در قرآن مجید خداوند متعال به فردی به نام ذوالقرنین اشاره و بخشی از زندگی او که شامل سه سفر به بخشهای مختلف زمین است را در آیاتی به صورت اجمالی به تصویر کشیده است. ذوالقرنین حاکمی با ایمان، متقی، درستکار و عادل بوده است که با بهرهگیری از توان و امکاناتی که حق تعالی به وی داده است به اقصی نقاط زمین سفر نموده و با دعوت انسانها به عبادت پروردگار در تلاش برای برقراری صلح و عدالت در کل جهان بود. در مطلب «داستان قرآنی ذوالقرنین – بخش اول» سفر ذوالقرنین به غرب به شکلی داستان گونه بیان گردید، حال و در ادامه دو سفر دیگر ذوالقرنین قصه گونه و در ادامه مطلب قبل بیان میشود. (داستان سد ذوالقرنین)
سفر ذوالقرنین به شرق و شمال جهان
پس از سفر به غرب، ذوالقرنین تصمیم گرفت به شرق جهان سفر کند و از حال مردم آن بخش از عالم با خبر گردد و آنان را به اطاعت از خداوند یگانه و درستکاری دعوت نماید. پس به سپاهیان خود گفت که آماده و مهیا باشید که سفر دیگری به سوی شرق داریم. همه آماده شدند و سفر به شرق آغاز شد. ذوالقرنین در مسیر از هر سرزمین و یا آبادی که میگذشت آنان را به پیروی از حق دعوت مینمود و اگر که کمکی نیاز بود، آنها را یاری میکرد و دوباره مسیر خود را به شرقیترین مکان ادامه میداد. نهایتا و در روزی از روزها به شرقیترین مکان، جایی که خورشید از آن جا طلوع میکند، رسید. در آن مکان قومی را دید که نه مسکن و سایبانی داشتند و نه لباسی که حائلی میان آنها و خورشید باشد و شدت فقر آنها کاملا نمایان بود. پس مدتی را میان آنها گذراند تا یاریشان کند. پس آنها را به پرستش خدای یکتا دعوت کرد و راه و رسم زندگی آموخت تا بتوانند همچون دیگر اقوام زندگی کنند و از مواهب و نعمات الهی استفاده نمایند (حجت السلام و المسلمین قرائتی درباره این بخش از قصه که برگرفته از آیه 90 سوره کهف است، بیان داشتند که این بخش از داستان ذوالقرنین نشان دهندهی این موضوع است که یک حاکم یا فرمانروا و مسئول خود باید از حال فقیران خبر بگیرد و نیازهای آنان را برطرف نماید نه اینکه فقرا دست نیار به سوی مسئول دراز کند و این خود میتواند معنای احسان باشد).
سفر به شرق نیز به پابان رسید. ذوالقرنین قصد سفر دیگری کرد. این بار همراه با لشکریان به سوی شمال عالم قدم برداشت و تا جایی پیش رفت که به میان دو کوه رسید. در نزدیکی آن دو کوه مردمی را مشاهده کرد که به زبان به خصوصی سخن میگفتند و هیچ زبانی را نمیفهمیدند. آن قوم چون ذوالقرنین و بزرگی سپاه او را دیدند، متعجب شده و به نزد او آمدند و گفتند (به صورت رمز یا اشاره و یا به هر شکلی کلام خود را به ذوالقرنین فهماندند) که ای ذوالقرنین، یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد میکنند. آنها در پشت این کوهها قرار دارند و هر از گاهی به سرزمین ما حمله کرده و آنچه که داریم را غارت میکنند و خانههایمان را ویران میسازند. آیا این امکان وجود دارد که ما به تو هزینهای بدهیم تا میان ما و یاجوج و ماجوج سدی قرار دهی تا نتوانند دوباره به سرزمین ما حمله کنند؟
ذوالقرنین گفت: آنچه که خداوند در اختیار من قرار داده و من را به آن تمکن و قدرت داده از پیشنهاد مالی شما بهتر است. شما من را با نیروی خود و با تهیه مصالح یاری کنید تا میان شما و آنان سدی محکم بسازم (قرار دهم). آن قوم از پیشنهاد ذوالقرنین خوشحال شده و برای یاری و کمک به او آماده شدند.
نخست ذوالقرنین دستور داد تا قطعات بزرگ آهن را جمع آوری کرده و بیاورند. مردم آن سرزمین و سپاهیان به کمک هم قطعات بزرگ آهن را آوردند و در شکاف میان دو کوه به امر ذوالقرنین قرار دادند. این کار را آنقدر ادامه دادند تا کاملا فاصله میان دو کوه پوشانده شد (کوهها و سطح سد هم سطح شدند). بعد از اتمام این کار، ذوالقرنین گفت: حال در اطراف این سد آتشی درست کنید و در آتش بدمید تا آهنها سرخ و گداخته شوند. این بار نیز تمامی افراد اطاعت امر کرده و به فرمان ذوالقرنین عمل کردند. قطعات آهن گداخته و سرخ شدند. مردم و سپاهیان منتظر بودند تا ببینند ذوالقرنین در ادامه چه فرمانی میدهد. در همین حین بود که گفت: هم اکنون مس مذابی برایم بیاورید تا بر روی آن بریزم. مس مذاب آورده شد و بر روی قطعات آهن گداخته شده ریخته شد و در نهایت سد محکمی برای آن قوم ساخته شد که پس از آن یاجوج و ماجوج نتوانستند از آن عبور کرده و به غارت سرزمینی که پشت سد قرار دارد، بپردازند.
ذوالقرنین که کار خود را در این بخش از جهان تمام شده دانست، به لشکریان خود دستور داد تا آمده و مهیای سفری دیگر گردند …
- تلاوت ترتیل آیه 90 سوره کهف – مشاری الراشد العفاسی
حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا
تا به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آن جا) دید خورشید بر جمعیّتی طلوع میکند که در برابر (تابش) آفتاب، پوششی برای آنها قرار نداده بودیم (و هیچ گونه سایبانی نداشتند).