علی بن مهزیار اهوازی یکی از افرادی است که توفیق تشرف به محضر امام زمان (عج) پس از سالها انتظار و تلاش در این راه نصیبش شده است او بیست سال پیاپی به زیارت خانه خدا رفت تا در آن جا به دیدار امام مهدی (عج) نائل شود و در آخر به آرزوی دیرینه خود که آرزوی هر منتظری است رسید. در این مطلب نحوه تشرف این شخصیت به محضر حضرت مهدی ارواحنا له الفداء را که در کتبی چون الغیبة شیخ طوسی، کمال الدین و تمام النعمة شیخ صدوق و تبصرة الولی فی رأی القائم المهدی (ع) از علامه سید هاشم بحرانی را روایت خواهیم نمود.

علی بن مهزیار اهوازی و تشرف او به محضر مولا امام زمان (عج)
بیست بار بود که علی بن مهزیار اهوازی راهی خانه خدا میشد به این امید که پس از زیارت خانه خدا روی همچون ماه ولی امر حضرت مهدی (عج) را دیده و به آرزوی دیرینهاش که تشرف به محضر اوست نائل آید. اما این امر محقق نشد و او هر چه بیشتر جستجو میکرد کمتر اثری از آن عزیز غائب از نظرها میدید. پس نا امیدی بر او چیره شد تصمیم گرفت که دیگر به مکه نرود. موسم حج رسید و چند نفر از دوستان او تصمیم داشتند تا به زیارت خانه خدا بروند. پس به او گفتند که امسال مگر برای انجام عمل حج به مکه نمیروی؟ او که نا امید بود در جوابشان گفت که گرفتاریهایی دارم، به همین دلیل امسال را به مکه نمیروم … اما او رفت، چرا که خوابی دید که نظرش را تغییر داد. در شبی از شبها علی بن مهزیار در خواب دید که فردی او را مخاطب قرار داده و میگوید که ای علی پسر ابراهیم، حق تعالی به تو امر نمود که امسال را نیز حج نمایی.
صبح همان شب او آماده و مهیای سفر شد. دوستان او که فکر میکردند او به مکه نمیآید از آمدن او تعجب کردند و علت را پرسیدند اما او چیزی در این باره به آنان نگفت. او همواره مراقب و منتظر بود که موسم و زمان حج فرا رسد. پس هنگام حج رسید. او و دوستانش به سوی مدینه حرکت کردند و چون که به مدینه رسیدند علی بن مهزیار سراغی از نوادگان و بازماندگان امام حسن عسکری علیه السلام گرفت تا شاید نشانی از حضرت قائم پیدا کند اما اثری از آنان پیدا نکرد. اعمال و کارهای زیارتی در مدینه به پایان رسید و علی بن مهزیار به همراه دوستان و هم کاروانیان خود به قصد مکه از مدینه بیرون آمدند.
پس از طی مسیری آنان به یکی از میقات های پنج گانه حج یعنی سرزمین جحفه که حدود 189 یا 183 کیلومتری مکه مکرمه است، رسیدند و در آنجا یک روز ماندند. در آن زمان علی بن مهزیار وارد مسجد جحفه شد و با تضرع دیدار امام مهدی (عج) را از خداوند منان خواست. آنان پس از این درنگ یک روزه به سوی مکه حرکت کردند.
زمانی که به مکه رسیدند علی بن مهزیار چند روز را به طواف و همچنین اعتکاف در مسجد الحرام پرداخت. او پس از به جا آوردن اعمال حج، مداوم در گوشهای از مسجد الحرام به تنهایی مینشست و میاندیشید. گاهی نیز به فکر رویایی که دیده بود میافتاد و با خود میگفت آیا آن خواب واقعیت داشته است یا جز خیال چیزی نبوده است؟
دعوت به دیدار امام (عج)
علی بن مهزیار در یکی از شبها و در مطاف شخص جوان، زیبا و خوش بویی را مشاهده کرد که به آرامی گام بر میداشت و گرداگرد خانه خدا طواف مینمود. پس دل او متوجه آن فرد شد. از جای خود برخاست و به سمت او رفت. آن جوان نیز متوجه علی بن مهزیار شد. پس از او پرسید که اهل کجاست. علی بن مهزیار در جواب گفت که اهل عراق هستم. آن جوان پرسید: کدام عراق؟. علی بن مهزیار در پاسخ گفت : اهواز. در ادامه آن جوان خوش سیما از فردی به نام خصیب (ابن خصیب) سوال کرد که علی بن مهزیار جوابش را داد. ناگهان جوان سوال کرد که آیا علی بن مهزیار را میشناسی؟ علی بن مهزیار تا این سوال را شنید گفت که من علی بن مهزیارم.
