داستان معراج حضرت رسول (ص)

معراج حضرت رسول (ص)

معراج حضرت رسول (ص) سفر آسمانی آن حضرت از مکه به سدرة المنتهی در آسمان هفتم و در نهایت بازگشت دوباره به مکه است. در این سفر، پیامبر (ص) علاوه بر مشاهده ساختار جهان بالا و ملائکه الهی با برخی از دوزخیان و بهشتیان در مکان‌های عذاب و رحمت پروردگار یعنی دوزخ و بهشت برخورد نمود.

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ[1]

پاک و منزه است خداوندی که بنده خویش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که اطراف آن را پُر برکت نمودیم، سِیر داد تا برخی از نشانه‌ها و آیات خویش را به او بنماییم، که او (حق تعالی) به راستی که شنوا و بینا است.

سفر آسمانی معراج مملوء از اتفاقات و مشاهدات است که در این مطلب قصد نداریم به آن‌ها بپردازیم. بلکه می‌خواهیم به چگونگی آغاز و پایان این سیر آسمانی و نظر قریشیان در این باره و پس از شنیدن سخنان حضرت محمد (ص) به شکلی داستان گونه بپردازیم.

معراج حضرت رسول (ص)
معراج حضرت رسول (ص)

معراج حضرت رسول (ص)

شب فرا رسیده بود پیامبر خدا بعد از آن‌که نماز عشاء را تمام کرد و پس از این‌که به امور مردم رسیدگی نمود برای استراحت به خانه ام هانی (دختر عمو و همسر پیامبر) رفت و چون که سپیده صبح طلوع کرد، برای ادای نماز صبح بیدار شد و از همسر خود آبی طلب کرد تا پس از وضو به مسجد رفته و نماز خود را به جای آورد. حضرت دوباره ام هانی را صدا کرد تا با او حرف بزند چرا که در آن شب واقعه مهم و عجیبی رخ داده بود. واقعه‌ای که در آن خداوند متعال، رسول اکرم (ص) را به فضل و شرف خویش مفتخر نمود و او را در آسمان‌ها سیر داد.

ام هانی به نزد پیامبر (ص) آمد. او سراپا گوش بود. رسول خدا (ص) رو به ام هانی کرد و فرمود: ام هانی من دیشب نماز عشاء را در این سرزمین خواندم، سپس به بیت المقدس رفته و در آن‌جا نیز نماز به جا آوردم و حالا نماز صبح را دوباره و در این‌جا ادا می‌کنم. من به نزد قریش می‌روم و از سفر آسمانی خودم و آن‌چه که در این سیر مشاهده کردم به آن‌ها می‌گویم تا علاوه بر گوشزد کردن نعمات الهی، قدرت خداوند متعال را نیز به آن‌ها نشان دهم.

ام هانی ایمان و اعتقاد قوی داشت. او سخن پیامبر را تصدیق کرد و به آن‌چه که حضرت گفت، یقین داشت اما او از لجبازی و دشمنی قریش و مشرکان با خبر بود و از مکر آنان نسبت به رسول الله (ص) و تمسخر یا آزار او می‌ترسید. پس از روی مهربانی عبای همسر خود را گرفت و گفت که ای پسر عمو قسم می‌خورم که به سمت مردمی می‌روی که نبوتت را انکار می‌کنند، من می‌ترسم که آن‌ها تو را آزار دهند. ام هانی از پیامبر خواست که آن‌چه را که مشاهده کرده است را در سینه خود نگاه دارد.

اما رسول خدا (ص) که هیچ گونه ترس و هراسی از آزار، اذیت و تمسخر قریشیان و مشرکان نداشت و قدرت لایزالی را در ید خداوند می‌دید. پس آماده شده و از منزل ام هانی خارج شد.

واکنش قریشیان و مشرکان به معراج حضرت رسول (ص)

حضرت محمد (ص) به سوی قریش رفت بدون آن‌که ذره‌ای ترس و بیم از واکنش آنان داشته باشد. در این میان ام هانی به سبب وحشتی که داشت، کنیز خود را به دنبال پیامبر روانه کرد و به او گفت هر چه را که رسول خدا (ص) می‌گوید به خاطر خود بسپار و بعد از آن برگرد و به من بگو.

کنیز به دنبال حضرت رفت و پس از ساعتی به نزد ام هانی بازگشت. او از این‌که حضرت به سمت مسجد الحرام رفت سخن گفت و ادامه داد: هنگامی که پیامبر (ص) به حطیم رسید. ابو جهل ایشان را دید، پس طبق معمول برای اذیت پیامبر و استهزاء و تمسخر ایشان گفت: هان! محمد، چیز جدیدی آوردی؟!

پیامبر خدا (ص) فرمود: آری من را دیشب به معراج بردند.

ابو جهل گفت: تو را کجا بردند! پیامبر ادامه داد: من را به سمت بیت المقدس بردند. ابو جهل گفت: دیشب را در بیت المقدس بودی و الان اینجا هستی؟

رسول الله (ص) پاسخ داد: بله، من دیشب به معراج رفتم و الان در میان شما حضور دارم.

معراج النبی | معراج پیامبر
معراج النبی | معراج پیامبر

ابو جهل از روی تمسخر گفت: محمد! می‌خواهی قوم تو را به این جا احضار نمایم تا داستانی که گفتی را برایشان نقل کنی؟

حضرت در جوابش فرمود: بله مایل هستم.

ابو جهل نعره بلندی کشید و گفت که ای قوم بنی کعب بن لؤی شتاب کنید.

به ناگاه مردم از هر سو آمدند و جمعیت زیادی اطراف حضرت (ص) جمع شدند. پس ابو جهل رو به پیامبر کرد و گفت: که آن‌چه دیده‌ای را دوباره بگو. ابو جهل فکر می‌کرد که پیامبر حرف خود را پس خواهد گرفت یا به گونه‌ای آن را تغییر خواهد داد. اما این چنین نبود و رسول خدا (ص) فرمود: من را دیشب من را به بیت المقدس بردند، در آن‌جا گروهی از انبیاء از جمله؛ ابراهیم، عیسی و موسی نیز حاضر شدند. با هم نماز گزاردیم در حالی که من امام آن‌ها در نماز بودم و در ادامه با آن‌ها صحبت کردم.

ابو جهل که می‌خواست با تمسخر، پیامبر را در نزد مردم کوچک کند. به استهزاء گفت: خب اگر که انبیاء را دیدی، اوصاف آنان چگونه بود؟

پیامبر (ص) پاسخ داد: عیسی قامتش متوسط بود، صورت سرخی داشت، انگار که از آن جواهر جاری بود. موسی مردی تنومند بود (هیکلی ورزیده داشت)، او قد بلندی داشت و سیه چرده بود. ولی در این بین ابراهیم در بین مردم شبیه ی غیر از من ندارد و من نیز همانندی جز او ندارم.

مشرکان پس از شنیدن این سخنان گفتند که لازم است بر ادعای خود دلیل دیگری بگویی.

حضرت فرمود: گواه من بر معراج و رفتن به مسجد الاقصی این است که در مسیر شام در فلان بیابان به کاروان طایفه فلان برخورد نمودم. از صدای مرکبی که بر آن سوار بودم، شترانشان رمیده و ترسیدند. پس یکی از آن شتران گم شد و من آن‌ها را به مکان شتر گم شده هدایت کردم.

در مسیر بازگشت نیز زمانی که به دامنه کوه ضجنان (کوهی در نزدیکی مکه) رسیدم، قافله دیگری را دیدم که در خواب بودند. آن‌ها ظرف آبی داشتند که رویش را پوشانده بودند. پس من روپوش را برداشته از آن آب خوردم و دوباره روپوش را بر روی آن قرار دادم و گواه دیگر این‌که همان کاروان الان با نعمت بسیار به ثنیه تنعیم رسیده‌اند و پیشاپبش کاروان شتری به رنگ خاکستری که دو خورجین در رنگ‌های سیاه و ابلق بر روی آن است، در حال حرکت است. پس مردم به آن سمت رفتند و در نهایت آن‌چه را که پیامبر گفته بود، در آن‌جا یافتند.

و اما ادامه ماجرا

سخن کنیز ام هانی که به این‌جا رسید. ام هانی گفت: زودتر بگو واکنش مردم چه بود؟ کنیز گفت: زمانی که این اعجاز را دیدند، سرهایشان را به زیر انداخته و با چشم به هم اشاره می‌کردند و همه به انکار حجتی که دیده بودند پرداختند تا جایی که صدای خود را به نشانه اعتراض بلند کردند. در این میان مطعم بن عدی رو به پیامبر (ص) گفت: تا دیروز فهمیدن سخنان تو آسان‌تر بود ولی امروز از چیزهای عجیب و غریبی حرف می‌زنی! ما که با تلاش بسیار شترهایمان را به سمت مسجد الاقصی می‌رانیم، یک ماهه به آن‌جا می‌رسیم و بازگشتمان نیز به همین اندازه زمان می‌برد. حال تو مسیر دو ماهه را یک شبه رفتی؟! قسم به لات و عزی که تو را تصدیق نکرده و گواهی می‌دهم که دروغ گویی. در این میان ناگهان یکی از یاران پیامبر به سخن باز کرد و رو به رسول خدا (ص) گفت که شهادت می‌دهم که تو راست گفتی.

مطعم که این سخن را شنید گفت: تو شهادت می‌دهی که محمد (ص) راست می‌گوید؟!

آن شخص گفت: من نه تنها در این مورد که در موارد و مطالبی دورتر از ذهن همچون رفت و آمد به آسمان‌ها نیز رسول الله (ص) را تایید می‌کنم. پس مسلمانان با آن شخص هم صدا شدند اما با متاسفانه عده‌ی قلیلی به مخالفت با پیامبر (ص) برخواستند …

منبع:

[1] سوره اسراء، آیه یکم

  • تلاوت تحقیق آیه 1 سوره اسراء – استاد منشاوی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

پاک و منزّه است خدایی که بنده‌اش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی -که گرداگردش را پربرکت ساخته‌ایم- برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست.

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *