همانا کسانی که افک (دروغ بزرگ) را آوردند (بهتان بستند)، گروهی از میان شما بودند، آن را برای خویش شر نپندارید، یلکه آن به نفع شما میباشد و خیر و ثواب خواهید یافت. هر یک از آنان به عِقاب و مجازات گناه خود خواهد رسید و برای آنکس که بخش بزرگی از آن را مرتکب شده، عذابی عظیم است [1]. در آیه یازدهم سوره مبارکه نور خداوند متعال از دروغ و تهمت بزرگی که گروهی از یاران به یکی از همسران پیامبر اکرم (ص) بستند، سخن گفته و به آن اشاره فرموده است. برخی از اهل سنت شأن نزول این آیه را عایشه همسر پیامبر (ص) دانسته و به نقل آن رخداد پرداختهاند (گفته شده این رخداد با واسطه در کتب تشیع نیز وجود دارد) و بعضی از مورخین و مفسران شیعه با بیان ادلهای آن را درباره یکی دیگر از همسران پیامبر به نام ماریه قبطیه گفته و رخدادی را در این باره نقل کردهاند. در ادامه به داستان افک به روایتی که میان اهل سنت مشهور است، خواهیم پرداخت.
داستان افک (دروغ بزرگ) [2]
رسول خدا (ص) آماده رفتن به جنگ بنی مصطلق بود. او همچون دیگر سفرهایش در میان همسران خویش قرعه انداخت تا به نام هر یک از آنان که افتاد، او را با خود ببرد. این بار قرعه به نام عایشه افتاد. او مهیای سفر شد و رسول خدا را در جنگ بنی مصطلق همراهی کرد. نبرد به پایان رسید. پیامبر (ص) به همراه سپاهیان راه بازگشت به مدینه را در پیش گرفتند. شب شده بود، به منزلگاهی که در مسیر بود رسیدند. پیامبر خدا تصمیم گرفت برای آنکه خستگی راه آنان را اذیت نکند پاسی از شب را در آن منزلگاه مانده و پس از آن دوباره به سوی مدینه حرکت کنند. پس افرادی که سوار بر مرکب هایشان بودند پیاده شده و به استراحت پرداختند. در این میان نیز کجاوه عایشه از روی شتر پایین آورده شد تا او نیز استراحت کند. چند ساعتی را همه به استراحت پرداختند. در این میان عایشه برای قضا حاجت به بیرون رفت و زمانی که برگشت سپاهیان را دید که به امر رسول خدا (ص) در حال آماده شدن برای حرکت به سوی مدینه هستند. او ناگهان متوجه شد گردنبند گران قیمت او از گردنش افتاده است، پس به محلی که رفته بود بازگشت تا آن را پیدا کرده و بازگردد. در همین حین که او به دنبال گردنبند میگشت، پیامبر (ص) و همراهان کاروان سرا را ترک کرده و به راه افتادند. عایشه به کاروان سرا برگشت اما کسی را ندید و متوجه شد که افرادی که مامور نگهداری و حرکت دادن شتر او هستند به گمان اینکه او در کجاوه است. آن را به بالای شتر برده و راه افتادهاند. پس به ناچار در لباسش پیچید و در مسیر حرکت کاروان قرار گرفت تا شاید فردی از غیبت او آگاه گشته و به دنبال او بیاید. عایشه همچنان منتظر بود که ناگهان خواب بر او چیره شد.
از سوی دیگر صفوان بن معطل از یاران رسول خدا (ص) به جهت انجام کاری از سپاه پیامبر عقب افتاده بود و به دنبال سپاه در حرکت بود که ناگهان دید شخصی در لباس خود پیچیده و به خواب رفته است. پس از شتر خود پیاده شد و به کنار آن شخص رفت تا ببیند کیست؟ آیا شخصی است که به کمک او نیاز دارد یا دشمنی است که کمین کرده است. صفوان نزدیک تر شد او عایشه همسر پیامبر را شناخت. اما گمان کرد که او فوت شده است پس وحشت زده عبارت استرجاع را بر زبان آورد. صدای وحشت زده صفوان، باعث شد که عایشه از خواب بیدار شده و صورت خویش را بپوشاند و به صفوان بگوید که خداوند تو را رحمت نماید چه اتفاقی افتاده است؟
صفوان شتر خویش را نزدیکتر آورد و به همسر پیامبر خدا گفت که بر آن سوار شو. خود کمی عقب تر ایستاد. پس زمانی که عایشه بر شتر سوار شد صفوان زمام شتر را در دست گرفت و به سوی مدینه حرکت کرد.
آن دو در منطقهای به نام ظهیره به سپاه اسلام ملحق شدند. حضرت (ص) زمانی که عایشه را دید به او گفت که چرا از سپاه عقب مانده است؟ عایشه هر آنچه که رخ داده بود را برای رسول خدا (ص) نقل کرد. حضرت نیز بدون ذرهای شک و تردید سخن عایشه را پذیرفت.
بستن افک و دروغی بزرگ به همسر پیامبر (ص)
مشاهده عایشه با صفوان بهانهای شد به دست یاوه گویان و منافقانی از جمله عبدالله بن ابی، مسطح بن ابی که در صدد تخریب پیامبر (ص) بودند. آنها از این رخداد سوء استفاده کرده و افک و دروغ بزرگِ تجاوز به آبروی عایشه توسط صفوان را بیان کردند. این خبر قبل از رسیدن سپاه به مدینه همه جا و در میان مردم پیچید و به گوش رسول الله (ص) و ابوبکر پدر عایشه نیز رسید. اما خود عایشه بی خبر از این اتفاق بود.
سپاهیان به مدینه رسیدند که ناگهان عایشه بیمار شد و در بستر بیماری افتاد. او به مانند همیشه منتظر بود تا پیامبر (ص) با مهربانی و آغوشی باز از وی عیادت نماید و از حال او جویا شود اما این چنین نبود و رسول خدا تنها به عیادتی کوتاه و سرد بسنده کرد. این رخداد سبب شد تا عایشه غمگین و ناراحت گردد و بیماری او شدت یابد چرا که او به این موضوع فکر میکرد که چه چیز باعث شده پیامبر اینگونه با او سرد باشد؟!!
عایشه که آزرده دل شده بود،از پیامبر (ص) خواست تا به وی اجازه دهد به خانه ی پدریاش برود تا در آنجا تیمار گردد. حضرت این اجازه را داد و عایشه بالغ بر بیست روز در منزل ابوبکر ماند تا اینکه به تدریج حال او بهبود یافت.
در روزی از روزها که حال عایشه خوب به نظر میرسید، او به همراه ام مسطح بنت ابی رهم به بیرون خانه برای انجام کاری رفتند که ناگهان ام مسطح به زمین خورد. او در همان حال گفت: خداوند تو را مرگ دهد ای مسطح. عایشه با شنیدن این سخن رو به ام مسطح کرد و گفت: درباره کسی که در جنگ بدر حضور پیدا کرده، حرف درستی نزدی. ام مسطح رو به عایشه کرد و گفت: مگر از داستان بی خبری؟! عایشه گفت: داستان؟ کدام داستان؟ در این جا بود که ام مسطح افک یا همان دروغ و اتهام بزرگی که به عایشه و صفوان بسته بودند را برای او بازگو کرد.
عایشه به ام مسطح گفت که آیا راست میگویی؟ ام مسطح قسم یاد کرد که این گونه شایعه شده است.
پس عایشه گفت که به خانه برگردیم. او به خانه پناه برد و از این شایعه غمگین شد و به گریه افتاد. سپس به مادر خود گفت: خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد آیا تو نیز آنچه که مردم میگویند تکرار میکنی و به آنها معترض نمیگردی؟
مادرش گفت: موضوع را زیاد جدی نگیر. قسم به خدا که کمتر زنی دیده میشود که شوهر او چندین زن داشته باشد اما میان آنان حسادتی نباشد …
منابع:
[1] برگرفته از معنای آیه یازدهم سوره نور
[2] در این مطلب به رخدادی که برای عایشه همسر پیامبر (ص) اتفاق افتاده خواهیم پرداخت.
- تلاوت ترتیل آیه 11 سوره نور – عبدالباسط
إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ ۖ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ۚ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ
مسلّماً کسانی که آن تهمت عظیم را عنوان کردند گروهی (متشکّل و توطئهگر) از شما بودند؛ امّا گمان نکنید این ماجرا برای شما بد است، بلکه خیر شما در آن است؛ آنها هر کدام سهم خود را از این گناهی که مرتکب شدند دارند؛ و از آنان کسی که بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظیمی برای اوست!