جوان گفت که ای ابو الحسن حق تعالی تو را حفظ نماید، نشانی که میان تو و امام حسن عسکری علیه السلام بود را چه کردی؟ علی بن مهزیار گفت که هماکنون در نزد من میباشد. پس گفت که آن را بیرون بیاور. پس علی آن را از جیب خود خارج کرد. تا چشم جوان به آن نشانه افتاد، اشکهایش جاری شد و گفت که ای پسر مهزیار خداوند متعال به تو اذن میدهد. خداوند متعال به تو اذن میدهد. پس به محل اسکان خویش بازگرد و با دوستان خود وداع کن و زمانی که شب شد به سوی شعب بنی عامر بیا که من در آنجا منتظر تو هستم.

علی بن مهزیار با خوشحالی هر چه تمامتر به سوی محل اسکان رفت و آنچه را که جوان گفت انجام داد و شب هنگام به سوی شعب بنی عامر رفت و چون به آنجا رسید جوان را منتظر دید. پس از شتر پیاده شد و به امر جوان نماز شب خواندند. پس از اتمام راز و نیاز با خدا سوار شترهای خود شده و حرکت کردند. وقت نماز صبح رسید. پس پیاده شده و نماز خواندند. بعد از نماز دوباره به حرکت خود ادامه دادند تا آنکه قله کوه طائف نمایان شد.
آن جوان رو به علی بن مهزیار کرد و گفت: آیا چیزی میبینی؟ علی بن مهزیار گفت: آری تل و تپهای از ریگ میبینم که خیمهای بر بالای آن قرار دارد و نور آن همهی صحرا را روشن نموده است. جوان گفت: آری درست است. منزل مقصود همان خیمه است. پس مسافتی را دوباره رفتند. سپس به امر جوان هر دو پیاده شدند. علی بن مهزیار گفت که شترها را چه کنیم؟ جوان گفت که اینجا حرم امن حضرت مهدی (عج) است. هیچ کس را اینجا راه نیست. پس شترها همانطور در صحرا رها شدند و هر دو به سوی خیمه قدم برداشتند. به نزدیکی چادر رسیدند. جوان امر کرد که بیرون خیمه بماند تا اذن دخول او از سوی مولا، حضرت امام زمان (عج) صادر شود.
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد …
اذن دخول صادر شد. علی بن مهزیار اهوازی به خیمه وارد شد . چشمش به جمال امام مهدی ارواحنا له الفداء روشن گردید. او هنگامی که حضرت را دید شتابان به سوی او رفت و خود را به دست و پای ایشان انداخت و دست و پای ایشان را از اشتیاق و به سبب فراق بوسید.
پس به حضرت سلام کرد و سلامی نیکوتر شنید. امام (عج) علی بن مهزیار را مخاطب قرار داد و فرمود: ای ابو الحسن ما شب و روز منتظر ورود تو بودیم به چه دلیل اینقدر دیر آمدی؟ علی بن مهزیار گفت: مولای من تا به الان کسی را پیدا نکرده بودم که راهنما و دلیل من به سویتان باشد. حضرت فرمودند که آیا شخصی را پیدا نکردی که تو را راهنما باشد؟!! سپس انگشت مبارک خویش را بر روی زمین کشید و فرمود: نه، اما شما اموال خود را زیادتر کردید و بر مومنین بی نوا سخت گرفته، آنها را سرگردان و بیچاره نمودید و رابطه خویشاوندی میان خود را بریدید. علی بن مهزیار عرض کرد: توبه، توبه، عذر خواهم، ببخشید و نادیده بگیرید. پس از آن سخنانی دیگر میان حضرت و علی بن مهزیار بدل شد و امام به سوالات ایشان پاسخ دادند و به نکاتی اشاره کردند …
علی بن مهزیار چند روزی را مهمان حضرت بودند و پس از آن قصد وطن کرد. اما پیش از رفتن تصمیم گرفت مبلغی از وجوهات شرعی را به حضرت تقدیم نماید. حضرت از پذیرش آن امتناع کرد و فرمود که راه درازی در پیش داری و این مبلغ ممکن است نیازت شود …
پس علی بن مهزیار از امام خداحافظی کرد و راه اهواز را در پیش گرفت