگشت و گفت: همانطور که خواستید آن را اسب کردم. فرزندان این شخص، به فرزندان سوار کار گاو معروف شدند.
- از صحرا نشینی خری را غارت کردند. پس به او گفتند که خرت را دزدیدند. گفت: آری و خداوند را سپاس میگویم. به او گفتند: به چه دلیل خداوند را شُکر میکنی. گفت: بدین جهت که من بر آن سوار نبودم.
منابع:
[1] المحجة البیضاء، ج 5، ص 195
[2] میزان الحکمه، ح 18176