داستان قرآنی جنگ احزاب – بخش دوم

جنگ احزاب

جنگ احزاب یا خندق یکی از غزوات پیامبر اکرم (ص) در صدر اسلام است که در اثر توطئه یهودیان بنی نضیر و همدستی مشرکان قریش و دیگر قبایل عرب با آنان، و به قصد نابودی اسلام و محمد مصطفی (ص) اتفاق افتاد که با یاری خداوند به پیروزی مسلمانان و شکست مشرکان و یهودیان انجامید. در مطلب «داستان قرآنی جنگ احزاب – بخش اول» بیان شد که حی بن أخطب به جهت کینه‌ای که از مسلمانان و پیامبر (ص) به دل گرفته بود و برای انتقام تصمیم گرفت تا با متحد ساختن دشمنان اسلام با یکدیگر به جنگ با پیامبر که در مدینه حضور داشتند بروند. در این میان طایفه‌ی یهودی بنی قریظه نیز که با پیامبر (ص) پیمان بسته بود نیز پیمان خود را شکسته و به سپاه دشمنان اسلام ملحق شد. همچنین منافقان در داخل مدینه در جهت تخریب و تضعیف روحیه مسلمانان دست به کار شده بودند و تا حدودی توانسته بودند موفق عمل کنند چرا که ترس و دو دلی به جان برخی از مسلمانان افتاد بود و برخی به فکر فرار بودند. تمامی این رخدادها به گوش پیامبر (ص) می‌رسید. ایشان همه را رصد و بررسی می‌کرد و مسلمانان را برای مقابله مهیا می‌نمود. علاوه بر این برای مقابله با دشمن تصمیم گرفته شد که خندق‌های در اطراف شهر مدینه ایجاد شوند تا شهر حالت دفاعی به خود گرفته و توان مقابله با دشمنان بیشتر شود.

جنگ احزاب
جنگ احزاب

و حال ادامه ماجرا …

بر هم زدن نقشه احزاب با حفر خندق

حفر خندق باعث شد تا نقشه‌ای که احزاب برای نابودی مسلمانان کشیده بودند، نقش بر آب شود. اما احزاب نا امید نشده بودند و به دنبال فرصت و زمانی بودند تا از میان خندق‌ها عبور کرده و به کمک یهودیان بنی قریظه که ساکن مدینه بودند ضربه‌ای کاری به مسلمانان وارد کنند.

مشرکان که تعدادشان به ده هزار نفر می‌رسید با فرماندهی ابوسفیان، مدینه و نیروهای جنگی مسلمانان را از هر طرف احاطه و محاصره کرده بودند. محاصره‌ای که 15 روز تا یک ماه طول کشید. در این زمان نیروهای مسلمانان با شب بیداری مداوم و بر اساس امر رسول خدا (ص) از مدینه حراست می‌کردند چرا که از قبیله بنی قریظه بر خانواده‌های خویش ترس داشتند. از سوی دیگر افرادی از انصار پاسداری و حفاظت از خیمه پیامبر (ص) خدا را بر عهده داشتند. در این میان علی علیه السلام شبانه از تمامی لشکر محافظت می‌کرد. او تا خود صبح بیدار می‌ماند و قریش و همدستان آن‌ها را زیر نظر داشت تا اگر که از نیروهای دشمن تحرکی مشاهده کند آن‌ها را فراری دهد (گفته شده که ایشان شب تا صبح را به نماز می‌ایستاد و پس از آن به اردوگاه باز می‌گشت).

جنگ تن به تن امام علی (ع) با عمرو بن عبدود

مشرکان همواره به دنبال راهی بودند تا به وسیله آن از خندق گذشته و به خیمه رسول الله (ص) برسند. اما راهی پیدا نمی‌کردند و عبور از خندق برای آنان سخت بود. آنان از پشت خندق نیز به کمک تیراندازان ماهر خود حمله می‌کردند. در روزی از روزها تیراندازان احزاب با هدف قرار دادن خیمه رسول خدا شروع به تیراندازی کردند. پیامبر (ص) زرهی بر تن کرده بود و سوار بر اسب خویش بود. یاران و محافظان حضرت نیز در کنار ایشان بودند تا مانع از برخورد تیرها به وجود مبارک ایشان شوند. در همین حین ناگهان تیری به سمت خیمه آمد و به دست سعد بن معاذ اصابت کرد و او را زخمی نمود. پس از این مبارزه، مشرکان به اردوگاه خود بازگشتند و تصمیم گرفتند تا فردای آن روز با اسبان خود به صورت دسته جمعی حمله کنند. آنان همچنان به دنبال راهی بودند تا بتوانند از خندق ایجاد شده عبور کنند و به خیمه رسول خدا (ص) هجوم ببرند.

زمان حمله فرا رسید نیروهای مشرکان بر اسبان خود به سوی خندق‌ها رفتند که به نقطه تنگی رسیدند که نیروهای مسلمان از آن غافل شده بودند. پس افرادی همچون عمرو بن عبدود از نیروهای قوی مشرکان و تک سوار قبیله قریش، عکرمه بن ابی جهل و نوفل بن عبدالله مخزومی از آن بخش عبور کرده و بقیه در پشت خندق ماندند.

در همان حین رسول خدا نیز یاران و سپاهیان خود را به صف کرد تا به مقابله با نیروهای مشرکین بپردازند. سواران قریش در محلی میان خندق و کوه سلع با اسب های خود تاخت و تاز کرده و عمرو بن عبدود هماورد می‌خواست.

رسول خدا (ص) به نیروهای خود گفت: چه کسی به مبارزه او می‌رود. هیچ یک از افراد اظهار آمادگی نکردند. حضرت چندین بار سخن خود را تکرار نمود اما پاسخی نشنید تا این‌که علی علیه السلام از جای خود برخاست و اظهار آمادگی برای نبرد کرد. پیامبر (ص) به امام علی (ع) گفت که در جای خویش بنشیند. از آن سو عمرو همچنان مبارز می‌طلبید اما هیچ یک از مسلمانان برای مبارزه اعلام آمادگی نمی‌کردند. در این هنگام حضرت علی (ع) از جای خویش برای دومین بار برخاست و از پیامبر اجازه نبرد خواست اما رسول خدا (ص) دوباره امر به نشستن کرد. عمرو بن عبدود جست و خیز می‌کرد و با اسب خود جولان می‌داد. برای بار سوم امام (ع) از رسول الله (ص) اجازه نبرد خواست. این بار پیامبر (ص) به امام (ع) اجازه داد. پس به علی (ع) فرمود: نزدیک بیا. پس عمامه خویش را برسر حضرت علی (ع) بست و شمشیر ذوالفقار خود را به دست او داد و اجازه نبرد را صادر کرد و برای او دعا نمود.

تمام اسلام در برابر تمامی کفر

هنگامی که امام علی علیه السلام به میدان مبارزه رفت، پیامبر (ص) فرمود: تمامی اسلام (یا تمامی ایمان) در برابر تمامی شرک ایستاد. [1]

امام (ع) پیاده به میدان نبرد قدم گذاشت. عمرو بن عبدود وقتی چنان دید او را به تمسخر گرفت. علی علیه السلام استوار و با صلابت به او نزدیک شد. عمرو رو به علی علیه السلام کرد و گفت که من با پدر تو همنشین بوده‌ام و به همین دلیل نمی‌خواهم با تو بجنگم. امام در جواب فرمودند: اما من به کشتن تو رغبت دارم. در همین حین امام علی از او خواست تا بر اساس آن‌چه که خود در عصر جاهلیت می‌گفت که اگر کسی در هنگام نبرد با او سه چیز از او بخواهد یکی را می‌پذیرد یکی از سه پیشنهاد حضرت را قبول کند. امام (ع) به او گفت: نخستین خواسته این است که اسلام بیاوری. دومین این که جنگ را ترک کنی و اما سومین خواسته این است که از اسب خویش پیاده شوی.

جنگ احزاب
جنگ احزاب

عمرو خواسته سوم را قبول کرد و از اسب خود پیاده شد. جنگ به صورت تن به تن آغاز شد آن‌گونه که اطرافشان را گرد و غباری گرفت که هیچ کس نمی‌توانست آنان را ببیند تا آن که ناگهان صدای الله اکبر امام علی علیه السلام به گوش رسید و این یعنی عمرو بن عبدود کشته شد. مشرکانی که در صحنه بودند با مشاهده این اتفاق فرار را بر ماندن ترجیح دادند، در این بین نوفل بن عبدالله به داخل یکی از خندق ها افتاد و با سنگ باران مسلمانان کشته شد.

اما امام علی علیه السلام زمانی که بر عمرو پیروز شد او را نکشت. مسلمانان انتقاد کردند و این کار امام را خطا گفتند. پیامبر اما فرمود که علی علیه السلام دلیل این کار خود را خواهد گفت. پس امام (ع) عمرو به عبدود را کشت. هنگامی که پیامبر (ص) از خودداری اولیه برای کشتن عمرو سوال نمود. امام فرمود: عمرو بن عبدود به مادرم ناسزا گفت و بر صورت من آب دهان خود را ریخت. ترسیدم که مبادا به خاطر خویش و بر اثر خشم شخصی او را بکُشم. پس او را رها کردم تا خشمم از میان رفت. پس او را برای رضای خداوند کُشتم …

منبع:

[1] مجمع البیان، ۸/ ۳۴۳؛ بحار الانوار، ۲۰/ ۲۰۵

 

  • تلاوت ترتیل آیه 25 سوره احزاب – خلیل حصری

وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا

خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند بی‌آنکه نتیجه‌ای از کار خود گرفته باشند؛ و خداوند (در این میدان)، مؤمنان را از جنگ بی‌نیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد)؛ و خدا قوّی و شکست‌ناپذیر است!

دانلود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *